نویسنده:وصال روحانی
نامداران مرد متعددی بودهاند که در دنیای سینما به ایفای نقش های منفی عمده پرداخته و تحسین هم شدهاند و آل پاچینو، رابرت دونیرو، شون پن، برایان کرنستون و البته جک نیکولسون از آن قبیلاند اما این اتفاق برای زنان کمتر افتاده و آنها تمایل چندانی برای فرو رفتن در نقش های نحس و منفی ندارند و مایل نیستند چهره خبیث ماجراها باشند و حتی وقتی به سبک و سیاق «چارلیز ترون» در سال ۲۰۰۴ در قالب چهره اول فیلم «هیولا» فرو میروند، داستان زنی را روایت میکنند که قربانی کجرویهای اجتماعی است و هالیوود سرشار از بازیگران زنی است که دوست داشتهاند هنرپیشه نقش اول فیلمهای اکشن باشند و تبهکاران را درهم بکوبند و آنجلینا جولی (در «سالت» و دوگانه «لارا کرافت») اسکارلت یوهانسون (در «لوسی») و اوما تورمن (در دوگانه «بیل را بکش») از آن قبیلاند و قبل از تمامی آنها ما «جیمی لی» کورتیس پلیس خشن زن فیلم ساختارشکن «پولاد آبی» را هم داشتیم.
یک کار قابل اعتنا
حالا نیکول کیدمن استرالیایی و ۵۱ ساله که بیش از ۳ دهه در هالیوود ساکن بوده این رسم را برهم زده و با بازی در فیلم «نابودکننده» (یا نابودگر) ساخته جدید کارین کوزاما که یک فیلم جنایی به سبک «نوار» (فیلم سیاه) است، منفیترین نقش عمر طولانی هنریاش را بازی کرده و از هر سو تحسین هم شده و این را یکی از قویترین بازیهای تمامی دورانهای وی خواندهاند. البته فیلم کوزاما فارغ از آنچه کیدمن در آن انجام داده، یک کار قابل اعتنا و یک فیلم تریلر (دلهرهآور) تأثیرگذار مبتنی بر فاکتورهای دریغ و دوستی و خیانت است اما اگر کاراکتر کیدمن بدین گونه در آن پرورانده و عرضه نمیشد، این چنین به یکی از فیلمهای بارز پاییز امسال تبدیل نمیشد. فیلمی که ابتدا در اواسط و اواخر شهریورماه در جشنوارههای معتبر فلوریدا امریکا و تورونتوی کانادا اولین اکرانهای خود را تجربه کرد اما نمایش عمومی آن در سطح امریکای شمالی و اروپا زودتر از ۵ دی ماه شروع نخواهد شد و این تاریخی است که از آخرین مهلت پخش فیلمهای مدعی جوایز اسکار به حساب میآید و کمپانیهای «۳۰ ست»، اتوماتیک اینترتین منت و آناپورنا که تهیهکنندگان و توزیعکنندههای این فیلم هستند، اعتقاد دارند که نحوه بازی کیدمن در آن سزاوار لااقل نامزدی اسکار است.
در صبح یک روز شفاف
نه اینکه کیدمن آدم بدماجرا باشد و او این بار هم به اسم و ظاهر یک آدم خوب است. وی ایفاگر نقش ارین بل افسر پلیسی و کارآگاه ارشد قوای پلیس شهر لسآنجلس است اما از همان سکانس نخست که وی از اتومبیلش در صبح یک روز آفتابی و زیر آسمان شفاف بسختی و زجرکشان خارج میشود معلوم است که حداقل یک جای کار او میلنگد و وی هر چیزی هست الا یک پلیس سرراست و اصولی و سرسخت. قیافه و شرایط او پس از بیرون آمدن از ماشین بیشتر شبیه به زامبیها و موجودات شیطانی فیلمهای هولناک است ولی نکته همین جا است زیرا ارین بل را به همین صفت میشناسند. اگر برای بینندهها او یک عنصر کاملاً خلاف ایدهآلهای یک پلیس متعهد است. همکارانش به دیدن او با این حالات و رفتارها عادت کردهاند، زنی که در هر فرصتی حتی پشت صندلی اتومبیلش به خواب میرود و نوعی خشم همراه با افسوس در چشمهایش خانه کرده و با اینکه معلوم است یک پلیس برجسته و بر کار خویش مسلط است اما در شرایطی نیست که صبح زود و در زمان رسیدن به محل یک قتل رقتانگیز، کمک قابل توجهی را به همکارانش عرضه دارد.
گذشته پررنج
مثل هر «فیلم نوار» موفق و هر کار جنایی پر از صفحه ها و چیستانها، در قالب فیلم «نابودکننده» هم نکاتی پنهان وجود دارد و آن نکات را در گذشته سرشار از رنج و تقابل و ضایعه ارین بل جستوجو کنید. اینجا است که کارین کوزاما در هیأت کارگردان فیلم دست به کار میشود و براساس سناریویی که فیل هی و مت مانفردی برای او نوشتهاند، با فلاشبکهایی توضیح میدهد که در گذشته پراضمحلال ارین بل چه گذشته و او چگونه تبدیل به پلیس رنگ پریده و ضد قهرمان مشکوکی شده است که پیش روی خود داریم.
شروع ماجراهای این زن پلیس زرنگ اما بدسلیقه به ۱۷ سال پیش برمیگردد و به زمانی که با یک مأمور زبده اف.بی.آی (با بازی سباستین استان) آشنا و همکار شد و بهدنبال آن وارد زنجیرهای از اتفاقات انفجاری شد. او حرفهای پر از ریای استان را باور کرد و در مسیر گردبادهای اجتماعی و لغزشهای حرفهای قرار گرفت و چند بار مرد و زنده شد و هر چند بتدریج به موجود جان سختی تبدیل شد که میبینیم اما او اینک هر چیزی هست الا یک پلیس محبوب و زنی است که خطر از او میبارد و مردم نمیدانند بیشتر از او بترسند یا از خلافکاری که قصد دارد سرشان را از تن جدا کند.
صبح و شب با کابوس
ماندگارترین و تلخترین یادگار رفت و آمد نافرجام با کاراکتر «استان» یعنی همان مأمور FBI، فرار یک خلافکار بزرگ به نام سیلاس (توبوی کبل) از دست وی است ولی ۱۷ سال بعد از آن واقعه و در حالی که ارین بل صبح و شب با این کابوس زیسته و هر دقیقه بهدنبال او بوده، نشانههای آشکاری در اطراف ارین بل حکایت از آن دارد که سرانجام سیلاس از نو ظاهر شده و نزدیک به او است و قصد حذف وی را دارد همان طور که بل سالها به معدومکردن هر چه بیرحمانهتر وی میاندیشیده است.
خیانت در ازای اعتماد
به تصمیم فیلمسازان کیدمن با آرایشی آشفته و یک موی مصنوعی درهم ریخته در صحنههای مربوط به شرایط کنونی حاضر میشود تا مشخص شود چه رنج کلانی برده و تا چه میزان خودزنی کرده است ولی در صحنههای مربوط به رجعت به گذشته او سرحال و جوان و پرنشاط دیده میشود. بیننده البته به شک میافتد و میپرسد ریشه این رفتارها و تفاوتها در کجاست و آیا ارین از همان آغاز آدم تأثیرپذیری نبوده که اتفاقات نامساعد زمانه وی را به سوی بیرحم شدن سوق داده است. کوزاما از طریق بسط این شک به ما میگوید هر چند ظاهر و سپس محوشدن مأمور اف.بی.آی نقش محسوسی در به هم ریختن سیستم کاری ارین بل داشته اما هر چه امروز از او میبینیم، نه منبعث از یک واقعه مفرد بلکه یک عمر تجربه کردن و فراز و فرود داشتن است و بل خسته و بدبین و آماده تلاقی است زیرا در ازای اعتماد، خیانت دیده و طبایع انسانی را از اطرافیانش دور و خوی درندگی و کلک و سوءنیت را حتی در میان برخی دوستانش حاکم دیده است. فیلم به ما میگوید برخی در این شرایط دست به تظاهر میزنند و زندگی را خوب جلوه میدهند ولی ارین بل تصمیم میگیرد که خودش بماند و راست بگوید و بجنگد و از برخورد منفی جامعه با خود نیز نهراسد.
نقطه قوت اصلی
کیدمن همه این احتمالات و گزینهها و بالا و پایینها را بشدت و به دقت در بازی خود لحاظ میکند و این فیلم کلاً به یک کلاس بازیگری تبدیل میشود زیرا کارین کوزاما بهعنوان کارگردان از بازی قوی کیدمن در ترسیم کاراکتری که گفتیم، برای فرو رفتن در روح انسانها و مهمتر جلوه دادن جان و اندیشه آدم در قیاس با پوسته بیرونی او بهره میگیرد. ارین بل بهرغم تمامی ویرانی درونیاش زنی قدرتمند است که هنوز میتواند مشتی بخورد و ضربهای به سمت رقیب بیندازد و هیچ چیز او را از عرصه خارج نمیکند. بسیاری از زخمهای این کارآگاه جان سخت جسمانی است اما این تنشهای درونی اوست که با به تصویر کشیده شدن درست توسط کیدمن به نقطه قوت اصلی فیلم «نابودکننده» تبدیل میشود و اسباب سرور است که کیدمن زنی که بارها سیمای ظاهریاش دلیل اصلی توجه عظیم هالیوود و همایشها به وی تلقی شده، در میانسالی چنان روح قدرتمندی دارد که میتواند شخصیتی این همه پیچیده و سخت و البته بسیار تیره را برای مردم به نمایش بگذارد.
شروع کار از استرالیا
شرایط فعلی کیدمن در قالب فیلم روانی «نابودکننده» که با موسیقی متن رازآلودی از تئودور ساپیرو گنگتر شده و فیلمبرداری هنرمندانه آن توسط جولی کرک وود به ابعاد ابهامها افزوده به کلی متفاوت با ایام ابتدایی فعالیتهای هنری وی است. او با اینکه متولد هاوایی است که امریکا آن را جزو ایالات خود میداند، در استرالیا رشد کرد و همان جا وارد کارهای هنری شد و اولین فیلم بلندش را که Bosh Christmas نام دارد و ساخته هنری سافران است در سال ۱۹۸۳ تجربه کرد و با بازی در فیلم دلهرهآور و عالی «سکوت مطلق» به کارگردانی فیلیپ نویس استرالیایی در سال ۱۹۸۹ چهره شد و هالیوود تورش را برای صید او که در مینی سریال «بانکوک هیلتون» هم درخشیده بود، پهن کرد. اولین فیلم هالیوودی که از قضا نخستین فیلم از آثار پرشمار مشترک وی با تام کروز جوان اول سینمای امریکا هم بود، با نام «روزهای رعد» در سال ۱۹۹۰ و با کارگردانی تونی اسکات فقید عرضه شد و او یکی پس از دیگری در فیلمهایی مطرح و پرفروش مثل «دور و دورتر» (۱۹۹۲) «بت من برای همیشه» (۱۹۹۵)، «مردن برای» (باز هم ۱۹۹۵) و «چشمان کاملاً بسته» که آخری یک کار جنایی- خیالی و اجتماعی غریب ساخته استنلی کوبریک فقید و محصول سال ۱۹۹۹بود و او را مجدداً روبهروی تام کروز قرار داد، بازی کرد.
مراحل تکوین و تکمیل یک ستاره
«مولن روژ» موزیکال مدرن سال ۲۰۰۱ باز لورمن استرالیایی، مراحل تکوین و تکامل کیدمن را کاملتر کرد و تریلر «دیگران» ساخته اله خاندرو آمی نابار اسپانیایی نشان داد او در ژانر ترسناک هم کم نمیآورد و «کوهستان سرد» آخرین یادگار ماندگار آنتونی مینگلای بریتانیایی جای پای کیدمن را در فیلمهای «اپیک» محکمتر کرد و با اینکه او پس از بازی در قسمت اول سهگانه نئوپست مدرنی لارس فون تریر دانمارکی به نام داگ ویل (۲۰۰۳) تقویم پر خود را بهانه و از حضور در قسمتهای دوم و سوم این فیلم پرهیز کرد اما ثابت شد او با موج نوییها هم خوب کنار میآید. در حد فاصل همین سالها (۲۰۰۲) کیدمن با بازی در نقش ویرجینیا وولف نویسنده شاخص زن امریکایی نیمه اول دهه ۱۹۰۰ که دست به خودکشی زد، جایزه اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول سال را به دست آورد و به خاطر آن و همچنین مولن روژ جایزه گولدن گلوب را هم برد.
از ویترین به عمق
کیدمن در سالهای بعدی در «حفره خرگوش» (۲۰۱۰)، «پسر کاغذی» (۲۰۱۲) و «شیر» (۲۰۱۶) هم بازیهای قابل اعتنایی داشته و «مترجم» آخرین فیلم بلند سیدنی پولاک فقید و محصول ۲۰۰۶، بازسازی «تهاجم ربایندگان جسم» (۲۰۰۷)، «استرالیا» اپیک دیگری از باز لورمن (۲۰۰۸)، «گریس موناکو» فیلم زندگی نامهای گریس کلی مشهور (۲۰۱۴)، «راز در چشمهایشان» (۲۰۱۵)، «نابغه» (۲۰۱۶) و «گرفتار شده» (۲۰۱۷) سایر فیلمهای قابل توجه وی طی این مدت بودهاند و او حتی در فیلمهای کارتونی «پاخوش» و دوگانه «پدینگتون» نیز به جای کاراکترهای انیمیشنی حرف زده و حتی بازی کرده است اما همیشه کاراکتر مثبت و زن نیکخواهی روی پرده سینما مانده که هالیوود او را در قالب آن کلیشه کرده و چون جواب گرفته، به کرات تکرار کرده است و اهالی کمیک استریپ نیز از او در نسخه تازه «مرد دریایی» سود جستهاند که بزودی اکران میشود. اما سازندگان «Destroyer» تمامی آن تصاویر روشن او را زدوده و تاریکترین نماد را از وی در این فیلم ارائه دادهاند تا برگ دیگری – البته با موفقیت هرچه بیشتر- در زندگی هنرمندی رقم بخورد که اگر روزگاری فقط ویترین یک هالیوود جنجالی و ظاهربین بود حالا نشانه عمق استعداد آن در زمینه بازیگری هم هست.