سایت بدون -خواندن کتاب صد سال تنهایی کار آسانی نیست ، می دانید چرا آسانی نیست ؟ برای آن که نوشتن آن هم کار آسانی نبوده ، چرا نوشتن آن کار آسانی نیست ؟ خب برای این که استاد گابریل گارسیا مارکز برای نوشتن آن یک سبک ادبی را به اوج رسانده و روی میز گذاشته ، سبکی که در آن رئالیسم که معنای آن می شود ، دنیای واقعی را با سحر و جادو قاطی کرده و از مخلوط کن چیزی به نام رئالیسم جادویی بیرون آورده است ، رئالیسم جادویی را آن هایی که درس خوانده اند و لفظ قدم حرف می زنند این طور معنی می کنند که که در آن ساختارهای واقعیت دگرگون میشوند و دنیایی واقعی اما با روابط علت و معلولی خاص خود آفریده میشود. در داستانهایی که به سبک واقعگرایی جادویی نوشته شدهاند، همه چیز عادی است اما یک عنصر جادویی و غیرطبیعی در آنها وجود دارد… اما خب می شود آن را به زبان خودمان این جوری معنی کرد ؛که برای هر چیزی ، علتی درست کنیم که خودمان می پسندیم ،یعنی برای چیزی که اتفاق افتاده یک قصه درست کنیم که حالا یک سرهم به دنیای جادو و این چیزها هم زد بهتر …
به شما قول می دهم اگر همه دنیا را بگردید ، هیچ کسی که ادعا دارد ، می خواهد رئالیسم جادویی بنویسد به گرد پای «صدسال تنهایی» نمی رسد، برای همین است که باید وقت خواندن این کتاب حواستان خیلی جمع باشد ؛ خیلی …همین است که خواندن این کتاب را سخت می کند و باعث می شود که خیلی ها آن را چند بار وقت خواندن زمین بگذارند اما خب اگر این مرحله را پشت سر بگذارید ، شک نکنید تجربه ای بی نظیر نصیبتان می شود …فقط یک کم تحمل کنید حل است
افشین خماند
درباره کتاب
کتاب صد سال تنهایی یکی از مشهورترین و پرفروشترین آثار در حوزه ادبیات داستانی در سطح جهان است. این کتاب باعث شد مارکز در سال ۱۹۸۲ برندهی جایزه نوبل ادبیات شود. در توصیف آثار او که جایزه نوبل را برای او به ارمغان آورد نوشتهاند: رمان صد سال تنهایی حاصل ۱۵ ماه تلاش و کار گابریل گارسیا مارکز است که به گفتهی خود او در تمام این مدت خود را در خانه حبس کرده است. جذابیت رمان صد سال تنهایی از عنوان آن آغاز میشود. عنوانی که مخاطب را با خود درگیر میکند و او به فکر فرو میبرد. تنهایی آن هم صد سال!… این کتاب پر از ایدههای خلاقانهای است که بعد از تمام شدنش در ذهنتان ادامه پیدا خواهند کرد چرا که تخیلاتی فانتزی در بین اتفاقات واقعی به وقوع میپیوندد.
داستان کتاب صد سال تنهایی از زبان سوم شخص و با سبک رئالیسم جادویی حکایت میشود. مارکز با نوشتن از کولیها از همان ابتدای رمان به شرح کارهای جادویی آنها میپردازد و شگفتیهای مربوط به حضور آنها در دهکده را در خلال داستان کش و قوس میدهد تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این داستان رخ میدهند ادغام شده و سبک رئالیسم جادویی بهوجود آید.مِلکیادسِ جادوگر که بهعنوان کولی همراه با کولیهای دیگر وارد دهکدهی ماکوندو میشود، پس از مدتی در خانه بوئندیاها ساکن میشود و به نوشتن مکاتیبی به زبان سانسکریت میپردازد که خوزه آرکادیو و بعدها آئورلیانو پسر رناتا رمدیوس با خواندن این مکاتیب سعی در بر ملا کردن راز آن نوشتهها میکنند.ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید
شخصیت های رمان
یکی از مشکلات کتاب دنبال کردن شخصیت های آن است برای همین ما این عکس را می گذاریم تا هنگام خواندن سردرگم نشوید
نظر مارکز درباره کتاب
« من به جرأت فکر می کنم واقعیت خارج از اندازه ی این اثر _ نه فقط بیان ادبی آن _ است که سزاوار توجه آکادمی ادبی نوبل شده است . واقعیتی که نه تنها روی کاغذ ؛بلکه در بین ما زندگی می کند و مسؤل مرگ و میر تعداد بی شماری از ماست . و این یک منبع تغذیه کننده ی خلاقیت است ؛ پر از غم و اندوه و زیبایی، برای غم و نوستالژی یک کلمبیایی، و یک رمزنگاری بیشتر از یک ثروت خاص. شاعران و گدایان ، نوازندگان و پیامبران، رزمندگان و اراذل، همه ی موجودات از آن واقعیت لجام گسیخته ؛ همه ی ما باید بپرسیم ، اما اندکی از تخیل برای مشکل حیاتی ما ؛ می تواند زندگی را به معنای متعارف باورپذیر کند . این ؛ دوستان ! معمای تنهایی ماست ! »
نظر میلان کوندرا درباره کتاب
با صد سال تنهایی مارکز، به نظر میآید هنر رمان از این رویا بیرون میآید؛ مرکز توجه دیگر یک فرد نیست، بلکه دسته ای از فردهاست؛ آنها همگی اصیلاند و غیر قابل تقلید، و با وجود این هر یک از آنها چیزی نیستند مگر روشنایی زودگذر پرتو آفتاب روی موج یک رودخانه؛ هر یک از آنها فراموش شدن خود در آینده را به دوش میکشد و هر یک از آن ها به این امر آگاه است؛ هیچکدامِ آنها از ابتدا تا به انتها در صحنه ی رمان نمیماند؛ اورسولای پیر، مادر تمام این طایفه، وقتی میمیرد، صد و بیست ساله است، و مرگاش خیلی پیش از آن است که رمان به پایان برسد؛ تمام اشخاص نامهایی شبیه به هم دارند، آرکادیو خوزه بوئندیا، خوزه آرکادیو، خوزه آرکادیوی دوم، اورلیانو بوئندیا، اورلیانوی دوم، به این دلیل که خط فاصلی که آنها را از هم متمایز میکند، در سایه برود و خواننده آنها را با هم قاطی بکند. بر حسب این شواهد، دوران فردگرایی اروپایی، دیگر دورانی نیست که به آنها متعلق باشد. پس دوران آنها کدام است؟ دورانی که بر میگردد به گذشتهی سرخ پوستان آمریکا؟ یا دورانی در آینده که فردِ انسان در نوع انسان ذوب خواهد شد؟ احساس میکنم این رمان که نمونهایست متعالی از این هنر، در عینحال وداعی است جدی با عصر رمان.
خواندن این کتاب در اوایلش خیلی سخت است و گیرایی زیادی ندارد اما صبوری همه چیز را حل میکند.