گروه
ادب و هنر – غمگینتر از خداحافظی با کسی که دوستش داریم هم سراغ دارید؟
شاید لحظهای که کسی را به خدا میسپاریم و آرزوی دوباره دیدنش را در دل
داریم، ناگوارترین لحظه زندگی باشد؛ خداحافظی یک مادر با پسرِ سربازش،
خداحافظی یک پدر با خانوادهاش در آستانه سفری سخت، خداحافظی یک فرمانده با
همرزمانش در آستانه یک عملیات سنگین و… . به این فهرست میتوانید انواع و
اقسام وداعهای سختِ دیگر را اضافه کنید. این لحظههای تلخ و سخت در
ادبیات فارسی هم نمود فراوانی از جمله در نظم و نثر داشته است.
با ساربان بگویید احوالِ آب چشمم
سعدی شیرازی استادِ مضمونپردازی درباره انواع حالات انسانی از جمله وداع
با کسانی است که دوست شان داشته است. او که استاد غزلِ عاشقانه هم هست، غزل
بسیار مشهوری با محور وداع دارد که با هر بار خواندنش، دل به تپش میافتد و
بیقرار میشود. آن غزل با این ابیات آغاز میشود: «بگذار تا بگریم چون
ابر در بهاران/ کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران/ هر کو شراب فرقت روزی
نچشیده باشد/ داند که سخت باشد قطع امیدواران/ با ساربان بگویید احوال آب
چشمم/ تا بر شتر نبندد محمل به روز باران». سعدی در این غزل به زیبایی و
شکوهِ هر چه تمامتر دشواریِ وداع با یک عزیز را بیان میکند.
کدامین پدر هرگز این کار کرد
یکی از غمانگیزترین داستانهای ادبیات فارسی، داستان «رستم و سهراب» است؛
تا جایی که به آن «غمنامه» هم گفتهاند. سهرابِ جوان به دستِ پدرش رستم
کشته میشود؛ در حالی که هیچکدام همدیگر را نمیشناسند و تنها وقتی سهراب
در حال مرگ است، میگوید رستم، پدرم اگر خبردار شود، انتقام مرا از تو
خواهد گرفت. تازه اینجاست که رستم میفهمد چه خطایی کرده است. سهراب که
چشم از جهان میبندد، رستم وداعی به شدت تلخ و جانسوز با او دارد: «پدر
جست و برزد یکی سرد باد/ بنالید و مژگان به هم برنهاد/ همی گفت زار ای
نبرده جوان/ سرافراز و از تخمه پهلوان/ نبیند چو تو نیز خورشید و ماه/ نه
جوشن نه تخت و نه تاج و کلاه/ کرا آمد این پیش کامد مرا/ بکشتم جوانی به
پیران سرا…/کدامین پدر هرگز این کار کرد/ سزاوارم اکنون به گفتار سرد».
بغضم امان نداد و… خدا در گلو شکست
شاعر «دستور زبان عشق» و «گلها همه آفتابگردانند» غزل پر احساسی دارد
درباره حرفهایی که نگفته میمانند. ابیات آغازین غزلِ قیصر امینپور از
این قرارند: «آواز عاشقانه ما در گلو شکست/ حق با سکوت بود، صدا در گلو
شکست/ دیگر دلم هوای سرودن نمیکند/ تنها بهانه دل ما در گلو شکست». اما
شاه بیت این غزل بیت پایانی آن است که خیلی از دوستداران شعر در لحظات
خداحافظی آن را به زبان میآورند؛ بیتی که زبان حال کسانی است که میخواهند
خداحافظی کنند، اما بغض امانشان نمیدهد: «تا آمدم که با تو خداحافظی کنم/
بغضم امان نداد و خدا… در گلو شکست».
گفت: «خداحافظ سالار» و رفت
حمید حسام، نویسنده ادبیات دفاع مقدس داستانی به نام «خداحافظ سالار»
نوشته است؛ داستانی که بر اساس زندگی نامه همسر سردار شهید حسین همدانی و
خاطرات ایشان از کودکی تا شهادت همسر در سال ۹۴ است. روایت این داستان از
سال ۹۰ و بحران سوریه در آستانه سقوط شروع میشود و با تداعی خاطرات کودکی
همسر شهید در دهه ۴۰ ادامه مییابد. در این داستان میخوانیم شهید همدانی
هنگام آخرین خداحافظی با همسر، تنها یک جمله به او میگوید و میرود؛
جملهای که نام کتاب هم میشود: «خداحافظ سالار».
خداحافظی تلخ گل محمد کلمیشی
رمان ۱۰ جلدی «کلیدر» نوشته محمود دولتآبادی پر از ماجرا و حادثه های تلخ
و شیرین است. در جلد پایانی کتاب، وقتی گل محمد، قهرمان کلیدر میخواهد به
نبردِ آخر برود، خداحافظی تلخ و غمانگیزی با همسرش، مارال دارد.
دولتآبادی حالات مارال را در لحظه وداع با همسر اینطور توصیف کرده است:
«در عمق چشمهای زن، در عمق کبودای بی آفتاب و زلال چشمان مارال، شکنی
درافتاد. سبزینه تیرهتر شد و جلوه در زلالی اشک پوشانید». در لحظههای
خداحافظی برادران کلمیشی برای رفتن به مصاف با دشمن هم صحنه تلخی رقم
میخورد. خان محمد، رو به سوی برادر کوچکتر، بیگ محمد میکند و میگوید:
«خدا مرا لعنت کند که در تمام عمر اینقدر تو برایم عزیز بودهای و من حتی
نتوانستم یک بار این را به تو بگویم».