معرفی رمان ناتور دشت؛ نوشته سالینجر/عصیان های ماندگار هولدن

سایت بدون – سه روز، تنها سه روز برای نویسنده بزرگی مثل دی جی سالینجر کافی است تا رمانی را در درون آن بگنجاند که تا ابدیت خواندنی باشد.

همه داستان کتاب ناتور دشت، در سه روز رخ می دهد.

ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت با عنوان اصلی The Catcher in the Rye در ابتدا به صورت دنباله‌دار در سال‌های ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درون‌مایه طغیان‌گری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.

کتاب از همان روز اول انتشار به شکل یک رمان یعنی سال۱۹۵۲ تبدیل به پدیده ای جهانی شد و تا امروز هم از کتاب هایی بوده که هیچ وقت از محبوبیت اش کاسته نشده، که دلیل واضح اما پیچیده ای دارد. واضح بودنش در این است که راوی کتاب، شما را با خودش پیش می برد؛ بدون این که از شما چیز زیادی بخواهد. اما پیچیدگی اش درست دراین است که چطور می شود خیلی راحت دست مخاطب را گرفت و با خود به سفری دو سه روزه در نیویورک دهه ی پنجاه میلادی برد؟! سؤالی که جوابش در پس تک تک کلمات و سطرهای کتابی است که در دست تان گرفته اید.

چرا ناتور یا ناطور؟

ابتدا بهتر است که بدانیم ناتور چه معنایی دارد. ناتور به عنوان محافظت کننده و نگهبان است

نام این کتاب هم از جمله ای از درون آن گرفته شده است، جایی که در فصول انتهایی رمان که «هولدن کالفیلد» (قهرمان رمان) با خواهرش «فیبی» راجع به این که دوست دارد در آینده چه کاره شود صحبت می کند، می گوید: «همه ش مجسم می کنم که هزارها بچه ی کوچیک دارن تو دشت بازی می کنن و هیش کی هم اون جا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبه ی یه پرت گاه خطرناک وایساده م و باید هر کسی رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم… تمام روز کارم همینه. یه ناتور ِ دشتم…». یعنی هولدن می‌خواهد دانشمند شود، نمی‌خواهد مثل پدرش وکیل شود، معلم شود و یا هرچیز دیگری که از نظر آدم بزرگ‌ها یک شغل خوب و آینده‌دار محسوب می‌شود، او می‌خواهد ناتور دشت شود:

اصطلاح ناتور دشت در واقع از این حکایت سعدی در بوستان معادل سازی شده است

یکی روستایی سقط شد خرش/علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او بر گذشت/چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار/کند دفع چشم بد از کشتزار

ماجراهای هولدن کالفید

حالا این هولدن کیست که می خواهد کودکان را نجات دهد؟

هولدن کالفیلد شخصیت اصلی ناتوردشت طی نظرسنجی مجله کتاب عنوان دومین شخصیت ادبی جهان را داراست.

هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آنچه را پیش از رسیدن به این‌جا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و همین کار را هم می‌کند، و رمان نیز بر همین پایه شکل می‌گیرد. در زمان اتفاق افتادن ماجراهای داستان، هولدن پسر شانزده ساله‌ای است که در مدرسهٔ شبانه‌روزی «پنسی» تحصیل می‌کند و حالا در آستانهٔ کریسمس به علت ضعف تحصیلی (چهار درس از پنج درسش را مردود شده و تنها در درس انگلیسی نمرهٔ قبولی آورده‌است) از دبیرستان اخراج شده و باید به خانه‌شان در نیویورک برگردد.

تمام ماجراهای داستان طی همین سه روزی (شنبه، یک‌شنبه و دوشنبه) که هولدن از مدرسه برای رفتن به خانه خارج می‌شود اتفاق می‌افتد.

او می‌خواهد تا چهارشنبه، که نامهٔ مدیر راجع به اخراج او به دست پدر و مادرش می‌رسد و آب‌ها کمی از آسیاب می‌افتد، به خانه بازنگردد. به همین خاطر، از زمانی که از مدرسه خارج می‌شود، دو روز را سرگردان و بدون مکان مشخصی سپری می‌کند و این دو روز سفر و گشت و گذار، نمادی است از سفر هولدن از کودکی به دنیای جوانی و از دست دادن معصومیتش در جامعهٔ پُر هرج و مرج آمریکا.

با مرور این روزها، نگاه خاص هولدن به مسائل مختلف در مواجهه او با ماجراها و شخصیت‌های گوناگون و نیز در خلال اشارات او به خاطرات گذشته و برنامه‌های آینده‌اش برای خواننده آشکار می‌شود.

هولدن به شکل خارق العاده ای، هم بسیار ساده و هم بسیار پیچیده است و این موضوع، صدور نظری قطعی درباره ی این شخصیت و داستانش را عملا غیرممکن می کند. شاید تنها چیزی که می توان با اطمینان درباره ی هولدن گفت این است که او با علاقه ای وافر و حتی گاهی اوقات زیاده از حد، به زیبایی پا به این دنیا گذاشته است. نقطه نظرهای گوناگونی در این رمان به چشم می خورند: کودکان، بزرگترها و افراد نادیده گرفته شده؛ اما همان طور که انتظار می رود، افکار هولدن، شیواترین و به یاد ماندنی ترین نقطه نظر موجود در رمان است.

هولدن دیگر بچه نیست و افکار و احساسات متفاوتی دارد. او احساس تنهایی می‌کند، احساس می‌کند با دنیای بیرون بیگانه است و همچنین به شدت احساس می‌کند که همه‌چیز او را افسرده می‌کند. هولدن دیگر کودک نیست و در آستانه‌ی ورود به دنیای بزرگسالان است. بزرگسال‌هایی که از نظر هولدن همگی قلابی هستند و او بسیار از دست آن‌ها شاکی است. البته می‌توان گفت هولدن از دست همه‌چیز و همه‌کس شاکی است مگر بچه‌های کوچک. به همین خاطر رابطه نزدیک و صمیمی با خواهر کوچک خود، فیبی دارد. فیبی نقش بسیار مهمی در داستان دارد و اگر به خاطر او نبود هولدن به سمت سرنوشتی متفاوت حرکت می‌کرد.

کتاب، روایت بیگانگی جوانی است با دنیای پیرامونش. بیان شیرین راوی که گاهی لبخند به لب خواننده می آورد، سرگردانی و یاس متعلق به این جوان جستجوگر را دلنشین می سازد. به طوری که با او همدل و همفکر می شوی. داستان ، گرچه گاهی تلخ است اما به سادگی خصوصیات آدمهایی را بیان میکند که ظاهرا خوب و منطقی هستند اما در واقع به بیماری خودبینی و غرور کاذب کامل بودن مبتلا می باشند بدون آنکه خبر داشته باشند.ناطور دشت، حکایت جوانهای جستجوگری است که به دنبال مفهوم واقعی زندگی و زنده بودن می روند. گاهی موفق. گاهی ناموفق. در هر صورت، همرنگ جماعت نمی شوند حتی اگر به قیمت خوبی برایشان تمام نشود.

درباره هولدن چه می دانیم؟

سلینجر نام هولدن کالفید را از ترکیب نام «ویلیام هولدن» و «جوآن کالفیلد» دو بازیگر فیلم سینمایی «روث عزیز» انتخاب کرد.

هولدن قد بلند است و در سمت راست سرش چند موی سفید دارد. نسبت به آدم‌ها و اطرافش نگاهی خاص به آن‌ها دارد. از خانواده‌ای متمول و ساکن در نیویورک است و برادر کوچکش را چند سال قبل از دست داده‌است. برادر بزرگ‌تری دارد به نام دی‌بی که نویسنده‌است و در هالیوود کار می‌کند. خواهر کوچکی به نام «فیبی» هم دارد که از شخصیت‌های اصلی ناتور دشت است.

شخصیت هولدن کالفیلد پیش از ظاهر شدن به عنوان شخصیت محوری رمان ناتور دشت، در تعدادی از داستان‌های کوتاه سالینجر حضور یافت. برای مثال ماجرای آخرین شب او در مدرسه، نخستین بار در داستان من خُلم روایت شد. این داستان کوتاه در شماره ۲۱ دسامبر ۱۹۴۶ مجله نیویورکر چاپ شد.

پیشتر بین سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵ اعضای خانواده کالفیلد از جمله هولدن در داستان‌های مختلف سالینجر روایت شده بودند. در داستان کوتاه روز آخر مرخصی آخر که در شماره پانزدهم ژوئیه ۱۹۴۴ نشریه دی ساتردی اونینگ پست به چاپ رسید، شخصیت فرعی داستان وینسنت کالفیلد (همان دی. بی در ناتور دشت) نام دارد. وینسنت به دوستش خبر می‌دهد که برادر کوچکتر بیست ساله‌اش هولدن، در جنگ ناپدید شده‌است

اعضای این خانواده در دو داستان منتشر نشده از سالینجر هم دیده می‌شوند؛ در آخرین و بهترین ماجرای پیتر پن برای اولین بار به فیبی کالفیلد اشاره می‌شود. در همین داستان وینسنت، راجع به بچه‌هایی که در معرض سقوط از پرتگاه هستند صحبت می‌کند.همین ماجرا در ناتور دشت از زبان هولدن روایت می‌شود. در اقیانوسی پر از توپ بولینگ وینسنت از ماجرای مرگ برادرش الی یاد می‌کند.شخصیت و مرگ این برادر در ناتور دشت همواره در خاطرات هولدن حضور دارد.

برش هایی از کتاب ناتور دشت

«من چاخان‌ترین آدمی‌ام که هر کسی تو عمرش می‌تونه ببینه. خیلی قباحت داره. مثلاً وقتی دارم می‌رم سر کوچه مجله بخرم، اگه کسی ازم بپرسه کجا داری می‌ری، انگار نذر دارم که بگم دارم می‌رم اپرا. وحشتناکه.»


«من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوش‌وقت شدیم. این حالم رو به‌هم می‌زنه. همیشه دارم به یکی می‌گم «از ملاقاتت خوشحال شدم» در صورتی که هیچ هم از ملاقاتش خوش‌حال نشده‌م. گرچه، فکر می‌کنم اگه آدم می‌خواد زنده بمونه بایست از این حرفا بزنه.»
«راستش هیچ تحمل کشیش جماعت رو ندارم. مخصوصاً اونایی که می‌‌آن تو مدرسه‌ها و با اون لحن مقدس خطابه می‌خونن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم می‌آد. نمی‌فهمم چرا نمی‌تونن معمولی حرف بزنن. موقع حرف زدن با اون لحن خیلی حقه‌باز به‌نظر می‌آن.»
«هفتۀ پیش یکی بارونی پشم‌شتریم‌ رو با دستکشای پوست‌خزم که تو جیب بارونیه بود، کش رفته بود. پنسی دزدبارون بود. بیش‌تر اون بچه‌ها مال خونواده‌های پول‌دار بودن، ولی بازم مدرسه پر دزد بود. به‌نظر من هر چه مدرسه گرون‌تر، هیز و دزداش بیش‌تر.»
«اکثر دخترا وقتی دستشونو می‌گیری، دستشون تو دستت پژمرده می‌شه یا فکر می‌کنن باید همه‌ش دستشونو تکون بدن. انگار می‌ترسن کسل بشی.»
«من دوس دارم جایی باشم که بشه اقل‌کم گه‌گاه چن‌تایی دختر دید، حتی اگه دارن دستشونو می‌خارونن یا دماغشونو می‌گیرن یا بی‌خودی کرکر می‌خندن یا همچی چیزایی.»
«قبلاً از رو خریت خیال می‌کردم خیلی باهوشه. واسه این‌که خیلی چیزا از سینما و نمایش و ادبیات و اینا می‌دونست. اگه کسی از این چیزا سر دربیاره، خیلی طول می‌کشه آدم بفهمه طرف مشنگه یا سرش به تنش می‌ارزه. در مورد سالی، برا من سال‌ها طول کشید تا بفهمم. فکر می‌کنم اگه اون‌همه باهاش نمی‌رفتم تو رخت‌خواب، زودتر می‌فهمیدم. مشکلم اینه که هر وقت با کسی می‌رم تو رخت‌خواب فکر می‌کنم طرف باهوشم هست. اصلاً ربطی نداره ولی من همیشه این‌جوری فکر می‌کنم.»
«سینمای کوفتی پدر آدم رو درمی‌آره، شوخی نمی‌کنم.»
«یکی از اشکالای این روشن‌فکرا و آدمای باهوش اینه که دربارهٔ چیزی حرف نمی‌زنن مگه این‌که مهار قضیه دست خودشون باشه. همیشه می‌خوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می‌رن تو اتاقشون تو هم بری.»
«به‌هر حال خوش‌حالم که بمب اتم اختراع شد. اگه یه جنگ دیگه شروع بشه می‌رم عدل می‌شینم سر بمب. به‌خدا قسم برا این کار داوطلب می‌شم.»


«فقط بابت این‌که یکی مُرده از دوس داشتنش دس نمی‌کشیم که. مخصوصاً وقتی از همهٔ اونایی که زنده‌ن هزار بار بهتره.»
«امیدوارم اگه واقعاً مُردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کله‌ش باشه و پرتم کنه تو رودخونه. یا نمی‌دونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتنم تو قبرستون. اونم واسه این‌که مردم بیان و یک‌شنبه‌ها گل بذارن رو قبرم و این مزخرفات. وقتی مُردی گل می‌خوای چی‌کار؟»

چیزهایی درباره رمان ناتور دشت که نمی دانید

جی. دی. سلینجر» فقط یک رمان منتشر کرد: «ناطور دشت». این اثر در سال ۱۹۵۱ منتشر شد. سایر آثار این نویسنده از جمله داستان‌های کوتاه و رمان‌های کوتاه او نیز پیش از پایان دهه ۶۰ میلادی به چاپ رسیدند. در سال ۲۰۱۳، یعنی فقط چند سال پس از درگذشت «سلینجر» سه داستان از مجموعه آثار او لو رفتند و در اختیار کاربران اینترنتی قرار گرفتند؛ این درحالی است که «سلینجر» وصیت کرده بود این آثار تا مدت‌ها پس از مرگ او منتشر نشوند.

سالانه به طور میانگین حدود ۲۵۰هزار نسخه از «ناطور دشت» به فروش می‌رسد. این یعنی روزانه حدود ۶۸۵ نسخه از این کتاب فروخته می‌شود. از زمانی که این اثر برای نخستین‌بار منتشر شد فقط تا سال ۲۰۱۷ بیش از ۶۵ میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است.

«ناطور دشت» یکی از ممنوع‌ترین کتاب‌های آمریکا به شمار می‌رود. در حقیقت این اثر در سال ۲۰۰۹ در فهرست ۱۰ اثر چالش‌برانگیز اتحادیه کتابخانه‌های آمریکا قرار گرفته بود.

این کتاب همچنین به عنوان یکی از آثاری که بیشترین آمار تدریس شدن در آمریکا را دارند شناخته می‌شود. در فاصله سال‌های ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۲، «ناطور دشت» کتابی بود که بیش از هر اثر دیگری در دبیرستان‌های آمریکا تدریس می‌شد. در سال ۱۹۸۱ این کتاب همزمان هم به کتابی که بیشترین سانسور بر آن در ایالات متحده اعمال شده است و هم دومین کتابی که بیش از سایر رمان‌ها در مدرسه‌های عمومی آمریکا تدریس شده بود تبدیل شد.

هرگز با اقتباس از کتاب پرفروش «ناطور دشت» فیلمی ساخته نشد. «هولدن کالفیلد» (شخصیت اصلی کتاب ناطور دشت) در بخشی از کتاب می‌گوید: «اگر فقط یک چیز وجود داشته باشد که از آن متنفر باشم، آن فیلم است. حتی درباره آن‌ با من صحبت نکنید.» به نظر می‌رسد مسوولان موسسه‌ مسوول انتشار آثار «سلینجر» نیز با «هولدن» هم‌فکر هستند. به رغم اشتیاق فیلمسازان برای اقتباس از این اثر، موسسه «سلینجر» از شکل‌گیری اقتباس سینمایی از این اثر جلوگیری کرده است.

«سلینجر» به عنوان یکی از گوشه‌گیرترین افراد مشهور شناخته می‌شد. این نویسنده پس از انتشار و استقبال از «ناطور دشت» زندگی‌ای بسیار خصوصی را برای پایان عمرش انتخاب کرد. او حتی برای جلوگیری از انتشار نامه‌هایی که برای دوستان و طرفدارانش نوشته بود از یک زندگی‌نامه‌نویس شکایت کرد.

 «ناطور دشت» از جمله آثار مورد توجه قاتلان مشهور بوده است. «مارک دیوید چپمن»، مردی که در سال ۱۹۸۰ «جان لنون» خواننده مشهور انگلیسی را به قتل رساند در محل جرم ماند و کتاب «ناطور دشت» را خواند. او در اظهارنامه‌اش به پلیس گفته بود: « مطمئن هستم بخش بزرگی از من «هولدن کالفیلد»، شخصیت اصلی کتاب، است. بخش کوچکی از من هم باید شیطان باشد.» در سال ۱۹۸۹ «رابرت جان برادو» در شبی که «ربکا شیفیر» هنرپیشه آمریکایی را به قتل رساند یک نسخه از این کتاب را در دست داشت. «جان هینکلی جی‌آر» مردی که در سال ۱۹۸۱ به جان «رونالد ریگان» رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا سوء قصد کرد گفت مبهوت این کتاب شده بود.

ترجمه های فارسی کتاب ناتور دشت

ین کتاب ۴ بار، ابتدا در دههٔ ۱۳۴۰ خورشیدی (۱۳۴۵ توسط انتشارات مینا) توسط احمد کریمی، بار دیگر در دههٔ ۱۳۷۰ به قلم محمد نجفی، و بار سوم در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات میلکان با ترجمهٔ آراز بارسقیان به فارسی ترجمه شده‌است. از این اثر با ترجمه علیرضا دولت‌آبادی در سال ۱۳۹۸ به همت انتشارات نگارتابان وارد بازار شده‌است

در همین رابطه بخوانید

کتاب هایی که قبل از مرگ باید بخوانید

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «قاپ قمارخونه‌است»

سایت بدون- قاپ یکی از ۲۶ استخوان پای گاو و گوسفند است که به شکل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *