سایت بدون – کتاب «سیّدات القمر» نوشته «جُوخه الحارثی»، نویسنده عمانی، اقبال ویژهای در ایران یافته است. این اقبال به دلیل تصاحب جایزه جهانی منبوکر ۲۰۱۹ است. تا به اکنون که راقم این سطور دست به کیبورد حرفها را میجوید از این کتاب بیش از ۱۰ ترجمه در کتابخانه ملی ثبت شده است که هریک در عنوان با یکدیگر فرق دارد: «اجرام آسمانی»، «بانوان مهتاب»، «دختران مهتاب»، «دختران ماه»، «ماه خاتونها»، «زنان ماه» و «بانوان ماه»… نمیخواهم با پرداختن به این گونه موازیکاریهای خانمانسوز فرهنگی، جان کلمهها را بگیرم. در این مجال میکوشم با نیمنگاهی به واژهشمار که چون ناقوسی هشداردهنده است، مجمل و موجز بپردازم به جنبههای روایتی و موضوعهای این کتاب و همچنین ترجمه «محمد حزباییزاده». انتشار این ترجمه چند امتیاز ویژه دارد؛ نخست آنکه انتشارات کتاب کولهپشتی آن را با اجازه رسمی نویسنده و ناشر در ایران منتشر کرده است و دو دیگر به دلیل برخی ویژگیهای ترجمه حزباییزاده. در ابتدا به کتاب میپردازم و سپس به ترجمه.
گونه این کتاب رمان است و مکانی که شخصیتها در آن حضور دارند، روستای عوافی عمان است و زمان روایت، دوران استعمار و پسااستعمار انگلیس را دربرمیگیرد. نویسنده به دو خانواده «عزّان» و «سلیمان تاجر» میپردازد؛ اگر چه بیشتر روایت حول محور دختران عزّان و سالمه: «مایا»، «اسماء» و «خوله» و همچنین فرزند سلیمان تاجر و همسر مایا، «عبدالله» میچرخد. شخصیتهای تیپیکال فرعی دیگری هم در روایت حضور دارند که به نحوی به آن دو خانواده مرتبط میشوند. همینان سازنده خردهروایتها در رمان هستند. باتوجه به شخصیتها، موضوعها نیز به دو بخش تقسیم میشود. نخست، دنیای درونی شخصیتها از طبقات گوناگون و نگرشها و دلمشغولیهایشان در بزنگاههای مختلف و دو دیگر نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی و پیشینه وقایع و تغییرات رخ داده در طول یک قرن در عمان. پیوسته به این موضوعها، حوادث نیز به دو بخش تقسیم میشود. نخست حوادث شخصی مثل ازدواج و زایمان، روابط فردی با رنگ عشق و ناامیدی و صحنههای روزمره زندگی در کنار حوادث تاریخی و عمومی چون حضور استعمار انگلیس، قاچاق اسلحه، بردهداری، نوسازی افزارها و ساختمانها و تاسیسات که از نشانههای مدرنیسم است و به حذف شیوههای زیست سنتی میانجامد.
الحارثی میکوشد با پرداختن به زندگی این شخصیتها، روند جامعهای را با تمرکز بر زنان آن در یک دوره یکصد ساله بازنمایی کند. از این رو شاخصترین مساله «گفتمان نسل»هاست؛ گفتمانی که گذار شخصیتها را از سنت به مدرنیته مینماید. این گذار دو دستاورد دارد: نخست کشف خود و دو دیگر انفعال و تعارض.
کشف خود از پرسش مایا جوانه میزند: «و کی از غصه خوردن من غصهش بگیره؟» همین پرسش به پرسشهای بنیادین دیگری چون «من کیام» و «چرا این گونهام» میانجامد. نتیجه البته گاهی انفعال است مثل مایا که خود را به خواب میسپارد. «چیز دیگری کشف کرد؛ خواب، خواب. میخوابید و میخوابید و در خواب هیچ چیزی اذیتش نمیکرد. کشف کرد، خواب معجزهای بزرگتر از سکوت است، طوری که حرف دیگران به گوشش نمیرسید. نه میگفت و نه به او چیزی گفته میشد، نه حتی خواب میدید در خوابش… وقتی میخوابید از بار هر مسوولیتی رها میشد.» یا چون همسرش، عبدالله، که انفعالش با او فرق دارد. عبدالله قربانی یکی از مولفههای جامعه سنتی است. او قربانی پدرسالاری است. سایه پدر حتی پس از مرگش نیز بر روح و روان عبدالله سایه میگستراند. البته از این واقعیت نیز نمیتوان چشم پوشید که رنگ کشف خود و انفعال و تعارض هر یک از شخصیتهای این رمان همسان و همشکل نیست. برخی به «تغییر» روی میآورند. مثل خوله که آن را بهکار بست و نتیجهاش حذف کسی شد که مدتی مومنانه به او عشق میورزید و بعدها دریافت که به او خیانت میکرده است. درست زمانی که آن مرد به سمت خوله و خانواده برگشت، خوله از ادامه دادن دست کشید. راوی سوم شخص محدود به ذهن خوله در سطرهای زیر به خوبی این احوال را روایت میکند. «اتاقهای زایمان را میدید که جز نالههای او و نوزاد در آنها خبری نبود، صبحهای طولانی بارداری و تهوع و سرمای آن را به یاد میآورد، صدای زنگ بعد از نیمهشبش را میشنید و صدای پچپچ و لهله زدنش را از پشت تلفن. […] و خوله همه اینها را به دوش میکشید و هر روز سنگینتر میشد و کمرش میشکست. […] میخواست به او بگوید: همه چیز میتوانست برای من کافی باشد، هر چیزی میتوانست دشت دلم را پر از میوههای مفید کند. هر چیزی سبدهایی را که پیش تو ردیف شدهاند پرمیکند. چه چیزی؛ نامهای، کاغذی با تککلمهای. زنگ تلفنی بعد از نیمهشب، خوابی گذرا که در آن پشت نکنی، تکگامی کوچک، برگرداندن آرام نگاه. هر چیزی. حتی غرش خشمی، حتی آه رنجشی، حتی هدیه ارزانقیمتی. هر چیزی بسیار بود، اما هیچ چیز نرسید. هیچ چیز و اکنون همه چیز کم است، هر چیزی کمتر از آنکه به تکریزِ برگی شکوفهای بدهد در دشتی که زمستان نواخت. اما او چیزی به زبان نیاورد، چطور ممکن بود مردی که ۱۰ سال آخر را با تمام وجود در خدمت خانه و فرزندانش بوده، درک کند ۱۰ سال اول ناگهان و بیمقدمه تخمهایش را در جان زنش پراکند و خاری از آن رویید که تکهپارهاش میکند؟» نشانههای تغییر گاه به تعارضی با سنت میانجامد. مثل عشق عزّان به نجیه (قمر). اینجا وجه دیگری از دلدادگی روی میدهد که اولویت را میل و عشق عاری از محدودیت میداند. همه این موارد، گفته و ناگفته، رمان بانوان ماه را به دایرهای شبیه میکند که انسانهای در آن فرجامشان دور زدن مدام است، چنان که چون «لندن»، دختر مایا و عبدالله که اگر چه چون مادرش نیست که به سکوت و خواب پناه ببرد، اما سرنوشتی مثل خاله خود، خوله، پیدا میکند. با این تفاوت که او راهی را که خوله پیموده بود، نمیپیماید. تمام شخصیتهای این رمان در برزخ گذشته زندگی میکنند، گویی راه گریزی از آن ندارند. افزارها، راهها، ساختمانها نو میشود، اما انسانها در گذشته مسخ شدهاند.
شکل روایتی این رمان بر پایه فصلهای کوتاهی است که هریک از شخصیتها راهبر آن هستند، گاه به شیوه اول شخص و گاه سوم شخص و سوم شخص محدود. حضور سایهوار برخی شخصیتها، مثل سلیمان تاجر، راوی را مبدل به یک صدا میکند، صدایی که از فرآیندی تکنیکال چون جریان سیال ذهن و فلاشبک و فلاش فورواردهای پیاپی برمیآید و گفتوگوی درونی راوی با خود یا با روایتشنویی غایب را منعکس میکند.
فرم روایت، فرمی خطی نیست. مثل پازل یا جورچینی است که هر جزیی از آن در فصلی است. این فرم ترکیب میشود با نثری فاخر و شاعرانه که از زبان شخصیتها گاه حتی شعر را به استخدام میگیرد و گاه جلوه پررنگی از فرهنگ عامه را نمایان میکند. این جلوه پررنگ با ضربالمثلها، باورها، اوراد و اذکار و حتی بازنمایی مراسم زار ملاحتی ویژه به روایت میدهد.
و اما ترجمه حزباییزاده؛ یکی از ضعفهای رمانهایی که ترجمه میشوند، حذف صدای شخصیتهاست. همین صداست که به شخصیتی هویت میدهد و برجستهاش میکند. اساسا عامل لحن یکی از ویژگیهایی است که به زبان شخصیت رنگ میدهد و متمایزش میکند و متاسفانه در بیشتر ترجمهها این ویژگی از دست میرود و حرفهای شخصیتها و حتی دنیای درونیشان، همه شبیه به هم میشود. حزباییزاده با تمرکز ویژه روی این عامل، به هر شخصیت لحن خاص خود را میبخشد. یکی از شخصیتها زنی به اسم ظریفه است. او که زمانی برده سلیمان تاجر بود، به طریقی در دل سلیمان مینشیند و حتی مادرخوانده عبدالله میشود. زبان این زن مشحون از ضربالمثلهاست مثل این نمونه:
«روی تاوه داغ خم شده بود و تکههای خمیر را به آن میچسباند و پس از چند ثانیه با فرزی تمام آن را جدا میکرد. بدون آنکه به سمتم برگردد، گفت: «صبح به خیر پسرم عبدالله… دیگه نمیگم عزیزکم… تو مرد بزرگی شدیها…» نکته را گرفتم. ساکت شدم… آیا اسم مایا را روی تنه درختها و برگ دفترها دیده؟ ظریفه اما خواندن نمیداند! «چطور فهمیدی ظریفه؟» آن صبح سحر از خنده غش کرد. «پسرم ضربالمثلی میگه: یه کف دست نمیتونه خورشید رو بپوشونه.» همچنین اوج هنر حزباییزاده در سامان دادن به زبان جادوست. بند زیر گواه سخنم است. «ای سرورِ بزرگ! پیادهرونده پیروز، جبارِ توانا، عفریتِ عظیمالشأنِ والامکان، بزرگِ رفیع، منبعِ خرد ناب و درک فراوان، ناسخ نگاه پرخطر، ملک موردِ تایید و سلطانِ نابودگر زمان؛ دردناک تاریک، زحل، ستاره سردِ خشک راستگوی مودت عزیز محبت، پرعهدِ بلند نیرنگِ بسیار خشمِ پرحسدِ دارای فضلِ کامل، تمامکننده وعدهها و خستگی و بیماری، دارنده رنج، دهنده نعمت و معدنِ اندوه، خشمآور بزرگِ نیرنگبازِ مکارِ ناروزن، پیر کهن، ساکن فرود آینده، وای بر کسی که گرفتار نحسی تو شد و بدا به حال آن کس که کینهاش به دل گرفتی، ای پدر اول تو را میخوانم به حق پدران بزرگت و یاران بزرگوارت و به حق آفریننده و سرنوشتنویست مدبر همه و آفریننده هرچه بالا و هر چه پایین و مالک آنهاست که ببُری نجیه دختر شیخه را از عزّان فرزند مایا به حق این روحهای روحانی و جدایی بیفکنی میان آنها همچون جدایی نور از تاریکی و میان آنها دشمنی بیفکنی و کینه همچون دشمنی آب و آتش،ای پدر اول از تو میخواهم که روحانیت شهوت عزّان فرزند مایا را با نجیه دختر شیخه به هم گره نزنی و آن را با قدرت این ارواح روحانی همچون گره کوههای سخت و سنگهایش بسازی.»
در کنار لحن بخشیدن به شخصیتها باید از بهرهگیری او از دیگر امکانات نثر نیز سخن گفت. ایجاز و شاعرانگی دو مشخصهای است که موجد آفریدن بندها و سطرهایی از این دست میشود که بارها و بارها میتوان خواند و لذت برد.
«هر روز داسش را در خاک اعماق درون فرو برد و زیر و رو و پخش هوا کرد. دیگر خاکی نمناک در کف جان نمانده که مناسب کشت باشد.»
برچسببانوان ماه بدون جوخه الحارثی سایت بدون معرفی کتاب
مطلب پیشنهادی
حتما باید خواند/ کمدی انسانی؛ پروژه جاه طلبانه آقای بالزاک
“کمدی انسانی” (La Comédie Humaine) مجموعهای عظیم از رمانها و داستانهای کوتاه است که توسط …