سایت بدون – اربعین، نه فقط برای شیعیان که برای همه مسلمانان و آزادگان عالم، یک نقطه عطف است؛ میثاق عاشقان آزاده با سرور آزادگان جهان. دوستی و علاقه به امام حسین(ع) و نهضت جاودانه او، جمع کننده دلدادگان به آزادگی و شیفتگان بندگی پروردگار است که «حب الحسین(ع)، یجمعنا». در این واقعه بزرگ و بیمانند، میلیونها نفر به سوی میعادگاه کربلا روان میشوند تا با مولای تشنهلبشان، تجدید عهد کنند؛ عهدی آسمانی که آنها را به عدالت خواهی و نپذیرفتن ستم ستمپیشگان فرا میخواند و پشت مستکبران و ظالمان عالم را میلرزاند. روایت اربعین، روایت پایداری است؛ روایت بازگو کردن پیام قیام سرخ عاشوراست. در این نوشتار، برآنیم تا به وقایع تاریخی پس از شهادت امام حسین(ع) تا روز اربعین، از دریچه اسناد تاریخی و یادداشتهای اهل فن، بپردازیم.
عاشورا و اهتزاز جاودانه پرچم قیام
«احمد بن اسحاق یعقوبی»، در کتاب «تاریخ یعقوبی»، نامه ای را از «عبدا…بن عباس»، خطاب به یزید بن معاویه نقل کرده است. در این نامه که ظاهراً مدتی پس از شهادت سیدالشهدا(ع) و پس از اعلام خلافت «عبدا… بن زبیر» در مکه، نوشته شده است، «ابن عباس» می نویسد:«ای یزید! این تو بودی که به پسر مرجانه نامه نوشتی و به او دستور دادی تا راه را بر حسین(ع) ببندد و دستور دادی که در کار او شتاب کند و بر حسین(ع) سخت بگیرد و برای کشتن او امروز و فردا نکند.» اسناد تاریخی نشان میدهند که عبیدا… بن زیاد، به فرمان یزید امام حسین(ع) را به شهادت رساند و خاندان آن حضرت را به اسارت گرفت. بنابراین، سبب اصلی وقوع واقعه عاشورا، شخص یزید و فرمان او بود. با این حال، شرایطی که پس از ورود کاروان اسیران به دمشق به وجود آمد و نیز، خطبه غَرّای حضرت زینب(س) شرایط را به گونه ای رقم زد که یزید ناچار به متهم کردن عبیدا… در واقعه عاشورا و شهادت سیدالشهدا(ع) شد. «محمد بن جریر طبری» در جلد پنجم کتاب «تاریخ الامم و الملوک»، به دستپاچگی یزید در این زمینه اشاره کرده است و می نویسد:«هند، دختر عبدا…بن عامربن کریز که زن یزیدبنمعاویه بود، سخنان آن ها را شنید و چهره به جامه خویش بپوشانید و برون شد و گفت:ای امیرمؤمنان! سر حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خداست؟ گفت:آری! بر پسر دختر پیامبر و نخبه قریش، فغان کن و سیاه بپوش. خدا ابن زیاد را بکشد که در کار حسین شتاب کرد!» یزید در حالی این سخنان را بر زبان جاری کرد که لحظاتی قبل، با خواندن اشعار «ابن زبعری»، به جنایتی که دستور انجام آن را داده بود، افتخار می کرد.با این حال، آن چه بیش از همه بر طبل رسوایی یزید کوفت، افشاگری های امام سجاد(ع) در مسجد جامع دمشق بود.
افشاگری های زیباترین روح پرستنده
مرحوم علامه «محسن امین»، در کتاب «لواعج الاشجان فی مقتل الحسین(ع)» می نویسد:«یزید فرمان داد خطیبی بر منبر برود و درباره امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش بدگویی کند. خطیب بر فراز منبر نشست و از امیرمؤمنان(ع) و سیدالشهدا(ع) بد گفت و معاویه و یزید را تحسین و ستایش کرد … در این هنگام، امام علی بن حسین(ع) فریاد زد: ای خطیب! وای بر تو که خشم آفریننده را به خشنودی آفریدگان خریدی! جای خود را در آتش آماده بدان! آن گاه امام(ع) رو به یزید کرد و فرمود: اجازه می دهی تا بر فراز این چوبها روم و سخنی بگویم؟ یزید نپذیرفت. مردم اصرار کردند که بگذارد امام(ع) سخن بگوید. یزید گفت: اگر او بر منبر رود، من و آل ابوسفیان را رسوا خواهدکرد. مردم گفتند: از این جوان چه ساخته است؟ یزید گفت: او از خاندانی است که در کودکی کامشان را با علم و دانش برمی دارند. شامیان باز هم اصرار کردند و یزید، ناچار، اجازه داد.» به این ترتیب، امام سجاد(ع) بر فراز منبر ایستاد و خطبه ای خواند که هنوز هم غریو پرشورش در گوش تاریخ بشریت طنین انداز است:«ای مردم! من پسر مکه و منایم؛ من پسر زمزم و صفایم؛ … من پسر مردی هستم که خداوند به او وحی فرستاد؛ من فرزند محمد مصطفایم؛ من پسر علی مرتضایم … من پسر فاطمه زهرا، سرور زنان عالم هستم؛ من پسر خدیجه کبرایم … من فرزند کسی هستم که او را به ستم کشتند؛ من فرزند کسی هستم که سرِ او را از قفا بریدند … من پسر کسی هستم که فرشتگان آسمان بر او گریستند … من پسر کسی هستم که سَرِ او را بر نیزه زدند و زنان و کودکان او را از عراق تا شام به اسارت آوردند…» مورخان آورده اند که چون سخنان امام(ع) به این جا رسید، یزید فرمان داد تا اذان بگویند. علامه «محسن امین» می نویسد:«چون مؤذن به این فراز اذان رسید که اشهد ان محمداً رسول ا…، امام سجاد(ع) رو به یزید کرد و باصدای بلند فرمود : ای یزید، این محمد که رسول خداست، جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست، دروغ گفته ای و اگر جد من است، پس چگونه فرزندان رسول خدا(ص) را کُشتی؟» این سخنان پرشور و آتشین، همچون پتکی بر پیکر پوشالی حکومت اموی فرود آمد.
بازگشت کاروان آزادگی و دیدار با جابر
کاروان اهل بیت(ع) مدتی در دمشق توقف کرد. «سید بن طاووس» در کتاب «اقبال العمال»، این مدت را یک ماه می داند. طی این مدت نیز، افشاگری های امام سجاد(ع) علیه یزید و امویان ادامه داشت. یزید پس از مشورت با مروان بن حکم، تصمیم گرفت، برای جلوگیری از افشاگری های بیشتر امام سجاد(ع)، کاروان را روانه مدینه کند. او، نعمان بن بشیر را مسئول رساندن کاروان اهل بیت(ع) به مدینه کرد. درباره زمان خروج کاروان از دمشق و ورود آن به مدینه، اقوال مختلفی وجود دارد. «شیخ توسی» در کتاب «مصباح المتهجد» مینویسد:«روز بیستم ماه صفر، حرم امام حسین(ع) از شام به مدینه بازگشت.» «شیخ توسی» معتقد است که در همین روز، جابر بن عبدا… انصاری به کربلا رسید و مرقد مطهر امام حسین(ع) را زیارت کرد؛ همان روزی که در فرهنگ شیعه، به نام اربعین شهرت یافته است. با این حال، شهید «قاضی طباطبایی»، در کتاب «تحقیق درباره اول اربعین سیدالشهدا(ع)»، با استفاده از اسناد و مدارک روایی، معتقد است که کاروان اهل بیت(ع)، پس از خروج از شام، ابتدا به کربلا رفتند و پس از آن راهی مدینه شدند. «سید بن طاووس» در کتاب شریف «لهوف» نیز، به عبور کاروان از کربلا، در راه بازگشت به مدینه، اشاره کرده است. او می نویسد:«راوی می گوید: هنگامی که خاندان حسین(ع) از شام بازمی گشتند، به راهنما گفتند: ما را از راه کربلا ببر. راهنما آن ها را آورد و به محل شهادت امام(ع) و یارانش رساند. دیدند جابر بن عبدا… انصاری و جماعتی از بنی هاشم نیز به زیارت مرقد مطهر سیدالشهدا(ع) آمده اند. پس، همگی به عزاداری پرداختند، به طوری که نوحه هایشان قلب ها را جریحه دار میکرد. تعدادی از زنان آن منطقه نیز به عزاداران پیوستند و عزاداری، مدتی ادامه یافت.»
زیارت جابر به روایت عطیه عوفی
«عمادالدین طبری آملی»، در کتاب «بشاره المصطفی(ص) لشیعه المرتضی(ع)» روایت زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع) توسط جابر بن عبدا…انصاری را در اربعین، به نقل از «عطیه عوفی» نقل کرده است و مینویسد:«من(عطیه عوفی) با جابربن عبدا…انصاری، به قصد زیارت مرقد مطهر حسین بن علی(ع) بیرون آمدیم. زمانی که به کربلا رسیدیم، جابر نزدیک ساحل فرات رفت؛ غسل کرد و [همانند افرادی که احرام میبندند،] یک ردا و یک ازار پوشید. سپس کیسه ای را باز کرد که در آن سعد(نوعی عطر) بود و آن را به بدن خود زد و خود را با آن خوشبو کرد. هر قدم که بر می داشت، ذکر خدای متعال را می گفت؛ تا این که به قبر مطهر حضرت نزدیک شد؛ وقتی رسید، گفت: دست مرا روی قبر بگذار. من این کار را انجام دادم؛ او خود را روی قبر انداخت و از هوش رفت. من روی او آب ریختم؛ به هوش آمد. سه مرتبه صدا زد: «یا حسین» و گفت: آیا دوست جواب دوست را نمی دهد؟! و خودش پاسخ داد: چگونه جواب دهی، در حالی که رگ های خونین تو در بالای شانهات نمایان شده و بین بدن و سر مقدس تو جدایی افتاده است؛ شهادت میدهم که تو فرزند خاتم پیامبران و فرزند آقای مؤمنان و سلاله هدایت، خامس اصحاب کسا، پسر سرور پاکیزگان و فرزند سرور زنان هستی … سپس نگاهی به اطراف قبر مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) کرد و گفت: سلام بر شما، ای ارواحی که در راه حسین(ع) فدا شدید و شهادت می دهم که شما، نماز را به پا داشتید و زکات را پرداختید، امر به معروف و نهی از منکر کردید، با ملحدان به جهاد برخاستید و خدا را آن قدر عبادت کردید تا به مرحله یقین رسیدید. قسم به کسی که حضرت محمد(ص) را به نبوّت مبعوث کرد، ما در آن چه شما وارد شدید و عمل کردید، شریک هستیم. عطیه می گوید: به جابر گفتم ما چگونه در ثواب آن ها شریک هستیم، در حالی که ما نه کاری کردیم و نه شمشیری زدیم؟ ولی این گروه، میان سر و بدن هایشان جدایی افتادهاست و فرزندانشان یتیم و همسرانشان بیوه شدهاند. جابر گفت: ای عطیه! از حبیب خود رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: اگر کسی گروهی را دوست داشته باشد، با آن گروه محشور خواهد شد و کسی که کار گروهی را دوست بدارد، با آنان در کارشان شریک می شود. قسم به آن کس که محمد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد، نیّت من بر آن چیزی است که امام حسین(ع) و اصحاب او بر آن گذشته و رفتهاند … جابر در بین راه گفت: ای عطیه! با محبّ آل محمد(ص) مدارا و نرمی کن؛ زیرا اگر قدم آن ها به سبب زیادی گناه بلغزد، قدم دیگر آن ها به سبب محبّتشان ثابت و استوار خواهد ماند. همانا دوستداران آنان به سوی بهشت بازمیگردند و دشمنان آن ها به طرف آتش خواهند رفت.»