سایت بدون-اگر سرخوشانه با رخدادی مثل سالروز تولد مواجه شویم، این روز را میتوان صرفاً در مقداری هیجانِ زودگذرِ کودکانهِ روزهای منتهی به روز تولد، کادوهای اغلب ارزانقیمت دوستان و اقوام، پیامکهای اغراقآمیز آشنایان برای تبریک، برف شادی، کیک تولد و چند عکس سلفی و غیرسلفی خلاصه کرد. اما کافی است تا در خلوت خویش از روزمرگی استعلا جوییم و یکسال پیرترشدنمان را بنگریم تا به یکباره اضطرابی مبهم سراسر وجودمان را اسیر خود کند. واقعیت اینجا است که هر سال در روز تولدمان یکسال پیرتر میشویم و در حقیقت یکسال به مرگ نزدیکتر. با وجود این حقیقت، جشن تولد چه توجیهی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، گریزی میزنیم به «منطق کارناوال» در آثار میخائیل باختین. باختین در پردازش خود از «منطق کارناوال» بیان میدارد که در قرون وسطی هر ساله، آن قشری از جامعه که همواره مورد سرکوب قرار میگرفتند، فارغ از قدرت هژمون به کوی و برزن آمده و با نمایش شادی اغراق شده، چند ساعتی از منطق سرکوب فاصله و از گذر این فاصلهگیری، آن را هجو میکردند.
جشن تولد، از این منظر کارناوالی برای گریز از واقعیت تلخ مرگ است؛ خلق رؤیایی در ذهنمان مبنی بر نامیرایی بواسطه تولد هر ساله. در واقع جشن تولد، سالگرد ورودمان به جهان نیست، بلکه کارکردی فراتر از آن دارد و ما بواسطه این پدیده به خود القای تولد هر ساله را میکنیم و گریزپذیری مرگ را نوید میدهیم.
از این منظر، ما پیرتر شدن هر ساله خودمان را جشن میگیریم و دیگران نیز در این راه ما را یاری میکنند تا با فاصلهگیری از مرگ، تنها به سویه زیستی خویش اتکا کنیم و زبری و تلخی مرگ را فراموش کنیم. مرگ، یک نقطه آجیدن است، یک گرهگاه برای همه حوادث، همه رخدادها و همه کنشهایی که با آن مواجهیم یا آنها را اعمال میکنیم. مرگ، روی دیگر حیات نیست، بلکه تنیده شده در آن است؛ همچون دو فلز از یک آلیاژ؛ بدون وجود یکی، دیگری بیمعنا است و خاصیت لازم را ندارد.
مرگ در ظاهر یک رخداد فیزیکی و بیولوژیکی است، یک انقطاع زمانی و مکانی با جهانی که با آن آشناتریم و مواجهه با حیاتی ناآشنا. اما مرگ فیزیکی یک دال است که همواره در طول تاریخ به مدلولهای متکثری دلالت یافته است. از این منظر، مرگ یک مفهوم تاریخی است چرا که در طول تاریخ انسانها به شیوههای ذهنی متفاوتی با آن مواجه شده و آن را برای خود تفسیر کردهاند. در قرون وسطی به مرگ همچون رخدادی آشنا نگریسته میشد. محتضر در لحظات پایانی زمانی که احساس میکرد موعد مقرر فرا رسیده است، بواسطه خانواده، اقوام را خبردار میکرد و خود در بالین دراز میکشید و دیگران برای آمرزش وی دعا میکردند. مرگ به اندازهای برای پیشینیان آشنا بود که حتی از حضور کودکان بر سر بالین محتضر هم ابایی نداشتند. به گفته «فیلیپ آریس» که از جمله مورخین تاریخ مرگ محسوب میشود، تا قرن هجدهم در همه تابلوهای مربوط به مرگ، کودکان حضور پررنگی داشتند و حال این نکته را مقایسه کنید با وسواس مدرنیستی امروز برای هر چه دور کردن کودکان از مفهوم مرگ.
در واقع، با اقتباس از «ادبیات فوکو» در آستانه زیست سیاست مدرنیته، ما با دگرگون شدن چشماندازها با مرگ مواجه میشویم. با «تولد کلینیک» نه تنها عقبماندگان ذهنی و به اصطلاح نابهنجارها در آنجا نگهداری شده و تحت مراقبت قرار میگرفتند بلکه محتضران نیز به آنجا منتقل میشدند تا لحظه مرگ فرا رسد. در واقع نخستین رخداد در مدرن شدن مفهوم مرگ، تبدیل شدن آن به «امری بیمارستانی» است. این آشنازدایی از مفهوم مرگ مقارن با رخداد مدرنیستی دیگر شد که همانا «تبلیغ برای شادی هر چه بیشتر» است. شاد زیستی به هر قیمتی تبدیل به ارزشی مدرنیستی شد تا بواسطه آن بهرهوری و تولید نیز افزایش یابد.
مرگ در اثر اشاعه دیدگاه نئولیبرالیستی در خصوص حیات، تبدیل به امری هولناک، هراسانگیز، ناآشنا و بیمارستانی شد و دلیل این امر خدشه وارد نشدن به روحیه بهرهوری و خلاقانه انسانها عنوان میشود. در صورتی که مرگ، رخدادی ضد حیات نیست، بلکه پدیدهای یادآور حیات است. چرا که آدمی تنها بواسطه مرگ میتواند توانش خویش برای حیات را بازیابد و فارغ از کار بیگانهساز، به کنش مطلوب خویش بپردازد. قدمت مرگ کمتر از قدمت تولد نیست، بنابراین در کنار روزهای زیادی که در انتظار سالروز تولد سپری میکنیم، شاید نیاز باشد چند لحظهای را نیز صرف تأمل در خصوص مرگ کنیم.
قصد و نیت نگارنده، اتکا به نوعی گذشتهگرایی سادهدلانه نیست بلکه دغدغه این است که انفکاک حیات از مرگ و بازتولید دائمی فوبیای مرگ که سینمای ژانر وحشت با اسلشرها، قاتلین سریالی، خون آشامان و زامبیها آن را تبلیغ میکند، انسان را از سویههای انسانی خلاقانه خویش دور میسازد و وی را شبیه ماشینی برای تولید میسازد که منافع آن به سود منطق سرمایه است و انسان را از هستی آگاهانه خویش؛ که همانا زنده بودن برای زیستن است، دور میسازد.
مصطفی انصافی