سایت بدون -بازار بردهها نیمهشب باز شد. میتوانستیم صدای جمعیت را بشنویم که شبهنظامیها در حال ثبتنام و سازماندهی آنها بودند. وقتی اولین مرد وارد اتاق شد، تمامی دختران وحشتزده شروع به جیغ زدن کردند. انگار بمبی منفجر شده بود. طوری ناله میکردیم که انگار زخمی شده بودیم و کف زمین بالا میآوردیم، اما هیچ کدام از شبهنظامیها دست بردار نبودند. دور اتاق قدم میزدند، به ما زل زده بودند، ما هم جیغ میزدیم و التماس میکردیم. اول سراغ زیباترین دختر آنجا رفتند و پرسیدند: «چند سالت است؟» و چشم به دهانش دوختند. از نگهبان پرسیدند: «حوریاند، درست است؟» نگهبان زیر لب غرید: «پس چی؟» و با غرور انگار که فروشندهای است که مرغوبترین جنسها را به مشتریها عرضه کرده، به ما نگاهی انداخت. بعد از آن شبهنظامیان با ما هر کاری میخواستند کردند؛ انگار که ما حیوان بودیم، نه انسان.
در اتاق همهمهای به راه افتاده بود، دختران جیغ میزدند و به عربی و ترکی سؤالهایی میپرسیدند. شبهنظامیان سر ما فریاد کشیدند «آرام، آرام». به ما میگفتند «ساکت شوید!» اما این دستورها ما را بیشتر میترساند. شبهنظامیای نزدیکم شد، من او را هل دادم و جیغ کشیدم. تمام وجودم میلرزید و در عین حال که بدنم خیس عرق شده بود، از سرما تاب ایستادن نداشتم. قبل از آنکه بفهمم چه شده، سرباز سیلی محکمی به صورتم زد و من را روی زمین انداخت. بقیه دخترها هم در در چنین وضعیتی بودند. برخی از آنها خودشان را روی زمین میکشیدند و به سمت دوستان و خواهرانشان میرفتند تا از آنها حمایت کنند.
روی زمین افتاده بودم که شبهنظامی دیگری جلویم ایستاد. از درجههایش معلوم بود از بقیه سربازان ارشدتر است. کنارش دختری ایزدی به نام هردان ایستاده بود. خطاب به من فریاد زد: «بلند شو». من اما همچنان روی زمین افتاده بودم و به حرفش توجهی نکردم. بلندتر فریاد زد: «هی دختر! با توام، بلند شو.»
چشمانش از حدقه بیرون زده بود و مثل دو تکه سنگ در میان صورت پهنش میچرخید، او شبیه انسان نبود، شبیه هیولا بود.
گروه تروریستی داعش پس از حمله به سنجار در شمال عراق، دختران را به اسارت برد و برده جنسی سربازان خود کرد.
این گروه تروریستی همهچیز را برنامهریزی کرده بود: چطور بردهها به خانههای سربازان بروند، چه چیزی یک دختر را ارزشمندتر و بیارزشتر میکند، کدام سرباز شایسته داشتن برده است و…. حتی در نشریه تبلیغی این گروه نیز در ستایش بردههای جنسی مطالبی نوشته میشد. تجاوز در تاریخ زندگی بشر همواره به عنوان ابزار جنگی وجود داشته است. من هرگز فکر نمیکردم با زنان رواندا اشتراکی داشته باشم، حتی قبل از آن اصلاً نمیدانستم چنین کشوری وجود دارد. حالا من به بدترین وضع ممکن با زنان این کشور در چیزی مشترک شدهام؛ همگی ما قربانی جرایم جنگی هستیم.
آن روز، در طبقه پایین سربازان نام خود و نام دخترانی را که پسندیده بودند در دفتری مینوشتند. من به مردی فکر میکردم که شبیه هیولا بود، به اینکه او چقدر قوی است. او بوی تخممرغ گندیده و عطر میداد.
من به طبقه پایین نگاه میکردم، و به دخترانی که از سر تسلیم و استیصال دنبال سربازها راه افتاده بودند. در این میان یک جفت پای مردانه دیدم که خیلی استخوانی بود و به پای زنها شبیه بود. به سمت او دویدم، و التماسکنان گفتم: «توروخدا من را با خودت ببر. هرکاری بخواهی میکنم فقط نگذار اون غول من را ببرد.» نمیدانم چرا مرد لاغر پذیرفت؛ نگاهی به هیولا کرد و گفت: «این دختر مال من است.» هیولا هم چیزی نگفت. مرد لاغر در موصل قاضی بود و هیچکس با او مخالفت نمیکرد. سرباز مسئول ثبتنام پرسید، نامم چیست؛ گفتم: «نادیا»؛ مرد لاغر گفت: «نادیا حاجی سلمان.»
(نادیا سرانجام از دست مرد گریخت. او اوایل سال ۲۰۱۵ به کمپ پناهجویانی در آلمان رفت و سال بعد فعالیتهای خود را برای آگاهیبخشی به مردم درباره جرایم جنگی آغاز کرد.)
در نوامبر سال ۲۰۱۵، یک سال و چند ماه پس از آنکه داعش به روستای ما حمله کرد، من آلمان را به مقصد سوئیس ترک کردم تا در نشست سازمان ملل درباره مسائل اقلیت صحبت کنم. آن روز برای اولین بار، قرار بود داستان زندگیام را برای مخاطبان گستردهای تعریف کنم. میخواستم درباره همهچیز صحبت کنم: از کودکانی که طی فرار از دست داعش بر اثر تشنگی میمیرند، خانوادههایی که در غارها مخفی شدهاند، هزاران زن و کودکی که همچنان اسیر داعش هستند، و آنچه برادرم شاهدش بود و دیگران به آن صحنه قتل عام میگویند.
من یکی از هزاران زن ایزدی بودم که قربانی خشونت جنسی سربازان از خدا بیخبر داعش شده بودم. جامعه ما ایزدیها، متلاشی شده است و هر کداممان در گوشهای از دنیا در کمپهای پناهجویی زندگی میکنیم.
میخواستم به دنیا بگویم به فکر انسانهای دردکشیده باشید. بگویم ما باید منطقه امنی را برای اقلیتهای مذهبی در عراق ایجاد کنیم. میخواستم از حاجی سلمان برایشان بگویم که چند بار به من تجاوز کرد. صادق بودن، سختترین تصمیم زندگی من بود و البته مهمترینش. من میخواستم راوی درد و رنج زنانی باشم که بدنشان بستر زورگویی و برتریطلبی میشود. من تا کنون بسیار سخن گفتهام، اما مطمئن باشید هنوز چیزهای بسیار زیادی وجود دارد که دنیا باید از زبان ایزدیها بشنود.
منبع:گاردین
برچسببرده داستان خود نوشت داعش صلح نوبل نادیا مراد
مطلب پیشنهادی
ریشه و داستان ضرب المثل «نون به هم قرض میدن»
سایت بدون – ضربالمثل «نون به هم قرض میدن» یکی از اصطلاحات رایج در زبان …