سایت بدون – سلینجر جوان عاشق آن بود تا داستانش در مجله نیویورکر منتشر شود. برایش گویی نقطهای طلایی بود تا ثابت کند نویسنده بزرگی است و رقیبی سرسخت برای ارنست همینگوی به حساب میآید؛ اما برخلاف رقیب برونگرایش، او میلی به اقتباس سینمایی آثارش نداشت. هر چند در اوایل نویسندگیاش، ابراز تمایلی برای اقتباس سینمایی از آثارش میکند. سال ۱۹۴۹ نسخه سینمایی «عمو ویگلی در کانکتیکات» اکران میشود. مارک رابسون، کارگردان خوشنام آن روزهای سینما، نام فیلم را به «دل نادان من» تغییر میدهد و با آزادی تمام از طرح داستانی سلینجر تخطی میکند. آرزوی سلینجر جوان برآورده و او به نویسنده نیویورکر بدل شد. مشهورترین اثرش برای نخستین بار در مجله مطنطن امریکایی ظاهر شد و برای سلینجر شهرتی دست و پا کرد که تا به امروز پابرجاست؛ ولی سلینجر چندان هم بلد نبود ادای آدمهای مشهور را درآورد. او بیشتر ادای خودش را درمیآورد، ادای هولدن کالفیلد.
سلینجر تاب و توان اقتباسهای سینمایی را نداشت و درهای گفتوگو میان خود و فیلمسازان را با چند حرکت جذاب، برای همیشه بست. سلینجر هرگونه اقتباس سینمایی از کارهایش را ممنوع اعلام میکند و این در حالی بود که «ناطوردشت» به سرعت برق و باد به اثری کالت در جهان بدل شد. از همان لحظه انتشار سر و دست شکستنها برای گرفتن امتیاز ساخت فیلم از روی دست سلینجر آغاز شد و نتیجه مقاومت سلینجر بود. جایی هولدن در «ناطوردشت» میگوید: «اگه یه چیزی باشه که ازش متنفر باشم، اون یه چیز فیلمه. اسمشون رو جلوی من نیارید.»
در نخستین انتشار «ناطوردشت» ساموئل گلدوین، تهیهکننده یهودی و مشهور هالیوود از سلینجر میخواهد امتیاز کتاب را به او بفروشد؛ اما سلینجر در نامهای تقاضا میکند این مهم با بازی خودش در نقش هولدن کالفیلد و در برابر مارگارت اوبراین عملی میشود. گلدوین همان کسی بود که «دل نادان من» را تهیه کرد و با این عبارت روبهرو میشود که در صورت عملی نشدن تقاضا «فراموشش کن». ۵۰ سال بعد، جویس مینارد، معشوقه سابق سلینجر اعلام کرد: «تنها کسی که شاید میتوانست نقش هولدن کالفیلد را بازی کند، خود سلینجر بود.»
اما در این پنجاه سال شخصیتهای بسیاری قصد ترغیب سلینجر برای اقتباس سینمای «ناطوردشت» را داشتند. جری لوئیس که آن سالها ستاره کمدی بیرقیبی به حساب میآید سالها تلاش کرد تا دستش به هولدن برسد. مارلون براندو، جک نیکلسون، توبی مگوایر و لئوناردو دیکاپریو بارها برای خرید اقتباسی سینمای فیلم تلاش میکنند؛ اما مرغ سلینجر یک پا داشت.
با این حال ماجرای بیلی وایلدر کمی متفاوت از دیگران بود. او به نظر مصرترین کارگردان این چالش بود. خودش درباره تلاشش تعریف میکند: «البته من کتاب شگفتانگیز «ناطوردشت» را خواندهام. آن را دوست داشتم. آن را دنبال کردم. میخواستم از روی آن فیلمی بسازم. روزی مرد جوانی به دفتر لیلاند هایوارد، نماینده من در نیویورک آمد و گفت: «لطفا به آقای لیلاند هایوارد بگویید که قید این مساله را بزند. او بسیار، بسیار بیاحساس است.» مرد بیرون رفت. این کل سخنرانی بود. من هرگز او را ندیدم. او جیدی سلینجر بود و او خود ناطوردشت بود.»
بیلی وایلدر تنها عاشق رمان جنجالی سلینجر نبود. در سال ۱۹۶۱، الیا کازان هم قصد آزمودن مذاق سلینجر را داشت. سلینجر اما به الیا کازان مجوز کارگردانی اقتباس تئاتری برای اجرا در برادوی را نداد. ولی به نظر میرسید یک نفر توانسته بود شرایط را برای استیون اسپیلبرگ مهیا کند و آن هم کسی نبود جز هاروی وینشتاین. او به وکلای سلینجر پیشنهاد دریافت حقوق کتاب را میدهد؛ ولی نمایندگان کارگردان بدقلق حتی درخواستهای مغول هالیوود را به سلینجر نمیرسانند.
البته فقط امریکاییها خاطرخواه «ناطوردشت» نبودند. در ۱۴ دسامبر ۱۹۶۷، هنینگ کارلسون، کارگردان دانمارکی برای سلینجر نامهای مینویسد و از او میخواهد امتیاز کتاب را به او بدهد. سلینجر در ۲۳ دسامبر پاسخ نامه کارلسون را میدهد و مینویسد از این مسیر خارج شود؛ چراکه او چیزی برای دادن به هالیوود ندارد. کارلسون پاسخی به این نامه میدهد و از سلینجر میخواهد نسخهای از فیلم «گرسنگی» او را تماشا کند و بعد تصمیم بگیرد. «گرسنگی» محصول ۱۹۶۶ و بر اساس رمان مشهور کنت هامسون است. سلینجر در ۱۰ ژانویه در پاسخی کوتاه و مختصر برای کارلسون مینویسد: «هراس از آن دارم که تنها میتوان به شما بگویم تصمیم من مبنی بر فیلم نشدن و تئاتر نشدن اثرم، تصمیم نهایی است.»
در سال ۲۰۰۳، برنامه تلویزیونی «خوانش بزرگ» بیبیسی «ناطوردشت» را به تصویر میکشد تا در دل تصاویر به بحث و نظر درباره این رمان بپردازد. یک بازیگر هم نقش بزرگسالی سلینجر را در فیلم ایفا میکند. به هر حال همین تلاش با ادعای آنکه این تصویری در باب نقد ادبی اثر است، از اقتباس بدون مجوز خود دفاع میکند.
همه این روایت افسانهگون اما جایی دگرگون میشود، وقتی شین سالرنو برای ساخت مستند «سلینجر» (۲۰۱۳) به یک نامه تاریخی کشفناشده دست مییابد. نامه به امضای سلینجر تاریخ ۱۹۶۷ را بر تارکش ثبت کرده است و در آن نویسنده مرموز داستان ما هر گونه شایعه درباره بیرغبتیاش برای ساخت فیلم از آثارش را رد میکند. سلینجر مینویسد: «حقیقت ندارد. به هیچوجه. اینکه من از همه فیلمها متنفرم یا بیزارم. همیشه کمی گوشتتلخی به هر حال وجود دارد، نه برای رنجاندن، برای گوش دادن که انجامش میدهم. واقعیت آن است که من نوع خاصی از سینما را بیش از حد دوست دارم.»
نامه در دوم اکتبر ۲۰۱۳ توسط رامین ستوده در مجله ورایتی منتشر میشود. سالرنو کشف میکند آقای سلینجر عاشق «افق گمشده» فرانک کاپرا بوده و اساسا در خودش توانایی نوشتن برای سینما یا تئاتر را نمیدیده است. شکستهنفسی سلینجر معمای اصلی تمام سالهای بیاقتباسی است. در آن نامه مینویسد: «تنها تئاتری که دلم میخواهد برایش بنویسم یک تئاتر اندک شگفتانگیز درون ذهن خواننده منحصربهفرد است.» با این حال این ایده عجیب و غریب شبیه به آثار چارلز کافمن را هم نمینویسد یا شاید هم نوشته و هنوز میراثدارانش نشانی از آن ندادهاند.
سالرنو در مسیر اکتشافاتش درمییابد سلینجر با دیوید توکسبری، تهیهکننده فقید تلویزیون قراری میگذارد. توکسبری آن روزها روی سریال «سه پسر من» کار میکرد و در یک شب برفی اوایل دهه شصت با همسرش راهی منزل سلینجر میشود تا امتیاز داستان محبوب «تقدیم به ازمه با عشق و نکبت» را به چنگ آورد. ملاقات جور میشود و سلینجر و توکسبری وارد گفتوگو میشوند. خواسته سلینجر تاییدیه فیلمنامه است و توکسبری برای سلینجر چند پیشنویس ارسال میکند و سلینجر با مجموعهای از یادداشت پیشنویسها را برای توکسبری پس میفرستاده است. وسواس سلینجر موجب اوقاتتلخی توکسبری میشود، با این حال او تصمیم میگیرد فیلم همان جوری ساخته شود که سلینجر میخواهد. سلینجر شرط دومی هم میگذارد مبنی بر اینکه باید نقش ازمه را، دختر پیتر دیوریس بازی کند، رفیق شفیقش در نیویورکر. وقتی توکسبری دختر را ملاقات میکند شستش خبردار میشود به هیچوجه با انتخاب درستی روبهرو نشده است. با نومیدی به سلینجر میگوید: «واقعا آرزو داشتم مجبور به گفتن چنین چیزی نباشم؛ ولی میگویم. دختر پیتر خیلی بزرگسال است. پس دیگر فیلمی در کار نخواهد بود.»
سالرنو به نامه دیگری از جری والد، تهیهکننده سینما، مورخ ۱۹۵۷ دست مییابد که خطاب به نماینده سلینجر، اچان سوانسون مینویسد خواهان خرید امتیاز داستان کوتاه «مرد خندان» است. والد بر این نکته تاکید میکند که خیال نمیکند به قدر کافی مواد روایی برای یک اقتباس در داستان وجود داشته باشد؛ اما «آیا میتوانم از شما بخواهم به آقای سلینجر برسانید که من هنوز مشتاق ناطوردشت درخشان ایشان هستم.»
پس از درگذشت سلینجر در سال ۲۰۱۰، فیلیس وستبرگ، نماینده سلینجر اظهار میکند که مرگ سلینجر تغییری در صدور مجوز برای اقتباسی سینمایی، تلویزیونی یا حتی تئاتری «ناطوردشت» او ایجاد نکرده است. چندی بعد نامهای به قلم سلینجر و به تاریخ ۱۹۵۷ منتشر میشود که گواه بر آن است که سلینجر آماده اعطای اقتباس «ناطوردشت» پس از مرگش بوده است. نویسنده مرموز نوشته بود: «در ابتدا، این امکان وجود دارد تا روزی حقوق کتاب به فروش رسد. از آنجا که یک احتمال همیشگی وجود دارد که من ثروتمند نخواهم مرد، بهطور جدی با این ایده ور میروم که حقوق غیرقابلفروش را به همسر و دخترم، به عنوان نوعی بیمهنامه بدهم. این پایان مرا خوشحال نمیکند، هرچند شاید به سرعت اضافه کنم تا بدانم دیگر نتایج این داد و ستد را نمیبینم.»
با این حال او ضربه نهایی را هم میزند. سلینجر بر این باور بود که اصلا رمان «ناطوردشت» به درد اقتباس سینمایی نمیخورد و روایت اول شخص هولدن کالفیلد محدود به صدای راوی و چند دیالوگ میشود. با این حال مرگ سلینجر این فرصت را برای دنی استرانگ پدید آورد تا حداقل خود سلینجر را روی پرده ظاهر کند. «شورش در دشت» با بازی نیکولاس هولت و کوین اسپیسی تصویری از چگونگی نوشته شدن این زمان پرسروصداست. منبع اقتباس هم کتاب «ج.دی. سلینجر: یک زندگی» نوشته کنت اسلاونسکی است. نتیجه کار فاجعهبار است. فیلم مورد انتقاد قرار میگیرد و نظرات منفی حوالهاش میشود. انگار بازی کردن با اسم «ناطوردشت» هم راه به جایی نمیبرد.
سلینجر در همان نامه سال ۱۹۵۷ خود مینویسد: «برای من، وزن کتاب در صدای راوی، ویژگیهای بدون توقف آن، شخصیت او و نگرش افتراقی شدید او نسبت به خواننده-شنوندهاش است، کنارهگیریهای او حول رنگینکمانهای بنزینی در گودالهای خیابانی، فلسفه او یا طرز نگاه کردن به چمدانهای چرمگاوی و کارتنهای خالی خمیردندان – در یک کلام، افکار او. او نمیتواند بهطور قانونی از تکنیک شخص اول خود جدا شود.» گویا این دلیلی است برای آنکه چرا سلینجر نمیخواست برای «ناطوردشت» اقتباسی سینمایی در نظر بگیرد یا حتی چرا اساسا نمیشود از آن اقتباسی سینمایی انتظار داشت. با این وجود میراث سلینجر و «ناطوردشت» به انحای مختلف در سینما ظهور میکند. برای مثال در «تئوری توطئه» ساخته ریچارد دانر به سال ۱۹۹۷مل گیبسون برنامه میریزد تا رمان را به محض دیدن بخرد، با اینکه هیچگاه واقعا رمان را نخوانده بود. یا در «تعقیب هولدن» به سال ۲۰۰۱ نام هولدن از شخصیت اصلی «ناطوردشت» اقتباس میشود. شخصیت مرکزی کلاس درس را رها میکند تا به نیوهمپشایر برود و سلینجر را بیابد و او را بکشد. با تمام این اوصاف شاید سلینجر و وارثانش نمیدانند چقدر راحت میشود در ایران «ناطوردشت» را اقتباس کرد، به همان راحتی که داریوش مهرجویی در «پری»، «فرانی و زویی» را اقتباس کرد.
هر چند روزنامه نیویورکتایمز در ۲۱ نوامبر ۱۹۹۸ در مطلبی با عنوان «فیلم ایرانی در پی اعتراض سلینجر کنسل شد» اشاره میکند، فیلم داریوش مهرجویی به درخواست سلینجر برای اکران در نیویورک کنسل میشود. قرار بر آن بود فیلم مهرجویی در قالب سه هفته با سینمای ایران، در انجمن فیلم مرکز لینکلن به نمایش درآید؛ ولی سلینجر از فقدان مجوز لازم برای اقتباس از داستانش خبر میدهد. واکنش مهرجویی به ماجرا جذاب است. او به نیویورکتایمز میگوید: «این واکنش واقعا گیجکننده است. من قصد پخش فیلم به صورت تجاری نداشتم. نوعی تبادل فرهنگی است. فقط میخواستم فیلم را منتقدان و مردمی ببینند که آثارم را دنبال میکنند.» به هر حال مهرجویی خبر نداشت آقای سلینجر فقط از نوع خاصی از سینما خوشش میآمد و شاید «پری» جزو آن دسته از فیلمها نبوده است. البته مهرجویی مدعی میشود به سلینجر نامه نوشته و گفته «من صرفا یک فیلمساز کوچکم که اقتباسی کرده است.» سلینجر هم جواب نمیدهد و مهرجویی کار خودش را میکند. مهرجویی به نیویورکتایمز میگوید: «در کشور ما، کپیرایت نداریم. ما در خواندن و انجام آنچه میخواهیم، آزادیم.» و این همان چیزی است که امریکا به طرفداران سلینجر اعطا نمیکند.
بیلی وایلدر تنها عاشق رمان جنجالی سلینجر نبود. در سال ۱۹۶۱، الیا کازان هم قصد آزمودن مذاق سلینجر را داشت. سلینجر اما به الیا کازان مجوز کارگردانی اقتباس تئاتری برای اجرا در برادوی را نداد. ولی به نظر میرسید یک نفر توانسته بود شرایط را برای استیون اسپیلبرگ مهیا کند و آن هم کسی نبود جز هاروی وینشتاین. او به وکلای سلینجر پیشنهاد دریافت حقوق کتاب را میدهد؛ ولی نمایندگان کارگردان بدقلق حتی درخواستهای مغول هالیوود را به سلینجر نمیرسانند. البته فقط امریکاییها خاطرخواه «ناطوردشت» نبودند. در ۱۴ دسامبر ۱۹۶۷، هنینگ کارلسون، کارگردان دانمارکی برای سلینجر نامهای مینویسد و از او میخواهد امتیاز کتاب را به او بدهد. سلینجر در ۲۳ دسامبر پاسخ نامه کارلسون را میدهد و مینویسد از این مسیر خارج شود؛ چراکه او چیزی برای دادن به هالیوود ندارد.