مترجم :وصال روحانـی
سایت بدون -نیل جوردن فیلمساز سرشناس ایرلند جنوبی پس از ۸ سال دوری از پردههای نقرهای با ارائه فیلم جدید روانی و جنایی «گرهتا»به سطح اول سینمای جهان بازگشته است. جهان، اوج کار جوردن را در اواخر دهه ۱۹۸۰ و در طول دهه ۱۹۹۰ و در اوایل دهه ۲۰۰۰ به چشم دید. در همه حال او مردی بود که داستانهای سوررئال مورد نظرش را با عوامل کینه و رمانس در هم آمیخته و از این طریق فیلمهای ساختارشکنی را مانند «در جمع گرگ ها»، «بازی تمنا» و «مصاحبه با خون آشام» رو کرده است و حتی در زمینه اپیکهای تاریخی و واقعی نیز فیلم تحسین شدهای مانند «مایکل کالینز» را در کارنامهاش دارد. جوردن در اکثر کارهایش در عرصههایی کنکاش کرده که نقش و سهمی در زندگی روزمره انسانها ندارد و «گرهتا» نیز مستثنی از قاعده نیست. در این فیلم کاراکتر اصلی که با همین نام خوانده میشود و ایزابل هوپر هنرپیشه کهنه کار فرانسوی ایفاگر رل اوست، زنی تنها و مسن و در جستوجوی آشناییهای تازه است تا سختیهای ایام پیری را برای خود کم کند. او در همین راه با فرانسیس (چلو گریس مورتز) آشنا میشود که گارسون یکی از رستورانهای واقع در منطقه ریست وی در شهر نیویورک امریکا است و اخیراً به آپارتمان یکی از دوستانش (مایکا مونرو) نقل مکان کرده و غم مرگ مادرش را که بتازگی از این جهان رفته است، میخورد. روزی فرانسیس کیف پول گرهتا را که بر سطح زمین در ایستگاه مترو افتاده است مییابد و برحسب وظیفه آن را به دست گرهتا میرساند و این امر آشنایی بین آنها را تشدید میکند اما فرانسیس هر چه بیشتر از گرهتا و نیات درونی او مطلع میشود، فزونتر قصد فاصله گرفتن از وی را پیدا میکند. جوردن که از سال ۲۰۱۲ و زمان «بیزانتیوم» هیچ فیلم بلند دیگری را نساخته بود و البته در مقطعی هم روی سریال تلویزیونی «بورگیاس و ریوی یرا» کار کرده بود، توضیحات زیادی درباره بافت و رسالتهای «گرهتا» دارد.
گرهتا بهرغم داشتن برخی تمهای دلخواه شما و منجمله انسانهای ایزولهای که به یکدیگر روی میآورند برخی تفاوتها را نیز با کارهای سابق شما دارد. این ترکیب را چگونه از آب درآوردید؟
همه چیز با سناریویی که در دست داشتم، آغاز شد و این چیزی بود که از قبل دوست داشتم و با آن آشنا بودم. از همه جالبتر برای من مرکزیت کامل یک کاراکتر زن در این قصه بود و آن هم زنی متفاوت و در جستوجوی چیزهای ناشناخته. شاید تا ۲۰ سال پیش کمپانیهای بزرگی مثل پارامونت و سونی چنین طرحهایی را تصویب نمیکردند اما اینک رویکرد به فیلمهای مستقل همه گیرتر شده است.
در تأیید گفتههای شما، زنان در این فیلم همه چیز را در دست دارند و حتی فردی که کاراکترهای اصلی را تعقیب و آنها را اذیت میکند نیز یک زن است. آیا عمداً این تغییر رویه را دادید؟
این که کاراکترها بیشتر درصدد تشکیل دوستیهایی مؤثر هستند و قصد کمکرسانی به افرادی شبیه خویش را دارند، یک جور تنوع در زمینه ساخت این گونه فیلمها است. آدمهای این قصه از تنهایی و نداشتن «هم صحبت» گریزان هستند و همین مسأله آنها را به سوی یکدیگر میکشاند. کاراکتر گرهتا از این بابت متفاوت و جالب است که برای پرهیز از رنج تنهایی دست به هر کاری میزند و وقتی به خواستهاش رسید، حاضر نیست به هیچ قیمتی آن را رها کند.
شوک بزرگ شما تغییری است که در باورها نسبت به کاراکتر گرهتا به وجود میآید. او ابتدا رفتارهای چهرهای بسیار مهربان دارد اما بعداً مشخص میشود که نیات او چیز دیگری است.
شاید هم وقتی خواستهها و حتی میزان علاقه آدمها افراطی میشود، این وضعیت پیش میآید. گاهی حتی مادرهای تحصیلکرده و مدرن و شیکپوش آن قدر از بچههای خود توقع دارند که آنها را به ستوه میآورد. اصولاً تا زمانی که با کاراکترهای زن ناشناخته در فیلمهای خود طرف هستید، میتوانید توقع هرگونه واقعه عجیب و دور از انتظار را داشته باشید و دنیا را به هم بریزید. یک زن مسن که فقط از او انتظار حمایت کردن و رفتارهای مادرگونه را دارید، زمانی که در جهتهای خلاف آن حرکت میکند میتواند هر جمعی را بیازارد و هر فیلمی را تکان دهد.
اما شما در فیلم «بیزانتیوم» نیز چنین ارتباطی را مطرح کرده و از یک رابطه عجیب و دینامیسم غیرمعمول مادر و فرزندی گفته بودید.
البته سناریوی این دو فیلم کار افرادی متفاوت است و اصل داستان از کسانی میآید که در گروه تولید ما جای نداشتهاند. «بیزانتیوم» را ویرا بوفینی نوشته که یک هنرمند تبعه بریتانیا است و «گرهتا» کار یک نویسنده امریکایی به نام ری رایت است. تشابه نسبی داستانهای دو فیلم یک امر تصادفی است و اینکه در هر دو یا مادر بهدنبال دختر خود است و یا دختر چهرهای مادرگونه برای خود میخواهد نه محصول تلاش من برای یافتن مکرر این تم، بلکه یک چیز شانسی و اتفاقی است. تکرار میکنم که پیچیدگی رمزآسای کاراکتر گرهتا مهمترین چیزی بود که مرا متقاعد به ساختن این فیلم کرد و زمانی که ایزابل هوپر توانا و کهنهکار پذیرفت این رل را بازی کند، این الزام و تمایل به انجام این کار در من بیشتر شد.
ایزابل هوپر تا چه حد در دیالوگها و یا شکل و محل ایستادنش در هر سکانس تغییر ایجاد کرد؟
من فقط این را میگویم که به خاطر حضور این استاد حرفه بازیگری از کشور فرانسه، من پذیرفتم که هر تغییر لازمی را در متن قصه و کارها و حرفهای گرهتا ایجاد کنم.
تمرینات مشترک هوپر و گریس مورتز قبل از شروع فیلمبرداری به حد لازم رسید؟
بخشی از زمان تمرین مشترک بازیگران صرف ایجاد تغییرات لازم در بطن اتفاقات و جریان دیالوگها شد و بواقع تمرینهای ما محل تکامل بخشیدن بیشتر به قصه بود.
فیلم شما این واقعیت تلخ را هم القا میکند که هر چه وسایل ارتباطی بیشتر و مدرنتر میشود تنهایی انسانها نیز فزونی میگیرد زیرا براحتی با امثال اینترنت و موبایل و این جور چیزها میتوان به مقصود رسید.
همین طور است. به سطح شهر و زندگی جاری در آن نگاه کنید. مردم هر چه تنهاتر شدهاند و به جای گفتوگو با یکدیگر سرشان توی موبایلها و لپ تاپ هایشان فرو رفته است و راه تماس و گفتوگویشان همین وسایل است.
این نیز یک تم تکرارشونده در فیلمهای شما است افرادی که به گونهای و مثلاً با وسایل الکترونیکی خودشان و سایرین تحت کنترل و بازبینی قرار دارند.
این گونه است که آدمهای این عصر تبدیل به بیگانههایی شدهاند که در یک جامعه ناآشنا و غیرخودی زندگی میکنند. اینها مواردی است که مرا به ساخت «مصاحبه با خون آشام» و یا «بازی تمنا» سوق داد. چهرههایی که شاید انساننما باشند اما کارهایی هیولاوار انجام میدهند. این آدمها شایسته توجه و قصه هایشان سوژهای مناسب برای تصویرسازیهای متفاوت سینمایی
است.
شما دائماً از این ژانر به آن ژانر تغییر مکان میدهید و گاهی نیز آنها را ادغام میکنید و ورودتان به مدیوم تلویزیون نیز دستهای شما را بیشتر باز کرده است. آیا این فرآیندها برای این است که قصه مورد نظرتان را به شکلی بهتر بگویید؟
تجربه من در تلویزیون به سریال «بورگیاس و ریوییرا» ختم میشود و آن هم عرصهای مناسبتر برای سناریستها است تا کارگردانها. البته من از نوشتن داستان این مجموعه لذت بردم اما این کار با عجله انجام شد و ایراد کار در تلویزیون این است که وقت زیادی از شما میگیرد و طبعاً کارهای سینماییتان را کاهش میدهد. من همان تجربیات سینمایی را ترجیح میدهم و تک داستانهای روانی و متمرکز بر یک ژانر خاص و اتفاقات تکاندهنده را، چیزی مثل «گرهتا» را.
منبع: Collider.com