انتخابات ریاستجمهوری به روزهای داغ خود نزدیک میشود. مردم جهان شاهد یکی از فجیعترین مناظرههای تاریخ انتخابات ایالاتمتحده بودند تا بیشتر ناظران سیاسی بازنده آن را مردم آمریکا بنامند. همهچیز به یک فیلم سینمایی بدل شده است که گویی چند بدمن به جان هم افتادهاند؛ چیزی شبیه فیلم «یک مشت دلار» و تقابل دو خاندان بدنام. بااین حال در این وضعیت بازار سینما و تاریخ انتخابات هم داغ است. مرور فیلمها برای یافتن مشابهتها و پیشبینیها و البته بازتاب روشنفکرانه انتخابات در نگاه فیلمسازان. برخی از آثار سینمایی بهدلیل حاشیهنگاری بر سیاست به شهرت رسیدهاند و از انتخابات صرفا بهعنوان نشانهای از یک دوره بهره جستهاند، همانند فیلم صامت «روز انتخابات» (۱۹۲۹) که بهانهای بود برای نشان دادن طرفداران کودکی که هنوز از جوشش مبتذل ممانعت از خشونت گانگستری خود میگوید. برخی از فیلمها مستقیما درمورد دموکراسیاند؛ همانند کمدی تلخ «انتخابات» (۱۹۹۹) الکساندر پین. اما اکثر فیلمهای مشهور درباره انتخابات ایالاتمتحده در بیشتر موارد بدبینانهاند. اگر قرار است آمریکاکشور خوشبینی میهنپرستانه برای کاندیداها باشد، سینما چنین نگاه مطلقی ندارد. آنچه در ادامه میخوانید، ۱۰ لحظه ناب سینما درباره انتخابات آمریکاست.
بتی بوپ، رئیسجمهور میشود (۱۹۳۲)
در منجلاب رکود بزرگ، برادران فلیشر این کارتون تکحلقهای را منتشر کردند که در آن بتی آوازخوان و متزلزل قول «غذای آماده» و «وقتی رئیسجمهور بشم یه بوسه گنده بهتون میدم» را میدهد. حریفش «آقای هیچکس» است که کاهش مالیات و هدایت شهروندان را پیشنهاد میدهد. علیرغم حضور فرانکلین روزولت، یکی از رهبران تحولآفرین آمریکا، «بتی بوپ رئیسجمهور میشود» عدمباور به مؤثر بودن طبقه حاکم و تمایل به سرگرمیهای ساده بهعنوان پادزهر شعارها را آشکار کرد. در انتهای دوران روزولت، دنبالهای با عنوان «اولیو اویل رئیسجمهور میشود» (۱۹۴۸) ساخته شد تا گریزی آسوده به ستارهسازی این ایده بادوام باشد.
دولت اتحادیه (۱۹۴۸)
اسپنسر تریسی در نقش گرنت متیوز در دیالوگی که بعدا رونالد ریگان آن را به زبان میآورد، میگوید «صدای منو قطع نمیکنی، من هزینه این پخش را میدهم!» در حالیکه این عبارات سکوی پرتابی برای حرفه ریگان بود، در «ایالت اتحادیه» برای تریسی ویرانی شخصیت بود. متیوز صنعتگر هواپیمایی میهنپرستی است که حرفه خود را براساس روابط هماهنگ بین مدیریت و کار بنا نهاده است. هنگامی که او توسط متنفذ مطبوعاتی، آنجلا لانسبری و حزب جمهوریخواه دادگاهی میشود، ادعا میکند علاقهای به ریاستجمهوری ندارد؛ اما آنان میدانند او «یک چشم به آرمانگرایی دارد و چشم دیگر به جاهطلبی.» کاترین هپبورن، در نقش همسر متیوز، بازتاب میدهد: «میدونم مرد بزرگیه، تو هم میدونی مرد بزرگیه. روزهای بد من وقتیه که اون میدونه مرد بزرگیه.» هپبورن میبیند تریسی تشنه قدرت میشود، به اغوای پیمانها و فرسایش پیامها درمیآید و فرسوده پیامهای خود است تا زمانی که او «طرف قتل خودش» میشود. فرانک کاپرا، رستگاری را علیرغم نقص و فساد سیستم مییابد. در دوران جنگ ویتنام، رابرت ردفورد «کاندید» (۱۹۷۲)، نسخه بدبینانه و یاسآور از فیلم را بازسازی میکند.
بهترین مرد (۱۹۶۴)
لی تریسی در «بهترین مرد» اشاره میکند: «قدرت اسباببازی نیست که ما به بچههای خوب بدهیم، سلاح است.» او در نقش مدیر هنری سیاستهای ترومن، صرفا بازیگر نقش دوم است؛ اما عبارات جذاب او همخوانی قطعهای است که در سال ۱۹۶۴ توسط فرانکلین جی شافنر از نمایشنامه گور ویدال کارگردانی شد. فیلم کنوانسیون خیالی ملی دموکراتیک را به تصویر میکشد؛ جایی که رقابت برای ریاستجمهوری به هنری فوندا در مقام مردی اصولگرا و اشرافزاده و کلیف رابرتسون، در مقام «مرد مردم» کمکننده مالیات رسیده است. پیرنگ فیلم آن است که کدام نامزد آنقدر بیرحم یا باهوش است تا موفق به تخریب طرف دیگر شود. ویدال احساسات خود را نسبتبه جناحهای حزب دموکرات از بین میبرد. فوندا دربرابر آدلای استیونسون که دو بار شکست خورده است، میایستد. رابرتسون بازتاب دیدگاه ویدال نسبتبه کندی بهعنوان نسل جدیدی از کلاهبردارهای فرصتطلب است. آنچه نمایان میشود، ملودرامی قدرتمند در فضای پیچیدهای است، بر سر اینکه آیا واقعا مبارزه منصفانهای در کار است.
تانر، ۸۸ (۱۹۸۸)
سریال ۱۱ اپیزودی به کارگردانی رابرت آلتمن درباره مقدمات ریاستجمهوری واقعی دموکراتها در سال ۱۹۸۸؛ اما با حضور نامزدی خیالی. مایکل مورفی در نقش جک تانر، نماینده سابق کنگره میشیگان، شخصیتی ابداعی را بازی میکند که سیاستهای واقعی باب دول، بروس بابیت و جسی جکسون را بازتاب میدهد. فیلم لکهای از خطوط میان گزارشگری و فیلمنامه است؛ طنزی که در آن دوربین سیال آلتمن، بیاعتنایی کارمندان را به تصویر میکشد، زیرا تانر ناخوشایندوار گرفتار حوادث و پوچی نامزدها در کلاسهای پویایی گفتار میشود. «تانر ۸۸» وقایعنگاری قدرتمندی از اواخر دوران ریگان است، زیرا تانر با یادآوری آرمانگرایی دهه ۶۰، شاهد فروپاشی خشونتآمیز داخلی آمریکاست و از «تحول منظم کشوری تأسف میخورد که زمانی بهدنبال خوب بودن برای کشوری بود که اکنون فقط بهدنبال احساس خوب است.»
باب رابرتز (۱۹۹۲)
تیم رابینز مستندی جعلی براساس شخصیتی کارگردانی کرد که در «شنبهشب بهصورت زنده» بازی کرده بود. با رشد فضاهای اشتراکی و درپی واکنشهای شدید علیه آرمانشهرگرایی هیپیها، باب در فیلم خود را بهعنوان یک بازیگر قدرتمند والاستریت در تجارت داخلی معرفی میکند، کاندیدای پنسیلوانیا برای سنای آمریکا میشود و خود را شاعر و علاقهمند به شمشیربازی و گیتار معرفی میکند. فیلم چشمانداز فزایندهای از روند ملی را ترسیم میکند. شخصیتی در فیلم اشاره میکند: «محافظهکار شورشی، اکنون این درخششی انحرافی است. چه شخصیت ماکیاولیواری»؛ اما در دنیایی که شاهد ظهور خوانندههای راک محافظهکاری همانند تد نیوجنت، کارشناسان عصبانی رادیکال همانند گلن بک و میلیاردری چون ترامپ بوده، ایده حاکم شورشی دیگر کمتر شبیه طنز است و معمولا هرسال چنین شخصیتهایی با سیاست مرتبط میشوند.
اتاق جنگ (۱۹۹۳)
دی. ای. پنبیکر در سال ۱۹۹۳، بههمراه کریس هگدوس فیلم را اکران کرد که تبلیغات آن را «ساخت اولین رئیسجمهور از نسل راک اندرول» صدا میکردند. بهجای بازتاب زندگی پشتصحنه بیل کلینتون، اتاق جنگ با اعتماد به فکر شخصیت فرماندار، به مدت ۹ ماه عرق ریخته شد تا سبک جدیدی از مبارزات دهه ۹۰ را شکل دهد؛ مبارزه دموکراتهایی که مصمم به سختگیری بودند. فیلم درگیر رسواییهایی همانند اتهامات طفره رفتن از رابطه خارج عرف جنیفر فلاورز و جیمز کارویل میشود. کارویل درباره رئیسجمهور وقت اعلام کرد: «او خیلی دیروزی است، وقتی به تقویمی قدیمی فکر میکنم، به چهره جورج بوش فکر میکنم.» فیلم نمایش صمیمانه از پیچومهرههای تماسهای تلفنی و جزئیات متون تبلیغاتی است. تصویری از زندگی مبارزاتی و صندلیهای تاشو، اتاقهای متل، قهوه بد و بیش از حد پیتزا خوردن و چشمهایی است که با وسواس اینسو و آنسو میرود.
رنگهاى اصلى (۱۹۹۸)
اگر اتاق جنگ هسته اصلی مبارزات انتخاباتی کلینتون را مستند میکرد، رمان «رنگهای اصلی» جو کلین، منتشرشده به شکل ناشناس، داستانی بسیار تخیلی است از رسوایی که شخصیتهایی از بالا تا پایین را به هجو میکشد و تأملی بر ارزشهای دوران دارد. مایک نیکولز، کارگردان فیلم، با فیلمبرداری در قالب رنگهای آبنبات گونه، از مایکل بالهاوس، شمایلی هالیوودی میآفریند. جان تراولتا در نقش جک استاتون، جعل هویتی از کلینتون، در کنار اما تامپسون، بیلی باب تورنتون و کتی بیتس مسیر مبارزات انتخاباتی را در پیش میگیرد و در برابر مخالفان استراتژی میآفریند. هرچند تصور میشد فیلم مورد توجه قرار گیرد، اما چنین نشد. فیلمنامه الین می برای رسیدن به چیزی پیچیدهتر شوخطبعی را با واقعیت سیاسی درهم آمیخت؛ یک حماسه شوخطبعانه فیلمهای جادهای آمریکایی با آمیزهای از رازهای فاسد، آرمانگرایی احیاشده و جذابیتهای ملایمی از سرنوشت نسل بومر. فیلم جورج کلونی در «نیمه ماه مارس» (۲۰۱۱) نیمنگاهی به فیلم بود.
سفر با جورج (۲۰۰۲)
الکساندرا پلوسی، دختر نانسی پلوسی، رهبر حزب دموکرات، تهیهکننده شبکه NBC بود که برای پوشش اتوبوس مبارزات تبلیغانی جورج دبلیو بوش، فرماندار تگزاس تعیین شد. او مسلح به دوربین فیلمبرداری، در مسیر فیلمبرداری کرد و دسترسی بینظیر و بدون محافظی به مردی یافت که خودش را پسر شاه مینامید. او در فیلم نشان میدهد چگونه کارمندان بوش نهتنها ساندویچ بلکه برنامه هم به اهالی مطبوعات میدهند. او میگوید: «من دیگر یک شخص نیستم، من بخشی از یک بستهبندیام؛ چیزی که ما آن را حباب مینامیم.» فیلم نشان میدهد چگونه بررسی مسائل با پوشش رسانهای با جریان اصلی سیاست همراه است. آنها از درون قفل شدهاند و از پیامدهای اجتماعی پنهان میمانند. خود بوش در مقام مردی «واقعا مستعد دست دادن با دیگران» و معاشقه و خودپسندی ظاهر میشود. درنتیجه بوش صحنهگردانی ماهر میشود. پلوسی مینویسد: «ما درمورد چیزهای بیاهمیت مینوشتیم، چون بوش ما را زهرهترک میکرد.»
نبرد خیابانی (۲۰۰۵)
فاصلهای بین دو نسل سیاستمداران سیاهپوست آمریکایی وجود دارد؛ افراد باتجربهای که در جدایی بزرگ شدند، در دورهای برای حقوق مدنی روی سن میآمدند و خود را بهعنوان سیاستمداران ماشینی معرفی میکردند و کسانی که مبارزه را از دور میپرستیدند، در مدارس ایویلیگ تحصیل میکردند و خیابانها را بهعنوان زیارتگاه کشف میکردند. در «نبرد خیابانی»، کوری بوکر، سناتور نیوجرسی، نبرد بیرحمانهای را با شهردار نیوآرک در سال ۲۰۰۲ علیه شارپ جیمز برگزار میکند. بوکر جیمز را بهعنوان نمونهای ازخودراضی و فاسد از سازماندهی و ساختوپاخت تلقی میکند، درحالیکه جیمز ریاست یک رنسانس را برعهده میگیرد. کل فیلم درطول یک روز رخ میدهد. دوربینِ مارشالِ کارگردان کاری همچنین نیروهای پلیس جیمز را در تلاش برای جلوگیری از نفوذ بوکر در بلوکهای آپارتمانی و از بین بردن نظم مبارزات انتخاباتیاش نشان میدهد. فیلم مستندی است درمورد اینکه چگونه انتخابات میتواند چنین شخصی و کثیف باشد.
هر شهری، آمریکا (۲۰۰۵)
مستند بازیگوش کریستین فراگا با اظهارات تیپ اونیل مبنیبر اینکه «همه سیاستها محلیاند» آغاز میشود و فیلم حالا احساسات و تنشهایی را نشان میدهد که در رقابتی برای شهردار بوگوتا، نیوجرسی در سال ۲۰۰۳ رخ میدهد. مالیات بر املاک بالا است، سیستم مدارس خراب است و شهردار فعلی، استیو لونگان کاملا سختگیر رفتار میکند. او در تلاش برای انتخاب مجدد است، درحالیکه مخالف دموکرات او، فرد پسس، اسم و رسم چندانی ندارد. فیلم با استفاده سرگرمکننده از موسیقی کلاسیک و برشهای کنایهآمیز برای دستیابی به لحنی هجوآمیز و شگفتانگیز کردن روایتی غیرقابل پیشبینی، گاهی اوقات باعث میشود فیلم همچون گزارشی ویژه از برنامه The Daily Show شباهت یابد؛ اما چنین ترفندهایی به احساساتی شدن شخصیتها کمک میکند و به ما یادآوری میکند که نه رسانههای خبری و نه سینما بهطور سنتی نژادهای محلی را با این سطح از صمیمیت پوشش نمیدهند. برای مدتی، با تماشای این فیلم، این حس را هرچند خیالی پیدا میکنید که در آمریکا هرچیزی واقعا ممکن است.