۵۹ سال از مرگ پدر شعر نیمایی گذشت/نیما صاحبخانه ماست

سایت بدون -تاریخ چند هزارساله زبان فارسی شهری بزرگ است و ما فارسی‌زبانان ساکنان شهر بزرگ و این شهر راه و بی‌راهه‌های فراوان دارد. هرچه از مبدأ زبان فاصله گرفتیم و پیچیدگی‌های شهر بیشتر خودش را نشان داد، یافتن راه از بی‌راه مشکلتر شد. نیما یوشیج در چنین زمانه‌ای متولد شد؛ زمانه‌ای که زبان فارسی هم در خطر زبان‌های غربی بود و هم در مخاطره زبان‌های شرقی. در این میانه کاخ‌های کلاسیک‌ فارسی، چون بیهقی، بلعمی، سعدی، حافظ، مولوی، صائب و دیگران، تمام خواسته‌های فارسی‌زبان را پاسخ نمی‌داد. به یاد بیاوریم زمانی را که نیما آغاز به ساخت خانه‌اش در زبان کرد. در سال های جوانی نیما صدای نوخواهی سیاسی ـ اجتماعی از چپ و راست به گوش می‌رسید و به یاد داشته باشیم علی اسفندیاری ۹ ساله در جریان شور و التهاب مشروطه و مشروطه‌خواهی قرار گرفت و ۲۸ ساله بود که رضاخان به ۱۳۰ سال حکومت قاجار پایان داد. این حد فاصل مشروطه تا رضاخان، دورانی معمایی و مهم در تاریخ ایران است؛ دورانی که به هر شیوه بدان بنگریم این خاصیت را داشت که سرچشمه بسیاری از نوگرایان زبان و ادبیات فارسی بود و بسیاری از اولین‎های ادبیات ریشه در این دوران دارند. از میان همه نویسندگانی که پایه‎های ادبیات مدرن ایران را پایه‎گذاری کردند لااقل دو نفر را به یاد بیاوریم که  تقریباً هم‌سن‎وسال نیما به حساب می‌آیند؛ محمدعلی جمالزاده ۶ سال از نیما بزرگ‌تر بود و صادق هدایت ۵ سال از او کوچکتر. البته برای نگاه دقیق‌تر به آن دوران نام کسان بسیاری را باید برد که در این مختصر نگنجد.
نیما شاعری بود که ابتدا با شعر کلاسیک آغاز کرد؛ خانه شعرش را بر همان زمینی ساخت که پیشینیان ساخته بودند و به همان راه می‌رفت که پیش از او رفته بودند. اما این جوان که دوران پس از مشروطه را دیده بود به آنچه شعر کلاسیک به او می‌داد قانع نبود. شعر کلاسیک – مثل دیگر ساختارهایی که تا آن روز کارکرد داشتند و کم‌کم دستخوش تغییر می‌شدند – پاسخگوی شیدایی و نوخواهی نیما نبود. به نشانه‎ای شگفت در زندگی نیما توجه کنید؛ او که علی اسفندیاری نام داشت به سبک و سیاق شاعران پیش از خود تخلص نیما یوشیج را برگزید و به این نام شناخته شد. او کم‌کمک راه دیگری در پیش گرفت و بنیان و بنیاد شعر را یکسره برهم زد. آن روزها این راه تازه بر بسیاری از بزرگان ادب گران آمد و به مخالف‌خوانی با آن برآمدند و تا چند دهه بعد با سکوت، تحقیر و مخالفت شعر نیما را به تمسخر گرفتند. اما در همان زمان جوانانی در کوچه و بازار و دانشگاه با زمزمه «بر بساطی که بساطی نیست/ در درون کومه تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست/ و جدار دنده‌های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکی‌اش می‌ترکد/ چون دل یاران که در هجران یاران/ قاصد روزان ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟» هوای تازه طلب می‎کردند و با «تو را من چشم در راهم شباهنگام/ که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی/ وزان دل‌خستگانت راست اندوهی فراهم/ ترا من چشم در راهم» دل به شیدایی می‎سپردند.
آنچه نیما را یگانه کرد فقط ساختارشکنی در شعر نبود؛ فهم و درک عمیق او از شرایط زمانه، زبان، شعر کلاسیک و پیوند با زمان و جغرافیای زیستی‌اش بود. او به لبه‌ای از تاریخ نشسته بود که دیر یا زود کسی دیگر می‌نشست و چه‌بسا – همان‌گونه که در بعضی شاخه‌های دیگر ادبیات اتفاق افتاد – کسی ضرورت ساختارشکنی در شعر و زبان را با کج‌فهمی یا تقلید به بی‌راهه می‌برد. اما امروز و در سالگرد ‌صد و بیست و یک سالگی تولد شاعر نوگرای ایران می‌توان نام و یادش را خجسته داشت برای آنچه به ادبیات عرضه داشت و خانه‌ای بنا کرد که همچنان خانه ماست.

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «مادر را دل سوزد، دایه را دامن»

سایت بدون- این ضرب‌المثل یکی از پرمعناترین و عمیق‌ترین تعابیر در ادبیات فارسی است که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *