سایت بدون مردی باقلای زیادی خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. دزدی آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش. صاحب باقلا با او گلاویز شد. دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینهاش نشست و گفت: “من میخواستم مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم. حالا که این طور شد تو را میکشم …
توضیحات بیشتر »