سایت بدون -تصور کنید توریست هستید و تصمیم به دیدن یکی از زیباترین نقاط زمین با فرهنگی غنی از گذشته گرفتهاید، در انتظار دیدن جاذبههایی هستید که تنها در یک نقطه از زمین یافت میشود. خود را در میان زیباییهایی اعجابانگیز تصور کرده و خیال میکنید در دامان طبیعت چند روزی را به آسایش سپری میکنید. یا آنکه چشمانتظار دیدن مراسمی اعجابانگیزید که در آن نیروهای کیهانی و ماوراءالطبیعی خودش را برای شما آشکار میکند. تصور میکنید تمام فشارهای عصبی شما به زودی تسکین پیدا میکند و از آشوبهای روزانه فرار خواهید کرد. شما به امید از میان رفتن تروماهای زندگی امروزی عزم سفر کردهاید؛ ولی شستتان خبردار نیست در چه دامی گرفتار شدهاید.
شاید این خلاصه بیشتر B-Movieهای ترسناک هالیوود در دو دهه اخیر باشد. فیلمهایی که در مرکز آن یک دختر بلوند جذاب با گروهی از رفقای شاد، وارد جنگل هراسناکی برای دمی خوشی و آسایش میشود؛ اما پایان کار یک فاجعه تمامعیار و بقای دختر بلوند است. اما ماجرای «نیمه تابستان» با وجود تمام المانهای موجود به شکل دیگری رقم میخورد. دنی آردور، دختر بلوند فیلم نه آن مانکن احمق جیغجیغوی همیشگی است و نه آن هوسران جنگلگرد؛ او یک آسیبدیده تمام عیار است و سفر مفری است برای خلاصی از کابوسها. دنی همانند همه دخترهای ماقبل خودش با ناآگاهی وارد سفر میشود، خیانت میبیند، با رمز و رازها روبهرو میشود؛ اما او برخلاف اسلافش ملکه وحشت میشود و به جای فرار از جنگل سیاه در انتهای فیلم، قهقهه سرمستی سرمیدهد.
اسم فیلم شدیدا ما را یاد شکسپیر میاندازد، «رویای شب نیمه تابستان» – که از قضا در نام یکی میشوند، Midsummer شکسپیر در مقابل Midsommer آری آستر – داستان سرگشتگی موجودات عاشق در میانه جنگل با حضور جنها و پریها و درگیر کالتبازیهای قرون گذشته که در طول تاریخ خود بدل به ارجاعی از فرهنگ جنسی دوران خود شد. نمایشنامه شکسپیر محصول برخورد چند فرهنگی عصر الیزابتی است. جایی که کشتیهای بریتانیایی سوداگرانه از هر گوشه دنیا داستانی، روایتی یا فرهنگی به ارمغان میآورند. نتیجه امر نمایشنامهای است دیوانهوار که هم دهشت جهان شاهان را دارد و هم سرخوشی دیوانهوار اجنه.
آری آستر هم گویی به همین رویه رسیده است؛ با این تفاوت که در قرن ۲۱ دیگر دهشت و سرخوشی آن تعاریف سابق خود را ندارد. سرخوشیهای بشر امروز در قاب کارگردان جوان خود دهشتآفریناند. پیرترین افراد یک فرقه با زیبایی تمامعیاری چنان پا در مسلخی میگذارند که با یک سقوط همه زیباییها نیز سقوط میکند و نتیجه فاجعه است؛ اما فاجعه دیگر آن فاجعه سابق نیست که با پایانش، جهان دستخوش تغییر شده باشد. این بار فاجعه منجر به سرخوشی میشود. دهشت خلق شده، ترس به دست آمده ناگهان با ترانه و موسیقی و رقص و آواز به سرخوشی بدل میشود. جایی که دنی غرق در گل و گیاه قهقهه یک ملکه را سرمیدهد. حالا با شکسپیر قیاسش کنید تا دریابید در گذر چهار قرن، به سر بشر چه آمده است.
آری آستر، برای رسیدن به این جهان مرموز همانند شکسپیر عمل کرده، برای ساخت این کالت (فرقه) هارگا به تاریخ سرک کشیده، از هر گوشهای چیزی برداشت کرده و پازلی نو آفریده است. هارگا حالا تمزیجی از فرهنگهای مختلف سوئدی است. همه چیزش گویی حقیقی و رخ داده است؛ اما نه در کنار هم. این یک کالت برساخته است، همان چیزی که اساسا هنر میتواند و دیگران نمیتوانند. قابلیت ساخت جهانی که وجود ندارد؛ اما در بستر اثر هنری موجودیت پیدا میکند.
«نیمه تابستان» یک برساخته است و همین برساختگی آن را ترسناک میکند. اینکه میتوان چیزی آفرید که از ذهنیت ما خارج است. اینکه زیبایی دهشتناکترین وجه زندگی ما میشود و از قضا ما نیز بخشی از این دهشت میشویم. شاید از این منظر آستر جوان به پینتر و پینترسک او نزدیک شده باشد. چیزی شبیه پایان «بازگشت به خانه» و تصمیم تدی برای گذاشتن همسرش نزد خانواده، او باید در دهشت تولید شده شریک شود. سادهترین چیزها میتواند در دنیای امروز به امر ترسناکی بدل شود. همین برساختگی منجر به بهت میشود؛ چون در وضعیت برساخته دیگر قرار نیست پیامی اخلاقی داده شود، خشونت چندانی دیده نمیشود و وحشت در تعلیق نگه داشته میشود. تصمیم با مخاطب است که بگوید چه شد. از همینرو فیلم سرشار از علامت سوال میشود. ۱۷۰ دقیقه برای یک کالت کافی نیست. چطور مراسمی که هر ۹۰ سال تکرار میشود، چنین با دقت اجرا میشود؛ آن هم وقتی در ۷۲ سالگی متلاشی میشوند؟ همین یک پرسش کافی است برای آنکه برساختگی در مسیری خلاف تکامل است.
«نیمه تابستان» حالا میتواند اثری مهم تلقی شود. نخست آنکه علیه ژانر خود گام برداشته است و سنتهای ماسبق را میشکند. دوم آنکه به خوانشی بینامتنی دست میزند که محصولش دگرگونی ژانر میشود. سوم آنکه با حفظ وجه سینمای مستقل ژانر خود، از نظام زیباشناسی سینمای مستقل B-Movie فاصله میگیرد، حرکت دوربین، نماهای لانگشات، تصاویر غرق در نور، هیولاهای انسانی. خبری از زامبیها و عقبماندهها نیست. همه سالم، سرزنده، خوشپوش، زیبارو، رویایی؛ اما بهشتی است ناموعود. این وضعیت حرکت از تفسیر عوامانه از متون مسیحی – چون گناه کنی به فنا میروی – به سوی خوانشی فردگرایانه از جهان پیش میرود – چون توان ذهنی داشته باشی، باقی میمانی. این همان حرکت معکوس تکاملی است، حرکت فرد به سوی جمع، در اینجا از جمع به سوی فرد پیش میرود. در پایان «نیمه تابستان» همانند تمام فیلمهای ترسناک دختر قهرمان برجا میماند؛ اما او تلاشی برای حفظ جمع نکرده است – برخلاف ژانر – او به فردیت خود میرسد. او اکنون یک ملکه است که تا ۷۲ سالگی وقت دارد.