سایت بدون -چوپانی گلهاش را به صحرا میبُرد، در راه به درخت گردوی تنومندی رسید، از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد، ناگهان گردباد سختی درگرفت، خواست فرود آید ترسید … از دور بقعهی امامزادهای را دید و گفت: ای امامزاده گلهام نذر تو، مرا از درخت سالم پایین بیاور. باد کمی ساکت شد، چوپان شاخهی قویتری …
توضیحات بیشتر »