سایت بدون – کرونا در این ۶ ماه بیش از آنکه سبک بهداشتی ما را تحت تأثیر قرار دهد، سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی ما را به چالش کشید. خیلیهایمان در این مدت به زدن ماسک و شست و شوی دستها عادت کردهایم، اما اصرار به ادامه همان سبک زندگی سابق و همیشگی در برگزاری تجمعات و میهمانی رفتنها و عروسی گرفتنهایمان باعث شد تا در برابر کرونا نقطه ضعف نشان دهیم؛ ضعفی که در نهایت به آمار بالای فوتیها منجر شد و همچنان هم بر آن پافشاری میکنیم، چرایش هم روشن است، ما کرونا را همچنان یک ویروس بهداشتی میبینیم، اما آیا این پیش فرض درست است؟ با ناصر فکوهی، انسانشناس دراین باره به گفتوگو نشستهایم که میخوانید.
کرونا حالا دیگر تقریباً به یک بخش شناختهشده و ملموس زندگی ما حداقل در شرایط عمومی تبدیل شده است. مردم از مرحله انکار و شایعه و کتمان گذشتهاند و دیگر بهدنبال نفی ساختاری این ویروس نیستند. امروز اغلب تلاش میکنیم تا زندگی مسالمتآمیز با کرونا را یاد بگیریم. وجه غالب آن هم زندگی اجتماعی ماست. به نظر میرسد کرونا فراتر از تأثیرات شایع فیزیکی، روح جوامع را هدف قرار داده و سعی کرده تا ویژگی فردمحوری خود را بر ما غالب کند. سؤال مهمی که پیش میآید این است که جامعه ایران بعد از آمدن کرونا تا چه اندازه به این ویژگی تن داده و به انزوا کشیده شده است؟
سئوال شما گویای یک گزاره به نظر من نه چندان درست است و آن اینکه جامعه کنونی ایران جامعهای است با میزان بالایی از ارتباطات و سرمایه اجتماعی؛ که به نظر من چنین نیست. من دراینجا البته صرفاً به فضاهای شهری که بیشتر در آنها تخصص دارم، میپردازم. سرمایه و ارتباطات اجتماعی در خلأ و در موقعیتهای آنومیک یا نیمهآنومیک یعنی در محیطهایی که آسیبهای اجتماعی و تشتت میان اعضای یک جامعه زیاد باشد (مثلاً وضعیتهای دوقطبی که با آنها آشنا هستیم) بسیار ضعیف است. منظور این است که مردم علاقه چندانی ندارند با یکدیگر تعامل داشته باشند و این تعاملات وضعیتهای مثبت را نمیسازد. پس دقت کنیم ما از «کمیت» ارتباطات و سرمایه اجتماعی صحبت نمیکنیم بلکه کیفیت آن را در نظر داریم. مثالی بزنم؛ در یک موقعیت اجتماعی آسیبدیده ممکن است یک فرد با تعداد زیادی افراد دیگر رابطه داشته باشد یا از یک نوع «سرمایه اجتماعی» نیز برخوردار باشد اما هیچیک از این دو، کمکی به بهتر شدن وضعیت او نمیکنند. اثر تعاملات یا میان کنش (interactions)هایی که ما امروز بین مردم میبینیم از نوع منفی هستند (تنش، درگیری، رقابتهای منفی، حسادت و بدخواهی) و آنچه شاید بتوان به آن سرمایه اجتماعی در معنای بوردیویی کلمه گفت یعنی روابط اجتماعیای که بتواند به افراد کمک کند تا موقعیتهای بهتری پیدا کنند، آنگاه که وجود دارد نیز نه بر اساس دگردوستی و نوعدوستی بلکه بیشتر بر اساس «حسابگری» و «سودجویی» است. حال پرسش این است که چرا ما این روابط را در فضاهای شهری نداریم یا کم داریم و کیفیت ندارند. دلیل روشن است زیرا این فضاها به صورت خودکار در شهر به وجود نمیآیند، بلکه باید آنها را طراحی و ایجاد کرد. چند مثال بزنم تا روشن شود؛ امروز وقتی ما میشنویم که مثلاً در امریکا یا اروپا به دلیل کرونا سیستم اقتصادی تعطیل شد و مردم خانهنشین شدند، یک معنایش کاهش ارتباطات در فضاهای شهری است که چنین ارتباطاتی را اصولاً ممکن میکرد: کافهها، رستورانها، سینماها، تالارهای نمایش، نمایشگاههای هنری و حتی وجود مکانهای پرسهزنی آمایش شده در سطح شهر… حال باید از خود بپرسیم اصولاً ما چه اندازه چنین فضاهایی داشتهایم که حالا کرونا سبب تعطیل آنها شده باشد؟ پاسخ روشن است، به دلایل بیشماری که به سیاستهای کلان فرهنگی مربوط میشوند، این فضاها بسیار محدود بوده و هست. سیاست فرهنگی در ایران در استفاده از فضاهای شهری بشدت نادرست بوده است و حتی در سادهترین شکل استفاده از این فضا برای ایجاد رضایت و شادمانی و نشاط که با یک آمایش فضاهای شهری و ایجاد جو شاداب در آنها ایجاد میشود که به پرسهزنی امکان دهد، ناموفق بوده است. از اینرو، به گمان من کرونا برای ما تأثیر چندانی بر این نوع ارتباطات ندارد. اینکه مردم باید وسایل حمل و نقل عمومی -که اغلب از آنها ناراضی هستند- را استفاده کنند، از مغازههایی که نه شکل و قیافهای مرتب دارند و نه از لحاظ قیمت اجناس و تورم بالا که آنها را هر روز افسردهتر میکند خرید کنند یا کارهای اداری خسته کننده و توانفرسای اغلب غیرکارا و پردردسر و بیفایده را انجام دهند، یا در محیطهای کاری حاضر شوند که بیشتر مواقع از آنها رضایت ندارند. اینها مواردی است که مردم ما با کرونا از دست دادهاند و فکر نمیکنم کسی چندان از نفس این امر ناراضی باشد. تنها چیزی که اسباب نارضایتی میشود، این است که چه کار حرفهای و چه کارهای اداری، از لحاظ تأمین درآمد لازم هستند و اگر مردم نتوانند آنها را انجام دهند گرفتار بیپولی یا دردسرهای اداری میشوند، وگرنه مطمئن باشید که همه با کمال میل در خانه میماندند یا حداکثر به یک پارک رفتن راضی بودند. بنابراین، در یک نتیجهگیری کوتاه بگویم آنچه ما وحشت داریم کرونا بر جامعه ما وارد کند، پیش از این وارد شده و افراد به دلیل کمبود و نبود فضاهای تجمع و شادی و نشاط و تفریح شهری به آن وادار شدهاند و دلیل افسردگی عمومی جامعه نیز همین است و اتفاقاً کرونا در خانه ماندن را توجیه میکند، البته اگر منظورمان از انزوا، گروهی از روابط جمعی و بویژه خانوادگی باشد. درست است که روابط خانوادگی که تا پیش از کرونا نیز بشدت ضربه خورده بود، شاید تا حدی باز هم بیشتر ضربه بخورند اما با روابط خانوادگی نمیتوان جامعه مدرن و به روز ایجاد کرد. مشکل نه در آن روابط بلکه در فضاهای مهمی چون دانشگاه و مدارس است که تعدادشان زیاد است و از جمله محلهای تجمع و اجتماعی شدن (ولو نه چندان مطلوب) بودند و حال از کار افتادهاند یا همان تعداد معدود کافه و تئاتر و تالار نمایش انگشتشمار هم دیگر در دسترس نیست. بنابراین من فکر نمیکنم «انزوا» واژه درستی برای آسیب جدیدی باشد که در این دوره بر افراد وارد میشود. بیشتر میتوانم بگویم «حبابی شدن» جامعه، یعنی فرو رفتن افراد در حبابهای محافظت کننده و به وجود آمدن تکههای پراکندهای که علاقهمند به همزیستی با یکدیگر نیستند و تلاشی برای وضعیت بهبودی که همگان و با هم بتوانند از آن بهره ببرند نخواهند کرد، یکی از ثمرات این دوره خواهد بود.
یکی از مهمترین خصیصههای این ویروس میل به قرنطینه شدن و فاصله گرفتن از آدمهاست. ارتباطات اجتماعی تحت تأثیر این ویروس به چالش کشیده شده است. در ظاهر این ویروس یک مسأله بهداشتی است، اما در باطن افرادی که به ویروس دچار میشوند، حتی اگر از نظر جسمی بهبود پیدا کنند هم تمایل کمتری به ادامه ارتباطات اجتماعی دارند و به نوعی جامعه گریز میشوند. اساساً بیماریهای جسمی در سطح پاندمیک و اپیدمی میتوانند بر روابط اجتماعی میان افراد تأثیر منفی یا مثبت بگذارند؟
صددرصد چنین است. اگر ما از وجود فضاهای اجتماعی شدن در شهر صحبت میکنیم، این صرفاً یک بحث آکادمیک و نظری نیست. پرسش این است که افراد کجا باید رفتارهای اجتماعی را بیاموزند، یا حتی برای تداوم جامعه کجا باید یکدیگر را بشناسند. موضوعی مثل ازدواج را در نظر بگیریم که برای جامعهای همچون جامعه ما که ۷۰ درصد جمعیت در سنین جوانی هستند، حیاتی است و همه میدانیم وضعیت ازدواج و باروری در ایران بسیار نامطلوب و آمار طلاق بالاست. دلیل چیست؟ دلیل اصلی آن است که ازدواج به سبک سنتی، یعنی انتخاب طرفین ازدواج از طرف خانوادهها، دیگر امکانپذیر نیست و هیچکس حتی در بسیاری از خانوادههای سنتی، دیگر زیر بار این ازدواجها نمیرود، ولی ازدواج به سبک جدید، نیز تا فضاهای شهری برای آشنایی بین جوانان وجود نداشته باشد نمیتواند اتفاق بیفتد و البته من اینجا سخنی از سایر مشکلات که اشرافیگری و اقتصاد نولیبرال به وجود آورده و ازدواج را ناممکن کرده، نمیگویم؛ ولی میخواهم بگویم حتی اگر ما آن مشکلات را هم نداشتیم، کمبود فضاهایی که تبادل اجتماعی بتواند در آنها انجام بگیرد، هولناک و با بیماری کرونا ناتوانی روانی آدمها به برقراری ارتباطی که در آن بسیار ضعیف بودند، چون تمرین نداشتند، بازهم کمتر میشود.
به نظرم «جامعه گریزی» شاید واژه مناسبی باشد که صرفاً به بیماری مربوط نمیشود و در جامعه وجود داشته است شاید بتوانم بگویم نبود مهارتهای ارتباطاتی و عدم تحمل دیگری در اینجا اساسی است. از خود بپرسیم چرا ما «دیگری» را تحمل نمیکنیم و چرا باید تحمل کنیم. منظورم از دیگری کسی است که شبیه ما نیست، رفتار و زبانش متفاوت است، عادات و علایقش با ما فرق دارد؟ چرا باید دیگری برای ما مهم باشد، زیرا ما به دیگری و دیگری به ما هویت میبخشد. اما زندگی با دیگری یعنی همزیستی شهری را باید آموخت. بیماری کرونا با انزوایی که به وجود میآورد هم به مردمگریزی و دوریگزینی هر چه بیشتر از دیگری دامن میزند و هم شاید از آن بدتر به گروهی از جماعتهای پیش شهری که در شهر باید قاعدتاً جای خود را به جماعتهای جدید شهری و اجتماعی میدادند، دامن میزند، مثلاً به روابط میان گروههای محدود خویشاوندی. رابطه با خانواده خیلی هم خوب است، اما اگر کسی در یک شهر میلیونی خواسته باشد صرفاً با خانوادهاش زندگی کند بیشک به خود و به دیگران ضربه میزند. این حالت تدافعی گرفتن نسبت به بیرون و در لاک خود ماندن و اغلب درون جماعتهای پیش مدرن ماندن، ضربه سختی خواهد بود که در آن بیماری کرونا نیز نقش خواهد داشت.
یک فرضیه هم این است که این ویروس درواقع به سراغ ویژگیهای نهفتهای رفته که در درون جامعه ما وجود داشته است و حالا با این تلنگر به بیرون درز پیدا کرده، مثلاً کاهش اعتماد اجتماعی چه نسبت به طبقه قدرت و چه در برابر طبقه ثروت که بعد از آمدن کرونا به بحث روز جامعه تبدیل شد. عدهای در ابتدا نگاه خوشبینانهای نسبت به درگیری و شیوع آن داشتند و از این نظر که بین همه گروهها و افراد یکسان است، آن را یک ویروس عدالتمحور میدانستند تا بعد که بحث درمان، واکسن و نوع مواجهه با این ویروس نشان داد ظاهراً آن طور که باید هم به برابری اعتقادی ندارد، آیا اعتماد اجتماعی در این چند ماه (پس از کرونا) تقویت شده است یا تضعیف؟
این بحث چه در ایران و چه در جهان نوعی «زیباسازی» فریبکارانه است که نه با واقعیت امروز انطباق دارد و نه با واقعیت تاریخی. از موارد مشابه از آنفلوانزای اسپانیایی سال ۱۹۱۸ بگیرید تا تمام مصیبتهایی که در طول صد سال گذشته بر سر ما یا در این و آن سوی عالم بر سر جهانیان آمده است. در آنفلوانزای اسپانیایی میزان مرگ و میر در کشورهای فقیر میلیونی بود، اما در کشورهای ثروتمند، از چند صد هزار نفر فراتر نمیرفت. امروز نیز همین طور است. حتی در خود هر گروه از این کشورها نیز برابری وجود ندارد. مثلاً میدانیم در امریکا که یکی از مراکز اصلی کرونا در حال حاضر است، قربانی اصلی این بیماری افراد رنگینپوست و بویژه سیاهپوستان هستند. زیرا شرایط زندگی بدتری داشتهاند، بیشتر مبتلا به بیماریهای پیش زمینهای شده و از شرایط زندگی نامطلوبی برخوردار بودهاند. در کشور خود ما هم، میتوانیم بگوییم که همه، در یک شرایط قرار ندارند. کسانی که خانههای بزرگتر و بهتری دارند میتوانند ماهها در خانه خود بدون کمترین مشکلی بمانند و زندگی کنند و از خطر به دور بمانند، بدون اینکه نه برای کار کردن و نه برای خرید کردن نیاز به خروج از منزل داشته باشند؛ برعکس کسانی که برای زندگی کردن وابسته به کار روزانه هستند؛ پسانداز ندارند یا اصولاً خانهشان کوچک و ماندن در آن، در طولانی مدت، ممکن نیست ناچارند از خانه خارج شوند. وقتی از شیوههای کاری مثل «دورکاری» هم صحبت میکنیم باید متوجه باشیم برای یک استاد دانشگاه یا یک معلم و نویسنده و مشاغل فکری ممکن است این کار میسر باشد اما چطور یک کارگر کارخانه یا یک مأمور نظافت در شهر میتواند «دورکاری» کند؟ بنابراین اینکه مثال بیاوریم که این سیاستمدار، آن نخستوزیر و این شخص ثروتمند نیز به این بیماری مبتلا شدهاند گویای برابری در مقابل آن نیست. اما اگر نظامهای بهداشتیمان را به سوی ارتقای بهداشت عمومی و همگانی و نه سرمایهگذاری در آینده نظامهای پزشکی نخبه در مقابله با بیماریهای خاصی که اغلب اقشار فرادست دغدغه آنها را دارند نبریم، میتوانیم در آینده نظامهایی داشته باشیم که افراد در آن در سلامتی و بیماری با یکدیگر اختلاف کمتری داشته و در نتیجه جامعه روی آسایش و صلح اجتماعی و رفاه بیشتری را ببیند.
در کنار تمام این بحثها، این موضوع کمتر مورد توجه قرار گرفته که چگونه فردی که ۱۴ روز تمام را به اجبار در قرنطینه میگذراند و به نوعی به این حالت طردشدگی ناخواسته تن داده و از مردم و حتی خانوادهاش دور میشود، میتواند از این انزوا خارج شود؟ قطعاً اگر موارد قرنطینه کم بود میتوانستیم از آن بگذریم، اما با ادامه این روند قطعاً تعداد زیادی از مردم در شرایط مشابه قرار میگیرند و اگر بخواهیم در سطح کلان ببینیم میتواند در بلند مدت تأثیر متفاوتی بر ارتباطات میان افراد بگذارد.
اساساً بحث اعتماد بین مردم و مسئولان است. مثالی از کشورهای توسعهیافته میزنم تا ببینید این صرفاً مسأله ما نیست بلکه کشورهای اروپای غربی و امریکا تقریباً همزمان با این بیماری روبهرو شدند (در ژانویه ۲۰۲۰) اروپا قرنطینه سختی برقرار کرد و تقریباً تمام مشاغل را تعطیل کرد اما چون سیستم بیمه و حقوق بیکاری و حمایت از اقشار ضعیف در آن مدتهاست که به یک روال عادی تبدیل شده، توانست قرنطینه را با جدیت اجرا و سپس مرحله به مرحله از آن بیرون بیاید و امروز وضعیت نسبتاً عادی دارد، مگر آنکه موج دوم از راه برسد، که برای آن نیز بسیار آمادهتر هستند. اما در امریکا وضعیت دقیقاً برعکس بود، زیرساختهای عدالت اجتماعی، بیمه، حقوق بیکاری و غیره سبب شد که ویروس همچون یک کشور جهانسومی به آن ضربه زده و آن را امروز به مرکز جهانی کرونا ویروس تبدیل کند. در این کشور دقیقاً به همین دلیل نتوانستند قرنطینه را کامل اجرا کنند و اگر در اروپا به قول متخصصان بهداشت تعطیلی کارها در حد ۹۵ درصد و به مدت حدود دو ماه اتفاق افتاد در امریکا این ارقام ۵۰درصد و کمتر از چهار هفته بود. البته باید اضافه کرد که امریکا با مشکل اساسی در رهبری هم روبهروست، زیرا ترامپ فردی کاملاً بیکفایت است و مدیریت مقابله با بیماری عملاً به فرمانداران هر ایالت سپرده شد، این جا بود که فرماندار نیویورک توانست با یک سیاست سخت قرنطینه این شهر میلیونی را در عرض کمتر از شش هفته به حال عادی برگرداند، در حالی که در ایالات جنوب که اغلب فرمانداران جمهوریخواه هستند، وضعیت هر روز بدتر میشود. منظورم آن است که اگر اعتماد میان مردم و مسئولان وجود داشته باشد، قرنطینه ضرورتاً ضربه شدیدی نمیزند و برعکس. در ایران متأسفانه ما یک دور باطل داریم نوعی عدم اعتماد مردم به مدیران که خود سبب عدم مسئولیت مردم در قبال یکدیگر نیز میشود. در نتیجه در این چرخه باطل دائماً وضعیت بدتر میشود. پس صرف در خانه بودن نیست که ضربه میزند ولی باید افراد اعتماد داشته باشند که مسئولان به درستی از آنها چنین کاری را میخواهند و در عین حال همبستگی اجتماعی و دگردوستی و نوعدوستی نیز در حد بالایی باشد تا افراد صرفاً به خود و خانواده خود فکر نکنند که متأسفانه این همان چیزی است که به آن، فرهنگ شهروندی میگوییم و در مردم ما بسیار پایین است. در این شرایط زمانی که بیماری واقعاً کاهش یابد، هرچند ارتباطات بازسازی میشود اما به نظر من آسیب باز هم بیشتری از پیش میخورند و زمینه برای این چرخه که از آن نام بردم باز هم بیشتر میشود. اینجا باید دولت از یکسو و سازمانهای دولتی از سوی دیگر وارد شوند و شهر را به بخشی از زندگی تبدیل کنند که دوست داشتنی باشد تا بتوانند مشکلات را حل کنند و این ایجاد حس تعلق ساکنان به زیستگاهشان ممکن نیست جز با بالا بردن دائم و شدید آزادیهای اجتماعی و بازبینی و طراحی و آمایش کاملاً متفاوت شهرهایی که در آنها زندگی میکنیم.