سایت بدون – گاهی برخی آثار جوابی برای این دغدغه و سوالند که چرا بهرغم مسائل، موضوعات، رنجها، شادیها و بهطور کلی موتیفهای مشترک انسانی، هنر و ادبیات پیر، کهنه، تکراری و مضمحل نمیشود. «زندگی حشرهای» ویکتور پلوین از اینگونه جوابهاست. در این رمان ما با جهانی غریب مواجهیم. جهانِ انسانحشرههایی که دغدغهها و رنجهای سترگی دارند و در چالشی عظیم به دنبال معنای زندگی هستند اما آنچه مییابند اندوه در سرگین و ملال و رنج و مرگ است. فردفرد این حشرهانسانها در تلاشی خستگیناپذیر در پی آنِ مطلوبند. آنی که برای یکی پیروی از مد روز فرانسوی است و دیگری نقب زدن در زمین و رسیدن به سرزمین آرزوها و در آن دیگر، سکر شراب و در برخی هم تلذذ عارفانه و شهودی. ناتاشا برای یک زندگی بهتر در هوای آزاد و تجربه تازهها از مورچه به مگس تبدیل میشود اما نصیبش مرگی تراژیک است. آرچیبالد، الکلی وازده و منزوی که تحت تاثیر شوقی دروغین و به تحریک دیگران، میل سیر آفاق میکند، شکار مرگ میشود.
پلوین برای به تصویرکشیدن این جستوجو و کندوکاو در هستی، چنان خیال و واقعیت را درهم میآمیزد که قابل بازشناخت و تفکیک از هم نیستند. همچون ماجرای دو ساسی که در نشئگی ماریجوانا صحبت از ساسهایی میکنند که در سیگار چرقچرقکنان میترکند اما به یکباره متوجه میشوند خودشان همان ساسها هستند، درون سیگاری که کسی دود میکند. شخصیتهای داستان مدام از واقعیت به خیال یا بالعکس میگریزند اما رهایی را نمییابند. هرچه هست، وهم رهایی است. مرگ و پوچی، شخصیتهای داستان پلوین را در خیال و وهم نیز رها نمیکنند. آنچه هست سرگشتگی است و حرمان، تمام حشرهآدمها همچون سرگینغلتان داستان به دنبال ساحلی هستند که نمییابندش. نوری که از هستی آنها دریغ شده و گیج و ناامید و سرگشته رهایشان کرده. این سرگشتگی در جهانهای موازی حشرهانسان و کوچک و بزرگ شدن ابعاد وجودی این موجودات وجهی گروتسک به داستان میدهد و طنز تلخ و نیشدار نویسنده برجستهتر میشود: «سام چنگال را برداشت و به طرف بشقاب برد، اما متوجه مادهمگس جوانی شد که در مرز میان پوره و سس نشسته بود…» اما درست در سطر بعد توصیفی که از مگس میشود، نمودی انسانی مییابد: «پوست آبدار و سبزش، بانشاط زیر نور خورشید میدرخشید… دستهایش که با پرزهای تیره پوشیده شده بود، به مکندههای لطیف صورتیرنگ میرسید… دور کمرش چنان شکننده و ظریف بود که گویا میتوانست با سبکترین نسیم بشکند.» جابهجایی حشره و انسان و توصیفات آبدار و تنانه از مگس علاوه بر شوخی شیطنتآمیز پلوین با توصیفات رمانهای احساساتی و حتی کلاسیک، کاریکاتورگونهای است گروتسک از وضعیت بشر. شاید بتوان گفت به تعبیر نویسنده ما با همه دغدغههایمان حشراتی هستیم اسیر در دست قدرتهای برتر. ساسهایی خیالباف که شاهد ترکترک ترکیدن خودمانیم. تفالههایی افلیج و ناتوان که هستی و شیره جانمان را مکیده و رهایمان کردهاند. تصویر کور و افلیج مادر ناتاشا در آن پستوی تاریک و پست در حال خواندن روزنامههای کمونیستی گویای چنین وضعیتی است، این تصویر زمانی به اوج میرسد که سام ِ امریکایی در حال خونخوردن با ناتاشاست. حشرهانسانهای رمان پلوین هر کدام به نوعی اسیر این وضعیت بغرنج و غمبار هستند، تار عنکبوتی گسترده و عظیم که همه حشرات را به کام مرگ میکشاند. طنز تلخ پلوین به گستردگی همان تار عنکبوت همه ابعاد زندگی را دربرمیگیرد؛ گویی که هیچ راهی و گریزی نیست از این تسلسل مرگبار و غلتاندن گوی سرگین.
چنین تصویر تلخی از انسان معاصر در رمان «زندگی حشرهای»، «مسخ» کافکا را به یاد میآورد، البته تفاوتی اساسی در نگاه کافکایی و پلوینی وجود دارد. جهان کافکا با دهشت و وحشت سوسکشدگی آغاز میشود. سامسا از خواب بیدار میشود و میبیند به سوسک تبدیل شده است. در ادامه داستان مصایب و رنجهای این انسانِ سوسکشده است که روایت میشود و ترس و گریز اطرافیان. سامسا در برزخ انسان و سوسک میماند و وارد زندگی انسانی نمیشود. برای همین انزوای تلخ و دهشتناکی را تجربه میکند. او دیگر انسان نیست اگرچه احساسات انسانی دارد. نه انسانِ انسان نه حشره حشره. جهان کافکا در مرز و آستانه آشوب جریان دارد. یک نوع آشوب پیشازمانی. آشوب نخستین، ازلی و متافیزیکال حتی. در این جهان همواره یک نوع خلأ، سرکوب، مانع و حصار وجود دارد. در رمان محاکمه یوزف که محکوم شده اما به دادگاه و پرونده خود راه ندارد. در دیگری دری و راهی به قصر نیست و در آن دیگر کارل در مرز جهانها سرگردان است و در هزارتوی رسیدن و نرسیدن به امریکا است. جهان سرد و وهمناک کافکا شخصیتها را در مهی از سردرگمی فلسفی و هستیشناسانه فرومیبرد و غرق میکند. دهشت همینجاست. رهاشده و وانهاده در دنیایی بیمعنا. این برزخ و سردرگمی است که داستانهای کافکا را به یک کابوس تلخ تبدیل میکند: نکند یک روز صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم به حشرهای غولپیکر تبدیل یا محکوم شدهایم پشت دری بیکوبه، بیهیچ امید داخلشدن سرگشته و مترود بمانیم.
پلوین اگرچه دغدغهاش هستیشناسانه و مواجهه با مرگ و زندگی و روشنایی و تاریکی است در آستانه نمیایستد. در داستان پلوین ما پرتاب میشویم به میان حشرهشدگی. دیگر با حشرهشدگی مواجه نیستیم بلکه همه حشرهاند. انسانحشرههایی که در تکاپویند. تکاپوی فهم جهان و در جریانی متناقض جذب و دفع آن. یکی از این حشرات نقبی بر زمین میزند و به امریکا میرسد. شخصیتها در عین اینکه از زندگی میگریزند و رنج میبرند دودستی به آن چسبیدهاند. ناتاشا چسبیده به کاغذ زرد در حال احتضار گویای این وضعیت است. اگر کافکا پیشگویانه برآمدن استالینیزم، فاشیزم و امپریالیزم امریکا را خبر میدهد و انسان مسخشده آینده را به تصویر میکشد، پلوین انسان اسیر و هویتزدوده نظام پوتینی و سرمایهداری امریکایی را نشان میدهد. یکی از این سوسکها به امید زندگی بهتر نقبی میزند و به امریکا میرسد اما آنجا هم زندگی آرمانی را نمییابد و به سوسک حمام و کارگری بیچاره بدل میشود. شخصیتهای پلوین پشت دروازه نمیمانند وارد شده و مبهوت و گیج میبینند آنجا هم ویرانهای بیش نیست. از آرمانهای اتحاد جماهیر شوروی جز خرابهای و خاکستری بر جانمانده و وضعیت موجود نیز کابوسی تلختر و شومتر از آن است.
گویی همه ما آن سرگین غلتانی هستیم که دوانیم در پی سرگین خود به امید اینکه نور و ساحل را بیابیم. شاید همین جستوجوی نور و رهایی عناصری مفهومی باشند که داستان پلوین را به حکایتهای عرفانی و شرقی نزدیک میکند البته در فرم روایی نیز نویسنده به روایتهای تمثیلی و سنت روایی کهن نزدیک میشود. انسانحیوان از موتیفهای اصلی اساطیر تمام ملل است. اسبانسانها، شیرانسانها و… به وجهی نمادین جایگاه انسان در هستی و تفکرات و آرمانهای او را به تصویر میکشند. در روایتهای عرفانی نیز حیوانانسان تمهیدی است برای بیان تجارب و مفاهیم عرفانی و تجلیات درونی و شهودی او. بعید نیست کافکا نیز تحتتاثیر این افسانهها و روایات قدیمی به ایده مسخ رسیده باشد. اما همانطورکه اشاره شد در نگاه کلی و جهانبینی بین کافکا و پلوین با تمام تشابهات، تفاوتهای بسیاری وجود دارد. کافکا در حشرهشدگی خود به دامان عرفان نمیغلتد و اصولا در جهان او نمیتوان برای کسی هیچگونه رهایی متصور شد. انسان محکوم است به ایستادن مقابل درگاه انتظار و سرگشتگی. پلوین به همان اندازه که در فرم و روایت به حکایات شرقی نزدیک میشود، در برخی فصول به همان نگاه و جهانبینی عرفانی تمایل پیدا میکند.
در «زندگی حشرهای» همچون هزارویکشب یا کلیلهودمنه، حیوانات (در اینجا البته حشرات)، وجهی انسانی مییابند و به تصویری نمادین بدل شده، تمهیدی میشوند برای به تصویر کشیدن دغدغهها و مصائب انسانی. نباید فراموش کرد، قصد پلوین صرفا ساختن تمثیلی عرفانی نیست بلکه رمان او اثری انتقادی است که با طنزی تلخ و نیشدار جهان امروز و انسان روسی را به تصویر میکشد. سامِ امریکایی پشهای است که خون موجودات روسی را با همه ویژگیهای جنونآمیزشان مینوشد و با وجود غثیان و آشوب، شیفته این خونخواری میشود. مارینا و ناتاشا، نمادی از مردمان کف جامعه روس که عاشق و واله غرب و مظاهر آنند و درنهایت سرنوشتی تراژیک و تلخ مییابند. از همه اینها آشکارتر و مهیبتر تصویر سرگینغلتانی است: «چرا باید اینطور باشه؟ همه حشرات من دارن. در واقع حشرات همان من هستن. اما تنها خپریها میتونن اون رو ببینن. اونا به این بینش و درک رسیدن که جهان بخشی از منِ اوناست و به همین دلیل هم میگن که دارن تمام دنیا رو به جلو هل میدن.» پلوین آشکارا بین منِ حشره، منِ انسانی و جهان و گوی گه رابطهای اینهمانی ایجاد میکند. این سرگین غلتان تا آخر رمان در حال گرداندن این جهان است.
اگرچه جهانی که پلوین به تصویر میکشد سیاه و تاریک و از اعماق است، درنهایت نویسنده کورسوی امیدی فراسوی خواننده مینهد. دیما و میتیا دو روح سرگردان این داستانند که به دنبال نور و رهایی هستند. آنها که شبپرهاند نماد نورند. جدال نور و تاریکی و رهایی روح، موتیف اصلی مذاهب عرفانی شرقی همچون مانوی و بودایی هستند. شاید هم خودشناسی و خرسندی در این جهانی که زیر بار سرمایه و مصرف و مصرف، خرد میشود، تسکینی باشد بر آلام بشری. شاید پلوین برخلاف کافکا نمیخواهد انسان را ناامید و مستاصل پشت در رها کند. او در تلاشی جانفرسا میخواهد کورسوی امیدی فراروی انسان بنهد و چراغی بیافروزد. شاید هم ما به راستی حشراتی هستیم در پی نور اما مدام با تاریکی و مغاک روبرو میشویم. این بستگی به دیدگاه ما دارد که حشره به دام افتاده در اتاقی در پراگ باشیم یا دیما و میتیا دو روح سرگردان در پی نور و رهایی. اگر نوری باشد در این شب…
احمد درخشان/اعتماد