سایت بدون -«متری شیشونیم» را اولین بار در سینمای باغ کتاب دیدم. در حالی که حافظ را در آغوش داشتم و همان اول فیلم متوجه شدم که نباید بچه را به تماشای فیلمی پر از خشونت میآوردم. اما کار از کار گذشته بود و بلیت را پس نمیگرفتند و عطش به سینما رفتن پس از چند سال بچهداری سبب میشد در سالن سینما بمانم و بکوشم با پرت کردن حواس کودک به فیلم فیلشاه از بلیت شخصیام، در جریان فیلم قرار بگیرم. بدیهی بود که من هرگز فیلم را اینگونه نمیدیدم و گرچه بعدا سر فیلم تختی با همکاری حافظ شرایط بهتری را تجربه کردم اما آنجا هم تماشای فیلم ناتمام ماند. حالا سینمای ما همین تلویزیون است که به جای شبکههای دولتی و اپوزیسیون از آن فیلمیو را میبینم و سرانجام «متری شیشونیم» را دیدم: اثری درخشان در مستندنگاری و روایت داستانی قدرتمند و واقعگرایانه از جرم و جنایت و فساد و برخورد یک پلیس واقعی با آن… اما این همه فقط تا نیمه فیلم باقی میماند و روشنفکری و چپزدگی بلایی سر کارگردان بااستعداد میآورد که فیلم را به هبوط میکشاند.
تا نیمه اول – تا دستگیری ناصر – ما با یک سینمای به معنای دقیق کلمه دست راستی مواجه هستیم: سینمایی از نوع آثار جان فورد و جان وین و کلینت ایستوود که به نقش فرد در جنایت و نقش فرد در نجات و رستگاری و قهرمان باور دارند. رذیلتها را رذیلت و فضیلتها را فضیلت میشمارند. گناه فرد را به گردن جامعه نمیاندازند. فقیران را درک میکنند اما آنها را اسطوره نمیکنند. رذالت را فقط در بورژوازی و طبقه مرفه نمیجویند و فقر را فخر نمیدانستند. فقرا را پاک و منزه نمیکنند و قهرمانانی دارند که با انگیزههای فردی و حتی اخلاقی، با قاطعیت با جنایت برخورد میکنند. گرچه در عصر جان فورد هنوز حقوق بشر سکه دوران نبود اما در سینمای دست راستی آمریکا حقوق بشر را فقط در عدم خشونت خلاصه نمیکردند و خشونت را برای رسیدن به صلح و آزادی و عدالت گاه ضروری میدانستند. فیلم مرد آرام (جان فورد/ جان وین ۱۹۵۲) نمونه کلاسیک این آثار است: جایی که خشونت ضرورت دارد. همچنان که ما در «خوب، بد، زشت» قهرمان را ستایش میکنیم. ( با بازی کلینت ایستوود) اما در سینمای ایران پس از انقلاب، قهرمان که پلیس باشد چهرهای رسمی مانند خطیبان مذهبی است که مستقیما از روابط عمومی نیروی انتظامی به پرده سینما آمده است. نه کتک میزند نه تهدید میکند، نه فحش میدهد نه دروغ میگوید و نه قهرمان است. این سیستم اجتماعی و سیاسی است که معتاد یا جانی یا مجرم را نجات میدهد. پلیس فقط وسیله است نه قهرمان. چنین تصویری از پلیس جفا به اوست چراکه نقش پلیس خوب و پلیس بد را از هم جدا نمیکنند. در حالی که در آثاری مانند پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا) یا جدامانده (مارتین اسکورسیزی)، به راحتی میتوان تصویر واقعیتری از پلیس پیدا کرد. سعید روستایی تا زمانی که ناصر را دستگیر میکند به این ایده محافظهکارانه اما انقلابی وفادار میماند. بازی عالی پیمان معادی (که از کارگردانیاش بسیار بهتر است) به او کمک میکند که ما رنجهای پلیس را در عین اقتدارش ببینیم. اما افیون سوسیالیسم و روشنفکری فیلم را از نیمه تباه میکند. پس از فاش شدن ماجرای مرگ کودک ناگهان ناصر از صورت تبهکار به قربانی بدل میشود و اندکی بعد این اوست که قهرمان داستان است: قربانی جامعهای که کفن مرگ را متری شیشونیم میفروشد اما از تامین زندگی انسانها عاجز است و ناصر این ابرمرد سر برآورده از خاک یک تنه خانوادهای را رستگار میکند. برای دیگران کار میسازد و امکان تحصیل را مهیا میکند و البته نصیحت میکند که به راه او نروند. نوعی سوسیالیزم تخیلی که با چاشنی معنویت آمیخته میشود آنجا که روشن میشود پول حرام خوردن ندارد و خانواده ناصر هم پول حرام را پس میزنند و برادر ناصر هم به راه خلاف میرود!
به جز تغییر موضع فیلم از راست به چپ و از احیای فردسالاری به بازتولید جامعهسالاری به لحاظ روایی، داستانی و فرم هم فیلم تباه میشود: کارگردان به جای آنکه داستان را نشان دهد، داستان را تعریف میکند. از فلاشبک، خردهداستان، روایتموازی یا دیگر تکنیکهای سینمایی خبری نیست. فقط یک مونولوگ طولانی یک خطابهی بلند یک دفاعیه ضعیف و ادعانامهای علیه جامعه که حتی بازی خوب نوید محمدزاده هم کمکی به نجات فرم فیلم نمیکند و فیلم ناگهان به تئاتر بدل میشود. به عنوان یک تماشاگر به سعید روستایی که در «ابد و یک روز» هم نشان داد از نمایش رذالتهای فراموششده انسانها پرهیزی ندارد پیشنهاد میکنم در برابر فشارهای روشنفکرانه مقاومت کند و فیلم خودش را بسازد. روستایی میتواند ما را از سایه سینمای روشنفکری نجات دهد. سینمایی که نقش فرد را در سعادت و رذالت به بهانه ظلم جامعه فراموش نمیکند.
برچسببدون سایت بدون سعید روستایی متری شیش و نیم محمد قوچانی
مطلب پیشنهادی
ریشه و داستان ضرب المثل «قاپ قمارخونهاست»
سایت بدون- قاپ یکی از ۲۶ استخوان پای گاو و گوسفند است که به شکل …