سایت بدون -دی ماه سال قبل حاتمی کیا به طرح دلخواهش رسید. طی این ده سال، او مدام روی طرح کار کرده بود؛ بعد اینکه گروه تحقیق دربارهی یک طرح جذاب مستند به نتیجهای نرسیدند، گروه سراغ ایدههای تاریخی هم رفت، اینکه از وقایع تاریخی وام بگیرند و آن را معاصر کنند؛ در جایی از ایران، در یک شهر کوچک، اتفاقی افتاده بود که انگار براساس طرح حاتمیکیا طراحی شده بود.
کریم نیکونظر، دبیر گروه سینما و تلویزیون:
۱
ماجرا به حدود ده سال پیش برمیگردد، به اواخر دههی هشتاد، به سالهای ۸۹- ۸۸، به وقتی که حاتمیکیا فیلمهایی مثل «دعوت» و «گزارش یک جشن» را ساخته بود و برای دومی گرفتار کلی ماجرا شده بود. آنروزها ایدهای کلی به ذهناش خطور کرده بود، ایدهای گنگ که نمیدانست با آن چه میشود کرد. همهچیز ساده و البته مبهم بود؛ «اگر فردی، چه زن چه مرد، برای اعتراض به موضوعی از یک شهر ایران راهی جادهها شود چه اتفاقی میافتد.» ماجرا مثل همیشه قصهی رویارویی آدمی بود که ظلمی به او شده بود و با جماعتی که انگار نمیخواستند حرفاش را بشنوند. همهچیز با همین ایدهی کلی شروع شد. حاتمیکیا هیچچیز از جزئیات این طرح نمیدانست جز اینکه فرد معترضی قصد دارد صدایش را به گوش مسئولان برساند. او میخواست با تحقیق، همهچیز را شفاف کند. میدانست که قاعدهی چنین طرحی ساخت یک فیلم جادهای است، فیلمی با یک مقدمه و یک مؤخره که میانهاش با ماجراهای متعدد در دل جادهها شکل میگرفت. به همین دلیل بود که به برخی دوستاناش رجوع کرد و از آنها خواست تیمی تشکیل دهند و دربارهی اعتراضهایی شبیه آنچه در سر داشت تحقیق کنند. ده سال پیش این گروه شروع به کار کردند و نمونههای مختلفی را در شهرها و روستاها بررسی کردند. فرقی نداشت که ماجرا کجا اتفاق افتاده بود، زن یا مردش اصلا مهم نبود، حتی مقصدش هم مسئلهی اصلی نبود؛ مهم این بود که یکی در جایی تصمیم گرفته باشد برای انتقال حرفاش از شهرش بیرون بزند و راهی جایی دیگر شود و اعتراض کند. این تحقیقات مدام دنبال شد اما هیچکدام به جایی نرسید، هیچ کدام آن مواد خام لازم برای نگارش یک فیلمنامهی جاندار را فراهم نکرد. بعد یک سال کلی اطلاعات به دست عوامل تحقیق رسیده بود که هنوز هیچکدام مایهی تهیهی یک فیلم گرم و اثرگذار را فراهم نکرده بود. آنروزها کلی ماجرا هم اتفاق افتاده بود؛ حاتمیکیا برای ساخت فیلمی به نام «چ» با بنیاد سینمایی فارابی به توافق رسیده بود. خود او گمان میکرد که بعد «چ» نوبت همین فیلم اجتماعی است. اما باید ده سال طول میکشید تا طراحی ایدهی بهتری به ذهن او میرسید.
۲
در این ده سال او سه فیلم پرهزینه و جنجالی و اعتراضی ساخت، دو فیلم اول رنگوبویی سیاسی داشت اما فیلم سوم مثل آثار قدیمیترش، جنگ را زیرورو میکرد. این وسط کلی طرح جذاب دیگر هم به ذهناش رسید، وقتی کتاب «من زندهام» را خواند فکر کرد ممکن است بشود از دل آن فیلم معرکهای ساخت. ماجرای یک دختر جوانی که در روزهای اول جنگ در آبادان بود و اسیر بعثیها میشد، کلی قصه داشت برای روایت. «من زندهام» خاطرات دوران اسارت معصومه آباد بود؛ قصهی او که همراه سه بانوی دیگر به نامهای فاطمه ناهیدی، شمسی بهرامی و حلیمه آزموده ۳۳ روز پس از شروع جنگ در جادهی ماهشهر به آبادان، وقتی همراه نیروهای هلال احمر مشغول کمکرسانی بود بهوسیلهی نیروهای عراقی محاصره شده و به اسارت درآمده بود. آباد آن زمان ۱۷ ساله بود و خودش هم فکر نمیکرد که این جنگ هشت سال طول بکشد. خاطرات او که منتشر شد کلی هیاهو راه افتاد و او که آن روزها عضو شورای شهر تهران بود چندباری دربارهی دوران اسارت حرف زد. اما همین یکی دو سال اخیر بود که حاتمیکیا با معصومه آباد دیدار کرد و حرف زد. حاتمیکیا حتی بیسروصدا شروع به نوشتن طرح فیلمنامه کرد. ولی «من زندهام» آنجوری که میخواست نوشته نمیشد. شاید زماناش نبود، شاید هنوز این ایده آن قدر در ذهناش جان نگرفته بود که بشود فیلمی هیجانانگیز از روی آن ساخت. دو هفتهی پیش بود که معصومه آباد در یک مصاحبه گفت که حاتمیکیا مشغول نگارش فیلمنامهای از روی «من زندهام» است؛ واقعیت ماجرا این بود که آباد خبر داشت کارگردان مشهور مشغول کار روی طرحی است اما نمیدانست که آن طرح، نه داستان زندگی او، که یک طرح قدیمی است؛ طرحی دربارهی یک اعتراض.
۳
دی ماه سال قبل بود که حاتمیکیا به طرح دلخواهش رسید. طی این ده سال، او مدام روی طرح کار کرده بود؛ بعد اینکه گروه تحقیق دربارهی یک طرح جذاب مستند به نتیجهای نرسیدند، گروه سراغ ایدههای تاریخی هم رفت، اینکه از وقایع تاریخی وام بگیرند و آن را معاصر کنند. در این سالها بود که گفتوگوهایی با جامعهشناسان معترض و حتی فعالان سیاسی چپوراست انجام شد تا زمینههای اعتراض هم مشخص شود که اعتراض اجتماعی، خالی و پوچ نباشد و «علت» آن در جامعهی ایرانی روشن شود. همزمان کار روی تحقیق تاریخی و مصاحبه و گفتوگو با استادهای تاریخ هم انجام شد، اینکه آیا طی سالهای گذشته، ایبسا ۶۰ سال اخیر، واقعهای بوده که با طرح مدنظر ابراهیم حاتمیکیا همخوانی داشته باشد یا نه. واقعیت این بود که گروه به نتایجی هم رسید، خلاصهای از وقایعنگاری حوادث آماده شد اما حاتمیکیا انگار مایل نبود که آن طرحها را خودش به فیلمنامه تبدیل کند. برای همین بود که چند فیلمنامهنویس جوان که حاتمیکیا از کارشان خوشش آمده بود به مجموعه اضافه شدند. هر کدام از آنها اتودهایی را براساس داستانهای واقعی، تحقیقات و البته تخیل خودشان آماده کردند. برخی فیلمنامهی کامل نوشتند برخی سیناپس. بین آنها همهجور طرحی هم بود؛ حاتمیکیا هیچ محدودیتی برای نگارش فیلمنامه در نظر نگرفته بود. بنابراین بین آنها فیلمنامهی کمدی هم به چشم میخورد، درست مثل طرحهایی که وجه رئالیسم چرک آنها چشمگیر بود. اما هیچکدام از آنها دل حاتمیکیا را نبرد.
۴
پاییز سال ۹۷، درست در روزهایی که بهنظر میرسید مسائل سیاسی و برجام و ترامپ مهمترین مسئلهی روز مردم و کشور است یکی از اعضای گروه فایلی صوتی را برای حاتمیکیا فرستاد که او را شوکه کرد. در جایی از ایران، در یک شهر کوچک، اتفاقی افتاده بود که انگار براساس طرح حاتمیکیا طراحی شده بود. آن دوست در فایل صوتی شرحی از ماجرا را به حاتمیکیا گفت و حاتمیکیا همان زمان تصمیماش را گرفت. او باید خودش فیلمنامهی این فیلم را مینوشت. گروه او تحقیق روی ماجرا را از همان زمان شروع کردند و با بیش از ۳۰ نفر از افراد مرتبط با آن واقعه مصاحبه کردند. زمستان ۹۷ بود که حاتمیکیا از همهچیز دور شد و بیسروصدا نوشتن فیلمنامهی تازهاش را شروع کرد. وقتی در جشنوارهی جهانی فیلم فجر هوشنگ گلمکانی از او خواست که کمتر حرف بزند تا فیلمهایش بهتر دیده شود حاتمیکیا به درستی گفت که او دو سال است هیچچیزی نگفته است. او آن روزها پنج ماه بود که مشغول نگارش فیلمنامهی فیلمی جادهای به نام «خروج» بود، فیلمی دربارهی تعدادی کشاورز که زمینهایشان را سیل از بین برده است. وقتی معصومه آباد خبر داد که حاتمیکیا احتمالا بخشی از خاطرات او را به فیلم برمیگرداند، نمیدانست که نسخهی اولیهی فیلمنامهی «خروج» آماده شده و سازمان سینمایی اوج قرار است آن را تهیه کند.
۵
ابراهیم حاتمیکیا برای سومینبار است که سراغ سازمان سینمایی اوج رفته؛ مؤسسهای که اصولا با تولید فیلم «بادیگاردِ» او وارد کار تولید حرفهای در سینمای داستانی شد و بعدها روش مشخصی را برای ساخت فیلم در نظر گرفت: اوج طی این سالها همزمان سراغ دو گروه رفت، هم جوانها هم حرفهایهای سینما. روی جوانها سرمایهگذاری کرد و برای دومیها بودجهی لازم را فراهم کرد. این سرمایهگذاریها فقط یک شرط داشت؛ فیلمهایی ساخته شود دربارهی مضامینی که اوج به آنها علاقه دارد. قهرمانان جنگ، حماسهی عاشورا و آرمانگرایی و عملگرایی مسئولان ایدهای بود که اوج دنبال کرده بود. اما حاتمیکیا با «خروج» سراغ ایدهای رفته که سازمان اوج تابهحال به آن ورود نکرده، «ایدهی اعتراض مردمی به حاکمان». از این جهت فیلم تازهی ابراهیم حاتمیکیا دستاوردی تازه برای اوج بهحساب میآید، فیلمی که فارغ از وجوه داستانی احتمالا نوک تیز انتقادش به انفعال و بیتحرکی و بوروکراسی دولتیهاست و بیش از همه بیعملی و باریبههرجهت بودن سیستم را نقد میکند؛ همان مایههایی که در «آژانس شیشهای» هم دیده میشد. «خروج» البته با «آژانس شیشهای» متفاوت است و فیلم این زمانه است، اما ریشههای هر دوی آنها نقد از درون است، اعتراض به وضع موجود.
۶
«خروج» فقط تجربهی تازهی حاتمیکیا در ساخت یک درام اجتماعی نیست؛ فیلم، در ساخت هم تجربهای تازه خواهد بود. کافی است به انتخاب فرامرز قریبیان دقت کنیم، ستارهی سالهای دور که پنج سالی است هیچ پیشنهادی را نمیپذیرد حالا قرار است در فیلم معترض حاتمیکیا نقشی اصلی را بازی کند. این شروع یک تغییر در سینمای ابراهیم حاتمیکیاست؛ «خروج» او ایبسا خروج از قاعدههای معمول سینمای او هم باشد.