بهرام بیضایی، ١٠ سال کار و زندگی در غربت و آرزوی سرزمینی آرمانی که کسی ناچار به رفتن نبود
سایت بدون – یازده سال پیش بهرام بیضایی برای آخرینبار در خاک وطن کات داد. آن کات آخر زمانی بر زبان بهرام بیضایی آمد که سه سال از آخرین نمایشی که بر صحنه برده بود، میگذشت. سه سال دشوار برای کارگردانی که با نمایش «افرا، یا روز میگذرد» چه قلهای که فتح نکرده بود، اما برای ساخت اثر جدیدش ظاهرا سه سال دوندگی هم کفایت نمیکرد.
آن روزها علاوه بر دشواریهای همیشگی، بهرام بیضایی با سوءتعبیرها و انتقادهای گزنده جریانات رسمی نقد نیز مواجه بود که آخرین فیلم بهنمایش درآمدهاش «وقتی همه خوابیم» را زیر سوال برده بودند. همه اینها رویهم بهرام بیضایی را به جایی رساندند که کولهبارش را بسته، یادها و خاطراتش را بردارد و هر آنچه غیر آن بود، واگذارد و به گلایه برود. رفتنی که تا همین امروز بازگشتی نداشته با اینکه بیضایی هنگام سفر آن را همیشگی و بیبازگشت نخوانده بود: «روزی که از ایران بیرون آمدم، به این فکر نبودم که برای همیشه از ایران دور میشوم و الان هم که مدتی گذشته، باز هم چنین فکری ندارم»…
سینما، تئاتر و بهطور کلی هنر ایران اما در این ده- دوازده سال به نبود بهرام بیضایی عادت نکرده و هنوز که هنوز است جای خالیاش تا عمق جان احساس میشود. مردی که با هر متر و معیاری یکی از قلههای سینما و تئاتر ما در نیمقرن اخیر بوده، مردی که با ۱۳ نمایشی که تاکنون روی صحنه برده، با ۱۰ فیلم بلند و چهار فیلم کوتاهی که ساخته و با حدود ٧٠ کتابی که به زبان فارسی چاپ کرده، به چنان جایگاه حسرتانگیزی رسیده که غیر قابل تصور است.
حالا در آستانه یازدهمین سال فعالیت هنری بهرام بیضایی در خارج از مرزهای سرزمین مادری، این چهره، چهره ماندگار تئاتر و سینمای ایران درباره آنچه در این سالها به تجربه نشسته، سخن گفته است. در برنامهای مجازی که مرکز پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استنفورد آمریکا به مناسبت ۱۰ سالگی حضور بهرام بیضایی در این دانشگاه ترتیب داده بود و در آن مراسم، با حضور شماری از پژوهشگران و چهرههای شناختهشده از جمله ژاله آموزگار، حمید امجد، امیر نادری، سهند عبیدی، ماندانا زندیان، نگار متحده، امیرحسین سیادت و سعید طلاجوی آثار و فعالیتهای بهرام بیضایی از مناظر گوناگون به بحث و بررسی گذاشته شد.
صحبتهای بهرام بیضایی را که در روزهای اخیر در شبکههای اجتماعی دستبهدست شده است، با هم مرور میکنیم.
قیمت سنگین عمرهای تلفشده
امیر نادری، سینماگر شناختهشده ایرانی و سازنده فیلمهایی چون «تنگنا»، «دونده» و «آب، باد، خاک» علاوه بر فیلمی کوتاه به نام «سفری به دنبال هویت» که درباره بهرام بیضایی ساخته؛ خروج بهرام بیضایی از ایران را یک آسیب مستمر برای فرهنگ و هنر ایران میداند که خود بیضایی نیز مایل به استمرارش نیست. امیر نادری که در قالب بیان خاطرهای از گفتوگویش با بهرام بیضایی، او را در خارج از ایران به «ماهی از حوض بیرون افتادهای که پرپر میزند» تشبیه کرده و گفته که «تمام روح و روان بهرام بیضایی در ایران است».
بهرام بیضایی اما عقیده دارد که آسیبهای مهاجرت آسیبهای کلی هستند و با یادآوری مهاجرت ٣٠ ساله امیر نادری میگوید: «کاش در چنان سرزمین آرمانی بودیم که روزی ناچار به رفتن از آن نمیشدیم. من احساس میکنم منظور امیر نادری نه من فقط، که کلیتر بود و دلتنگی برای کار در وطن از آن میبارید. امیر نادری شاید بیش از من درباره خودش حرف میزد و همه کسانی که ناچار در جای خود نیستند و مهمتر از آن شاید از قیمت سنگین عمرهای تلف شدهای میگفت که سالها برای ماندن در وطن و سپس برای رفتن از آن پرداختهایم».
فرصتهای دریغشده
بهرام بیضایی در ١٠ سال اخیر فعالیتها و دستاوردهای بسیاری داشته. از اجرای نمایشهای «جانا و بلادور»، «گزارش ارداویراف»، «طربنامه» و «چهارراه» تا برگزاری چهار کارگاه بازیگری و البته پروژههای تحقیقی و پژوهشی و در کل نفس کشیدن در هوای نمایش. بیضایی اما وقتی سخن از فعالیتهای ١٠ سال اخیر میگوید، نمیتواند چشم بر سالهایی ببندد که در هزارتوهای بروکراسی و ممیزی و بلاتکلیفی هدر داده است و در ادامه این پرسش مهم و تأملبرانگیز را مطرح میکند که «اگر این ۱۰ سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟».
فراموش نکردهایم که بهرام بیضایی وقتی ایران را ترک کرد از اجرای «افرا، یا روز میگذرد» که آخرین نمایشی بود که بر صحنه برده بود، سه سال میگذشت و آخرین فیلم به نمایش درآمدهاش «وقتی همه خوابیم» نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته بود. اما فارغ از اشاراتی مشخص به آن سالهای مشخص، بیضایی برای انجام هر کاری، چه در سینما و چه در تئاتر با مجموعه پایانناپذیری از چالشهای گاه حلنشدنی روبهرو بود. موانعی که باعث شدند سیاهه آثار اجرانشده بهرام بیضایی به شمار حیرتآوری رسیده و به حسرتها و دریغهای دردآوری برای فرهنگ و هنر ایران تبدیل شوند.
بهرام بیضایی اما میگوید که در این ١٠ سال اخیر «فرصتی که همه عمر در وطن ازم دریغ شد، اینجا بهم رو نشان داد. امکان آزمون خیالات نمایشیام»…
بیضایی از خود -و البته از مخاطبانش- میپرسد: «اگر این ١٠سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟ آیا اجازه میدادند فیلم «مقصد» را بسازم؛ چنانکه میخواهم، یا «ماهی»، یا «اتفاق خودش نمیافتد»، یا حتی «سند»، یا فیلمهای آرزوییام «طومار شیخ شرزین»، «اشغال» و البته «داستان باورنکردنی» را؟! آیا اجازه میدادند تجربه حیاتی «جانا و بلا دور» را بر صحنه نمایش ببرم؟ یا حتی صحنه بردن آن را خواب ببینم؟ آیا میشد «داشآکل بهگفته مرجان» را تا یک قدمی اجرا پیش ببرم که پشت صحنه نوشته بسیار ساده صادق هدایت است؟ اینها فقط بخشی از کارهایی است که در این ١٠ سال شده. درواقع فرصتی که همه عمر در وطن از من دریغ شد، اینجا به من رو نشان داد؛ امکان آزمون خیالات نمایشیام».
صادق هدایت
اما در کنار اشاره به نمایشنامه «داشآکل بهگفته مرجان» که در آستانه اجرا بود و به دلیل شیوع کرونا یا به قول بیضایی «بیماری جهانگیر» از اجرا باز ماند؛ بهرام بیضایی درباره صادق هدایت سخنانی بر زبان آورده که مثل بیشتر صحبتهایش میتواند بحثانگیز باشد.
بیضایی از آشنایی خودش با آثار هدایت آغاز میکند: «وقتی هدایت خودش را کشت، من ١٢ سالم بود. در واقع من هدایت را با مرگش شناختم، آن هم از مجله اطلاعات ماهانه، مزین به عکسی از او روی جلد. فروردین ۱۳۳۰. بعدها بود که در دارالفنون همدرسی آرامی به اسم قدسیان تحلیلی از «بوف کور» خواند و اشارات اثر را شکافت و جهان وهمی را به جهان روزمره تاریخی پل زد و اسمش برای همیشه در یادم ماند.»
بهرام بیضایی میگوید که صادق هدایت نیز مثل بسیاری از بزرگان با بدفهمی مواجه شده است: «سالهای اول دوره دبیرستان معلمهای ادبیات مدارس و شاعران سنتی نیما یوشیج را ریشخند میکردند که به سرش زده، اما از خطر هدایت، پرهیز میدانند که سم جامعه است و جوانانی که نوشتههای او را میخوانند از نومیدی دست بهخودکشی میزنند.»
سپس به تلاشهای پرشمار صادق هدایت در حوزههای ادبیات و فرهنگ و اینکه هرکدام از آثارش چه راهی گشودهاند، میگوید که هدایت علاوه بر نمایشنامهها، داستانهای بلند و نیمه بلندش را هم تبدیل به ادعانامه اجتماعی- سیاسی کرده؛ و طنز و هجو نوظهوری آورده؛ و در «وغوغ ساهاب» با همهچیز شوخی کرده؛ و نقدهای ادبی طنزآمیز و هجوآمیزش بهویژه در شوخی با نیما یوشیج هنوز خندهدار است؛ و از آغازگران کار در زمینه فرهنگ عامه است؛ و در ترجمه ادبیات پهلوی نیز کار کرده؛ و…
شاهبیت سخنان بهرام بیضایی درباره صادق هدایت اما اینجاست که میگوید: «نوشتههای هدایت پایین و بالا، و سبک و سنگین دارند، اما هدایت با همه پوچانگاری و میل تخریب خودش که به او بستهاند و آن همه ذوق زندگی که در طنزهای او برجاست، با همه بازیگوشی و گریزش از جنت مکان شدن، دریچههای بسیاری بر ما گشوده است».