آرانیان-
یک قاب چهار نفره که هر کدام از آدمهایش به نقطهای نامعلوم خیره
شدهاند؛ دو پدر و دو فرزند. یکی از پدرها نیما یوشیج است که پدر شعر نو
فارسی هم شد و پدر دوم شهریار است که به غزل کلاسیک جانی دوباره بخشید و
مفهوم «عشق» را سرِ زبانها انداخت. میانِ دو پدر، مریم، دختر کوچک شهریار،
کیف به دست نشسته و نفر چهارم، شراگیم، پسر نیماست که دست بر شانه پدر و
شهریار گذاشته است. این عکس ناب قدیمی را در صفحه اینستاگرام مهدی یزدانی
خرم، نویسنده رمانهای «من منچستریونایتد را دوست دارم» و «خون خورده» دیدم
و جذبش شدم. به قول یزدانی خرم، طنز غریبی دارد این عکس؛ دو دوست و دو
شاعر برجسته شعر معاصر فارسی که هر کدام راه خودش را رفت؛ نیما از شعر
کلاسیک دلزده بود و ساختارش را به هم ریخت و طرحی نو در هوای شعر فارسی
درانداخت و شهریار با این که قدمهایی هم در راه شعر نو برداشت ولی دلبسته
سنت پیشینِ شعر بود و نتوانست از راهِ گذشتگان ادبیات فارسی پا به بیرون
بگذارد؛ یکی نگرانِ نازکآرای تنِ ساقِ گُلی که به جانش کِشت، شد و دیگری
با ماه درد دل کرد و گفت: «امشب ای ماه به درد دل من تسکینی/ آخر ای ماه تو
همدرد منِ مسکینی». شاعر «افسانه» و شاعر «حیدر بابا» ماجراهای زیادی را
با هم از سر گذراندند و هر کدام بر اندیشه و مضمون شعر دیگری تأثیر گذاشتند
و وقتی هم که نیما از این دنیا رفت، شهریار برایش سرود: «نیما غم دل گو که
غریبانه بگرییم/ سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم/ من از دل این غار و
تو از قله آن قاف/ از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم».