سایت بدون – «ویلم دافو»ی آمریکایی و ۶۳ ساله که از ۱۹۸۰ به بعد به طور دائم در فیلم های سینمایی متعدد حاضر بوده و از تواناترین هنرپیشه های این نسل به شمار می آید اما حتی برای او هم تبدیل شدن به ونسان ون گوگ نقاش افسانه ای هلندی در فیلم جدید «مقابل دروازه ابدیت» ساخته جولی ین اشنابل اصلاً کار آسانی نبوده و یک چالش بزرگ را تداعی کرده است.
ون گوگ آدم بسیار خاصی بود و دافو در ترسیم وی با سلاح یک بازی حسی، آدمی را جلوه گر شده که سال ها برای بروز کامل هنرهایش تلاش کرد و چون هرگز از لبه اجتماع خارج و در جریان سیال آن حل نشد دست به خودکشی زد. حقایق امر درباره ون گوگ و کارهای ماندگارش روش امپرسیونیستی هر چه بوده باشد، ویلم دافو در یک سلوک هنری ۴۰ و چند ساله چنان پخته شده است که بداند برای ترسیم او باید المان های متعددی را ادغام کرد. او را استاد حضور در رل ها و ژانرهای متنوع قلمداد کرده اند و اگر به مضامین کاملاً متفاوت فیلم هایی مثل «جوخه»، «سایه خون آشام»، «آخرین وسوسه مسیح» و پروژه «فلوریدا» رجوع کنیم به صحت این امر ایمان می آوریم و او حتی در عرصه کاملاً متفاوت فیلم های کمیک بوکی نیز خوش درخشیده و فرو رفتن اش در قالب گوپلن سبز در تریلوژی اولیه اسپایدرمن و یا اولین ورسیون «مرد دریایی» که در آستانه اکران عمومی قرار دارد، خبر از همین مسئله می دهد. صحبت های خود دافو که در کارنامه اش «هتل جدید رز»، «آنارشیست»، «هتل بزرگ بوداپست»، «میسی سی پی در آتش» و «خواب رو سبک» هم مشاهده می شود، درباره ماجراجویی تازه و ون گوگی اش گویای نکات جالب و تازه ای است.
نامه های ونسان ون گوگ به برادرش که طی فیلم اشنابل به کرات به آن استفاده می شود، نقش مهم در شکل گیری شخصیت او نزد بینندگان این اثر هنری دارد. آیا این امر در فیلم جدید شما به درستی صورت گرفته است؟
– طبعاً به متن این نامه ها در زمان تهیه فیلم توجه زیادی شد اما هدف من در اینگونه بازآفرینی ها هیچگاه تقلید صرف از سوژه مورد بحث نیست. من باید به خود آن آدم تبدیل شوم و یک تقلید کورکورانه دوای درد نیست و در این راه تحقیقات زیادی هم انجام می دهم و به نتایج بررسی های گروه تولید کننده فیلم نیز توجه می کنم. شما باید صاحب یک ارتباط خیالی نزدیک با کسی شوید که دارید رل او را ایفا می کنید و سپس روی ریلی که براساس آگاهی ها گذاشته می شود، باید تا مقصد نهایی به پیش بروید. توجه به آنچه آن فرد به ویژه به زبان مادری اش گفته از اهمیت بسزایی دارد و همین طور انجام واکنش های روحی و جسمانی آن فرد به شیوه ای که آن هنرمند بدان عادت داشت. تا کاملاً در قالب های فکری و روحی آن انسان فرو نروید، بازی مطلوبی نخواهید داشت و تقلید صرف فقط دوری جستن از عمق قضایا است.
با این حال خیلی ها می گویند طبیعت بیمارگونه ون گوگ و اینکه او به عارضه موسوم به Bipolar مبتلا بود در شکل گیری او و هنرش بسیار سهم داشت.
– درباره این مسئله اطلاعات دقیقی در دست نیست، ولی من این نکته را هم در کارم و در تصویری که از ون گوگ ارائه داده ام، لحاظ کرده ام، ولی فراتر از آن جولی ین اشنابل کوشیده است تصویر و تجسمی از زندگی روز به روز و هر یک از خصلت ها و برخوردهای وی را بدست بدهد و ازا ین طریق هر رویکرد متفاوتی را نیز در کار او به تصویر بکشد و این شامل عوارض هم می شود که به یک نمونه آن اشاره کردید. ترسیم هیچ آدم معروفی بدون خصوصیات روحی و عوارض جسمانی آشکار و نهانش به درستی امکان پذیر نیست و تا بالا و پایین های روحی و روانی او را نشناسید وارد ریشه مسائل نخواهید شد. اشنابل یک بروشور که حاوی همه رویکردهای ون گوگ بوده فراهم آورده و براساس هما نیز فیلمش را تدوین و طراحی کرده است و ما حتی نوع و نحوه زندگی وی در روستای محل اسکانش را هم می بینیم. باور همه ما این است که ون گوگ بین نبوغ ذاتی اش و مرارت های عدم جا افتادن در جامعه ای بیرحم سرگردان بود و از این بابت به سختی رنج می کشید و اشنابل در فیلم «مقابل دروازه ابدیت» این سرگردانی را به خوبی به معرض نمایش نهاده است.
ولی براساس لنزهای اشنابل و همکارانش ما اکثر اتفاقات را از دریچه دید مخدوش ون گوگ می بینیم و این نمی تواند در شناسایی که از او نزد ما حاصل می آید، بی تأثیر باشد.
– این امر اجتناب ناپذیر بود. زیرا وقتی برش هایی از زندگی یک هنرمند افسانه ای را مقابل دیدگان مردم می گذارید امکان ندارد که آنها را از دیدن دنیا از دریچه نگاه وی محروم کنید و چنین رویکردی فیلم تان را ناقص می کند. من به عنوان یک بازیگر هم باید این دستورالعمل کلی را در ذهنم می داشتم و هم اینکه در چارچوب هنرمندی که با نام ون گوگ می شناسم، چندان فراتر از زندگی روزمره نمی رفتم و با ورود به عرصه و حیطه او تبدیل به ون گوگ می شدم و بقیه امور را به بینندگان می سپردم و همین کار را هم کردم. این هنرمندان حس های غریبی دارند. آنها در یک درخت ساده چیزهایی را می بینند که ما در پرتحرک ترین موجود هم نمی یابیم، این کشف زندگی و حس جوشش فقط متعلق به نامداران و برگزیده ها است که ون گوگ به چنان جمعی تعلق داشت.
آیا یک هنرمند از قبیل ون گوگ یک مسیر مشخص برای حرکت دارد؟
– خیر. او تابع احساس ها و چیزهایی است که در هر مقطع از زندگی اش به وجود می آید و از قبل به دقت قابل پیش بینی نیست. این نقل قول را بارها در اظهارات منتسب به ون گوگ شنیده و خوانده ایم که؛ من هرگز چیزی را از ریشه و اساس خلق نمی کنم و فقط چیزی را که هست با قلم و رنگ و بوم خود به تصویر می کشم. جامعه شناسی قوی هم در نزد اکثر این هنرمندان حس مشاهده می شود و آنها از استعدادی متفاوت و بازی در این زمینه بهره می برده اند. اینکه به گونه ای زندگی کنند که تأثیرپذیری شان از رویدادها در بالاترین سطح باشد و تماشاگر بی روح حوادث نباشند، می توان جسم و یا شیئی مورد نظر یک نقاش را خرد و به چند قسمت تقسیم و سپس آن را نقاشی کرد اما روش درست تر حلاجی آن در ذهن و سپس ترسیم قطعه به قطعه آن روی تابلو است.
جولی ین اشنابل طی فیلم کلوزآپ های پرشماری از شما گرفته و بخصوص در صحنه هایی که روبه روی مدز میکلسن مشاهده می شوید. آیا این مسئله دست و بال شما را بیش از حد نمی جست؟
– در صحنه های مشترک ام با میکلسن من فقط به حرف هایی فکر می کردم که باید می گفتم و همین مسئله حالتی را که گفتید برای من بی اثر می ساخت و برروی کارم متمرکز می شوم. قدرت یک بازیگر ایجاد آرامش و گرداگرد خویش حتی در صحنه های جریان داشتن بزرگترین بلواها است. اگر درست ببینید و راحت حرکت کنید، حضور آدمهای مختلف و پرسر و صدا در حول و حوش تان نیز چیزی را عوض نمی کند.
مشکل اصلی وقتی بروز می کند که دل به سوژه اصلی نسپرده باشید و به متن فیلم تان معتقد نباشید. در شرایط اعتقاد به سوژه و داستان چنان خوب اقدام می کنید که نیازی به برداشت های مکرر هم برای رسیدن بازیگر به کمال مطلوب نیست.
شما با برخی فیلمسازان همکاری های مکرری داشته اید. آیا این کار را به عمد و برای آسانتر شدن وظایف تان انجام داده اید؟
– این طور نبوده و تکرار برخی همکاری های قبلی به طور اتفاقی و بر اثر نیازهای زمان بوده است. درست است که آشنایی های قبلی کمک می کند سریعتر زبان یکدیگر را بفهمید و براساس آن سریعتر به سمت جلو بروید اما یادتان باشد که هر فیلمی الزام ها خاص خودش را دارد که لزوماً همان بدیهیات و حس های فیلم قبلی تان نیست. من از اختصاص دادن وقت حتی به میزان زیاد برای هر سکانس و صحنه ابا ندارم و مادامی که باعث پیشرفت فیلم شود، برای هر مانووری حاضرم.
همیشه گفته اید که «میسی سیپی در آتش» فیلم محبوب تان بوده و این در حالی است که به مضمون این فیلم مبتنی بر تبعیض های تند نژادی ایرادات زیادی گرفته شده است.
– شاید به این خاطر این فیلم را می پسندم که اصولاً نگرش و کارهای آلن پارکر را بسیار دوست دارم اما این هم انکارناپذیر است که پاکر همیشه یک ناظر دقیق و تحلیل گر منصف کج روی های اجتماعی و لغزش های تاریخی بوده و این فیلم نیز از همین رویکردها نشأت می گیرد. «میسی سیپی در آتش» بیان صادقانه یک درد فراگیر و بزرگ است که هنوز هم درمان و رفع نشده و شاید صراحت لهجه آن دلیلی باشد که برخی هنوز و ۳۰ سال بعد از اکران فیلم هنوز آن را برنیافته اند.