سایت بدون – دوره سینمای صامت رمانی بود که تکنولوژی تقریبا در حد صفر بود و سینما تنها با تکیه با هنر بازی، روایت و قصه می توانست با مخاطب ارتباط برقرار کند ،در این دوره شاهکارهایی وجود دارد که هنوز هم می توان از آن لذت برد، به معرفی ۱۵ فیلم از آن دوره می پردازیم…
سرقت بزرگ قطار | THE GREAT TRAIN ROBBERY
گروهی دزد به تلگرافخانهها در ایستگاه قطاری وارد میشوند. تلگرافچی را وادار میکنند تا قطار را در ایستگاه متوقف کند. با نزدیک شدن قطار دست و پای تلگرافچی را میبندند و بهسوی آن میشتابند. در واگن پست، محافظی را میکشند. گاوصندوق را با دینامیت منفجر میکنند و محتویاتش را به تاراج میبرند. یکی از دزدان در درگیری، بر روی سقف قطار، مردی را به کناری پرت میکند و لوکوموتیو را در اختیار میگیرد. قطار به محل معهود دزدان میرسد. آنان سوار بر اسبهایشان میگریزند. در اینجا داستان از تلگرافخانه پی گرفته میشود. دختر کوچک تلگرافچی به سراغ پدرش میآید تا غذایش را بدهد. با مشاهده پدر گرفتار، از بند رهایش میسازد. پدر از مردمی که به رقص مشغول هستند استمداد میطلبد. به زودی عدهای به تعقیب دزدان میروند. با آنان در جنگلی روبهرو میشوند و با کشته شدن یکی، بقیه گرفتار میآیند.
تولد یک ملت | THE BIRTH OF A NATION
در آغاز سالهای دههٔ ۱۸۶۰، خانواده جنوبی “کامرون” زندگی خوشی دارند. “فیل” (کلیفتن) و “السی” (گیش) “استونمن” شمالی به دیدارشان میآیند. پسر “کامرونها”، “بن” (والتان) محبتی به “السی” حس میکند و “فیل” علایقی به “مارگارت” (کوپر)، دختر “کامرونها، به زودی جنگ داخلی آغاز میشود و دو خانواده مقابل یکدیگر قرار میگیرند. جنوب بالاخره جنگ را میبازد. عضو بانفوذ کنگره “استونمن” بزرگ (لوییس) خواستار مجازات جنوبیها میشود و “استونمن”، دورگهای را به جنوب میفرستد تا حکومتی به راه بیندازد. سیاهان از فرصت استفاده میکنند و به قتل و غارت میپردازند. از جمله، “مارگارت” را وادار به خودکشی میکنند. “بن” رهبری گروه انتقامجوی “کوکلوکس کلان” سررشته امور را بهدست میگیرند و تمام سیاهان را تار و مار میکنند.
مطب دکتر کالیگاری /The Cabinet of Dr Caligari (1920)
اصل داستان درباره رئیس یک آسایشگاه روانی است که قصد دارد تئوری های یک راهب قدیمی به نام دکتر کالیگاری را مجدداً امتحان کند و در واقع خود دکتر کالیگاری دوم باشد. به همین منظور یکی از مریض های آسایشگاه به نام «سزار» را که بیماری خوابگردی داشته است به تسخیر خود در می آورد و به وسیله او برنامه های شیطانی خود را که قتل افراد بیگناه است اجرا می کند. او در شهرهای کوچک نمایشهای خیابانی اجرا نموده و سزار را به عنوان پیشگو و کسی که سالها در خواب بوده به مردم معرفی میکند. در یکی از قتلها سزار یکباره به حالت طبیعی برمیگردد و از کشتن قربانی اش که زنی است به نام «جِین» خودداری می کند ولی از ترس مردم فرار کرده و «جین» راهم همراه خود می برد. در بین راه به ناچار او را رها کرده و خود می گریزد. فرانسیس پس از تعقیب کالیگاری به هویت واقعی وی پی برده و به آسایشگاه روانی او می رود. در همین حین جسد سزار پیدا میشود و جسد را برای کالیگاری میاورند. کالیگاری با دیدن جسد خود نیز دیوانه می شود و کالیگاری دیوانه را در اتاقهای همان آسایشگاه حبس می کنند.
تا اینجای داستان توسط شخصی به نام فرانسیس روایت می شود که نامزد جین و دوست یکی از قربانیان سزار است. وقتی داستانِ فرانس تمام می شود، ناگهان ورق برمی گردد و می بینیم که فرانس، سزار، جین و بقیه شخصیتها همه دیوانگانی هستند که در آسایشگاه روانی زندگی می کنند و دکتر کالیگاری نیز رئیس آن آسایشگاه و شخصی محترم است.
در پایان این سئوال برای بیننده باقی می ماند که کدام یک از این دو داستان واقعی است: فرانسیس عاقل است و کالیگاری جنایتکار و دیوانه، یا فرانسیس دیوانه است و کالیگاری عاقل و محترم؟
شبح اپرا/The Phantom of the Opera
شبح اپرا (انگلیسی: The Phantom of the Opera) یک فیلم صامت ترسناک سیاهوسفید به کارگردانی «روپرت جولیان»، «ادوارد سجویک» «لان چینی»، و «ارنست لامله» است که در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. نام سه نفرِ آخر، در عنوانبندی فیلم نیامده است.
فیلمنامهٔ اولیهٔ این فیلم توسط «الیوت جی. کلاوسون»، «ریموند ال. شراک» و «تام رید»، بر پایهٔ رمان مشهورِ «شبح اپرا» اثر «گاستون لورو» نگاشته شدهاست و «لان چینی» در آن نقش شبحی را ایفا مینماید که در کاخ گارنیه حضور دارد و برای آنکه معشوقهاش را مبدل به ستارهٔ اپرا و تئاتر کند، دست به هرکاری، از جمله تهدید، ارعاب و قتل میزند. در این فیلم همچنین، «نورمن کری»، «ماری فیلبین»، «آرتور ادموند کِیروی»، «گیبسون گولند»، «جان سنتپولیس» و «اسنیتز ادواردز» هنرنمایی میکنند. آخرین هنرپیشه بازماندهٔ این فیلم که در سال ۲۰۱۴ درگذشت، «کارلا لمله» (دختر کارل لمله) بود که هنگام ساخت فیلم و ایفای نقش «پریما بالرینا»، نزدیک به ۱۵ سال سن داشت.
شهرت فیلم به دلیل چهرهپردازی دهشتناک و ابداعیِ «لان چینی» بر روی صورت خودش بود که تا زمان اکران عمومی فیلم، به صورت یک راز، مخفی نگاه داشته شد
داستان این فیلم به قرار زیر است : کریستیان دختر با استعدادی که آرزوی ستاره اپرا شدن را دارد، درس اپرا را پیش فانتوم (شبح) در زیرزمین اپراخانه پاریس فرا میگیرد. شبح همواره نقابی بر چهره دارد چرا که نمیخواهد با برداشن نقاب موجب هراس کریستیان شود و این به دلیل دلباختگی او به کریستیان است. اما با ورود جوانی به نام رائول دوست دوران نوجوانی کریستیان همه چیز به هم میریزد. کریستیان عاشق رائول میشود و تراژدی انتقام شبح آغاز میشود.
Battleship Potemkin (1925)/رزم ناو پوتمکین
رَزمناو پوتمکین (به روسی: Броненосец Потёмкин، تلفظ: بـِرُنِنُسِـتْس پوتمکین) نام فیلمی به کارگردانی سرگئی آیزنشتاین و ساخته شده به سال ۱۹۲۵ است. موضوع فیلم شورش ملوانان رزمناو پوتمکین در سال ۱۹۰۵ علیه افسران تزار مافوق خود در جریان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و همراهی مردمان با آنها میباشد. فیلم از پنج فصل (اپیزود) تشکیل شدهاست: «مردان و حشرهها» که مقاومت ملوانان به علت اینکه به آنها گوشت فاسد داده میشود را نشان میدهد. «نمایش در بندر» شورش ملوانان و کشته شدن رهبرشان واکولینچوک را به نمایش میگذارد. «مردی مرده برای عدالت فریاد میزند.» جنازهٔ واکولینچوک توسط مردم ادسا تشییع میشود. «پلکان اودسا» که سربازان تزاری مردم اودسا را قتلعام میکنند. «تسلیم سربازان» سربازان به شورشیان میپیوندند.
جسم و شیطان/ Flesh and the Devil (1926)
جسم و شیطان نام فیلمی از کلارنس براون، محصول سال ۱۹۲۷ میلادی به تهیه کنندگی شرکت فیلمسازی مترو گلدوین مایر است. فیلم سیاه و سفید و صامت است و از نظر منتقدان از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای صامت محسوب میشود.
لئو (با بازی جان گیلبرت) و اولریک (با بازی لارس هانسون)، دو دانشجوی آکادمی نظامی هستند که برای تعطیلات به اتریش باز میگردند و در ایستگاه قطار با زنی زیبارو به نام فلیسیتاس (با بازی گرتا گاربو) آشنا میشوند. فلیسیتاس، شوهر دارد و هنگامی که رابطهٔ او با لئو بر ملا میشود، طی یک دوئل مرگبار، لئو، شوهر فلیسیتاس را از پای در میآورد. مقامات ارتش که از این موضوع با خبر میشوند به قصد تنبیه لئو، او را به آفریقا اعزام میکنند. لئو، در هنگام رفتن به آفریقا، فلیسیتاس را به بهترین دوستش یعنی اولریک میسپارد ولی در ادامهٔ ناکامیهای زندگیش وقتی به موطنش باز میگردد میبیند که اولریک با فلیسیتاس ازدواج کردهاست. اینجاست که دوئلی دیگر، اینبار بین دو دوست قدیمی یعنی لئو و اولریک بر سر تملک فلیسیتاس شکل میگیرد…
ژنرال/The General (1926)
ژنرال یا جنرال یک فیلم کمدی-صامت به کارگردانی باستر کیتون و کلاید براکمن، ساخته شده در سال ۱۹۲۶ است که یکی از برترین آثار کیتون و حتی سینمای صامت به شمار میآید. بنیاد فیلم آمریکا در لیست ۱۰۰ سال… ۱۰۰ فیلم به انتخاب بفا (بازبینی ۲۰۰۷) این فیلم را به عنوان هجدهمین فیلم برتر تاریخ سینما برگزید. از بازیگران آن میتوان به باستر کیتون و جو کیتون اشاره کرد.
داستان فیلم درباره جانی گری با بازی باستون کیتون است.در زمان جنگ داخلی آمریکا، جانی گری در زندگی اش دو عشق دارد: یکی لوکوموتیوی به نام ژنرال و دیگری دختری به نام آنابل لی. نیروهای نفوذی شمالی ژنرال را میدزدند و در حالی که آنابل لی در یکی از واگنهایش به جا مانده، آن را به طرف مناطق خودی میبرند. جانی یک تنه به تعقیب لوکوموتیوش میرود تا ژنرال و آنابل لی را نجات دهد و…
طلوع: آواز دو انسان /Sunrise: A Song of Two Humans (1927)
طلوع: آواز دو انسان فیلمی صامت از فریدریش ویلهلم مورنائو محصول سال ۱۹۲۷ است که به سبک درام و رمانتیک ساخته شد.
. فیلم اقتباسی است از رمان “سفر به تیلست” نوشته هرمان زودرمان نویسنده آلمانی. کارل مایر که مهم ترین نویسنده اکسپرسیونیست بود و نقشی همانند چزاره زاواتینی برای نئورئالیسم را ایفا میکرد فیلمنامه این اثر را از روی رمان سفر به تیلست اقتباس کرد. داتان درباره زنی شهری است که برای تعطیلات به روستا آمده، مرد دهقان متأهلی را اغوا می کند و سپس می کوشد او را به کشتن همسرش و آمدن به شهر تشویق کند… مرد به بهانه ی بردن زنش به شهر، او را سوار قایق می کند. اما در آخرین لحظه می فهمد توان این کار را ندارد. زن که از رفتارهای مرد هراسان شده، به محض رسیدن به شهر از او می گریزد. ولی مرد با تلاش فراوان، دوباره دل زن را به دست می آورد و در طول حضور این دو در شهر، عشق آن ها دوباره پا می گیرد. در راه برگشت، توفانی درمی گیرد و زن به درون آب می افتد. مرد که همسرش را پیدا نکرده، به گمان مرگ او، غمگین به خانه برمی گردد. زن شهری به سراغ مرد می آید و مرد، در حالتی هیستریک گلوی زن شهری را به قصد کشت می فشارد که در همین حین خبر می رسد همسرش پیدا شده است. مرد، زن شهری را از خود می راند و زندگیش را با همسرش پی می گیرد. زن شهری، ناکام و مغموم آن جا را ترک می کند.
بدون شک طلوع یک شاهکار است. فیلمی که هم شریف و انسانی است و هم یک فیلم خوش ساخت. به خصوص از حیث کارگردانی. مورنائو به خوبی نشان می دهد که چگونه می توان از یک داستان پیش پا افتاده، یک شاهکار جاودان ساخت.طلوع، علی رغم این که در آمریکا ساخته شده، اما هنوز وامدار اکسپرسیونیسم آلمان است.استفاده های خلاقانه از سایه و نورپردازی غریب فیلم، میراث فیلم های دوره ی آلمان مورنائو به شمار می روند. راستش برای فیلمی چنین غنی از نظر بصری، بهترین راه برای انتقال مضمون آن، استفاده از قاب های خود فیلم است. قاب هایی به یقین کامل از لحاظ بصری، و هوشمندانه از نظر کارگردانی.»
متروپلیس /Metropolis (1927)
فیلم “متروپلیس” که در سال ۱۹۲۷ توسط “فریتز لانگ”(Fritz Lang) کارگردان معروف آلمانی ساخته شد، یکی از آثار کلاسیک هنر هفتم است که ظاهرا با گذشت زمان خاک کهنگی و قدیمی بودن بر آن ننشسته است.
فیلم متروپلیس به جای آنکه به دست فراموشی سپرده شود و منسوخ گردد، به طور روزافزون ارتباط خود را با اغلب پیشبینیها نشان میدهد که در زمان معاصر به واقعیت میرسند
متروپلیس داستان شهری است آیندهوار در سال ۲۰۲۶ میلادی که در آن انسانها به دو دسته «اندیشنده» و «کارگر» تقسیم شدهاند و دسته نخست در آسمانخراشهای مجلل بالای زمین و دسته دوم در دالانهای کارخانهای زیر زمین ساکنند.
زنی فرهمند و مریم وار به نام ماریا در محلی در دهلیزهای زیرزمینی به کارگران در مورد حق و حقوق ازدسترفتهشان میگوید ولی آنها را ترغیب به شورش نمیکند بلکه میگوید تا در انتظار ظهور یک میانجی میان عالم روزمینی و عالم زیرزمینی بمانند؛ یک میانجی به مثابه دل در میان مغز و دست. این نکته در جایجای فیلم تکرار میشود که «مغز و دست برای همکاری سالم نیاز به میانجیگری دل دارند.»
پسر سازنده و شهردار کلانشهر برعکس پدر خود به سرنوشت زیرزمینیان و رنجبران بیاعتنا نیست و در بازدیدی پنهانی از دنیای کارگران شیفته ماریا و سخنانش میشود. در این میان، شهردار به مخترع بزرگ شهر، روتوانگ، دستور میدهد تا ماریا را ربوده و به رباتی که در دست ساخت دارد چهره ماریا ببخشد.
روتوانگ در این امر موفق میشود و ربات ماریا-نما به خواسته شهردار به زیر زمین رفته و کارگران را به شورش برمیانگیزد و کارگران شورشی به دروازهای که شهردار برایشان باز نگه داشته میرسند و دستگاهی مهم به نام «ماشین ام» را تخریب میکنند که با این کار مخازن آب شهر شکسته و با غرقه شدن بخشهایی از شهر، کودکان کارگران کشته میشوند.
کارگران خشمگین خشم خود را متوجه ماریا میکنند و او را به خاطر این تهییج و ترغیبش زنده میسوزانند اما پس از سوختن متوجه میشوند که او یک ربات است. در پایان ماجرا، پسر شهردار در نقش میانجی (دل)، در حضور ماریای واقعی، دو گروه یعنی شهردار (مغز) و کارگران (دست) را با هم آشتی میدهد.
باد/The Wind (1928)
لتی” (گیش)، دختری حساس و دیرجوش، به تکزاس میرود تا با خانواده عمویش زندگی کند. اما از نزد آنان میگریزد و با کابوئی خشن (هانسون)، که هیچ علاقهای به او ندارد، ازدواج میکند. با این همه، در خانه و سرپناه جدید خود هیچ آرامشی نمییابد و باد مداوم، او را به مرز جنون میکشاند تا اینکه شبی مورد تعرض یکی از آشنایان قرار میگیرد و در دفاع از خود او را میکشد و سپس با کمک همسرش جسد را دفن میکند. اکنون در بستری از خشونت و قهر محیط، مردش را تنها پناه خود مییابد…
آن چه بالا خواندید خلاصه فیلم باد است «باد» (۱۹۲۸) از شاهکارهای سینمای صامت و بهترین فیلم شوستروم است و یکی از بهترین نقشهای لیلیان گیش را در خود دارد. شوستروم در فیلم بر تاثیر عناصر طبیعی و به طور اخص بر عنصر باد تاکید میکند.
نماهای خارجی گرفته شده در صحرای سوزان جنوب کالیفرنیا چنان پر قدرت و نافذ هستند که تماشاگر گویی وزش باد را حس می کند مثل صحنه نخست فیلم هنگامی که گیش از قطار پیاده میشود و با هجوم توفان غافلگیر و درمانده می شود. در فیلم «باد» تصویر واقع گرایانه از جلوه های طبیعت، واکنشهای روان شناختی قهرمانهای داستان و عناصر به کار گرفته شده در طراحی صحنه، در هم خوانی با سبک سوئدی شوستروم به کمال رسیده اند.
هر چند در رمان اسکاربار، قهرمان روایت، با پایانی تراژیک تن به حکم سرنوشت می دهد، اما در فیلم «پایان خوش» جای آن را گرفته است. لارش هانسون در نقش شوهر میدرخشد. هانسون نخست گاوچران خل وضع، خشن و بیرحمی است که همسرش (لیلیان گیش) از دستش به ستوه آمده و سپس به مردی بدل میشود که علاقه به همسرش، به او وقار و شخصیت بخشیده است.
مصائب ژاندارک/The Passion of Joan of Arc
فیلم صامت فرانسوی مصائب ژاندارک به کارگردانی کارل تئودور درایر (Carl Theodor Dreyer ) در سال ۱۹۲۸ بر اساس زندگی زنی جنگجو به نام ژاندارک منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به آنتونن آرتو و میشل سیمون اشاره کرد. ژاندارک که به قدیسه بودن از او یاد گشته، در جنگ صد ساله فرانسه و انگستان به اسارت گرفته میشود. در این پلان ، بعد از تراشیده شدن سرش و حس خیانت به خدا، اعترافی که برای نجات دادن جانش کرده بود را پس میگیرد تا او را در آتش بسوزانند. سال ۱۹۲۸ به خاطر فشار اسقفهای اعظم فرانسه این فیلم با سانسور بسیار اکران شد و فیلم کامل تا سال ۱۹۸۱ که نسخهای سانسور نشده از این فیلم در بیمارستانی روانی در نروژ یافته شد، در دسترس نبود.
در اکران فیلم مصائب ژاندارک ارکستری در سالن، موسیقی فیلم را به صورت زنده اجرا میکرده و به همین دلیل دو پارتیتور مختلف مربوط به اکران پاریس و کپنهاگ وجود داشته که پارتیتور اجرای پاریس ، ساخته Leo Pouget و Victor Alix ، هنوز باقی مانده است.
بسیاری از منتقدان بر این باور هستند که بازی خیرهکننده فالکوتی در نقش ژاندارک ناشی از رفتار ظالمانه کارگردان فیلم ، تئودور درایر با این بازیگر است . برای مثال در همین پلان تراشیدن موی سر ژاندارک بازیگر از اینکه مویش واقعاً در ضبط صحنه فیلم تراشیده میشود اطلاعی نداشته است و همین فرو ریختن احساسی بازیگر باعث شده پلان تا این حد تاثیرگذار باشد. رنه ژان فالکونتی تا قبل از بازی در مصائب ژاندارک بازیگری آماتور بود و به غیر از یک فیلم دیگر و تعدادی نمایش کمدی فعالیت دیگری نکرد و در خلال جنگ جهانی اول از فرانسه به سوئیس و بعد از آن به آرژانتین مهاجرت کرد و سالهای آخر زندگیاش از بیماری روانی رنج میبرد و در سال ۱۹۴۶ اقدام به خودکشی نمود.
مردی با دوربین فیلمبرداری /Man with a Movie Camera (1929)
مردی با دوربین فیلمبرداری (به انگلیسی: Man with a Movie Camera) عنوان یک فیلم مستند صامت تجربی محصول سال ۱۹۲۹ توسط فیلمساز روسی ژیگا ورتوف است.
در این فیلم ورتوف زندگی شهرنشینی شهر اودسا و دیگر شهرهای اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر میکشد. از طلوع تا غروب شهروندان این شهرها هستند که در حال کار، بازی یا کار با ماشین آلات دنیای مدرن نشان داده میشوند. این فیلم که در شهرهای اودسا، خارکیف و کیف فیلمبرداری شده، به خاطر تعداد زیادی از تکنیکهای فیلمبرداری یا جلوههای ویژه سینمایی از قبیل دابل اکسپوژر (به انگلیسی: Double exposure)، تصویربرداری زمانگریز، اسلو موشن (به انگلیسی: Slow motion)، فریز فریم (به انگلیسی: Freeze frame)، جامپ کات (به انگلیسی: Jump cut)٬نمای مایل (به انگلیسی: Dutch angle)، انیمیشن (به انگلیسی: Animation) و کلوزآپهای اغراق آمیز که یا توسط ورتوف ابداع یا به شیوهای کاملاً جدید توسط وی مورد استفاده قرار گرفته بود، معروف است. ورتوف که به عنوان نظریهپرداز «سینما -چشم» یا «سینما -حقیقت» شناخته میشود، دوربین فیلمبرداری را وسیلهای مانند چشم انسان میدانست که لحظات را میبیند و ثبت میکند و مردی با دوربین فیلمبرداری مهمترین فیلم این نظریه است.
روشنایی های شهر /City Lights (1931)
چارلی، با دختر گلفروش نابینایی آشنا میشود. او از دختر یک گل میگیرد و به او دل میبندد. در همان شب، یک ثروتمند مست که قصد خودکشی دارد را نجات میدهد و مرد ثروتمند با او دوست میشود (وقتی مست است چارلی را به خاطر میآورد و در حالت عادی او را نمیشناسد). چارلی سعی میکند برای اینکه هزینه بهبود چشمان دختر را به دست آورد، از مرد پول بگیرد. او رفتگر میشود تا پول به دست آورد و آن را خرج چشمان دختر گلفروش بکند ولی چون دیر سرکار حاضر میگردد از آنجا اخراج میشود.
چارلی به مسابقه بوکس میرود تا برنده شود و پول به دست آورد ولی درمسابقه میبازد و مأیوس میشود. در اواخرفیلم، چارلی در خانه مرد ثروتمند مست است که دو دزد به صورت مخفیانه وارد خانه میشوند. آنها مرد را مضروب میکنند و چارلی از ترس به پلیس تلفن میکند. دزدها فرار میکنند و پلیس به خیال اینکه چارلی مرد را زده، قصد دستگیری او را دارد. مرد به هوش میآید و چون مستی از سر او پریده، میگوید که چارلی را نمیشناسد. چارلی به سختی از آنجا میگریزد و هرچه پول به دست آورده به دختر میدهد. دختر از او تشکر میکند وچارلی پس ازمدت کوتاهی در خیابان توسط پلیس شناخته شده و به زندان میافتد.
اوپس از مدتها، از زندان آزاد میشود و به همان مکانی میرود که دختر گلفروش را در همانجا دید. او میبیند که دختر صاحب یک مغازه گلفروشی است و کارش هم رونق دارد. دختر بینایی اش را به دست آورده و چارلی در نظرش یک غریبه است و او را نمیشناسد. چارلی یک شاخه گل از دختر میخرد و وقتی دختر میخواهد بقیه پول را به چارلی بدهد، دستان او را لمس میکند و چارلی را میشناسد.
،