سایت بدون – قصابی بود که چشمش درد می کرد ، خیلی هم درد می کرد ، آن قدر هم درد که گاهی حتی ترجیح می داد ، اگر شفا پیدا نمی کند و چشمانش خوب نمی شوند ، کور شود تا درد آرام شود. او پیش هر طبیبی که می رفت ، معالجه بی فایده بود و مرهمی که به او داده می شد نه او را کور می کرد و نه شفا می داد، انگار نه انگار
روزی پیش طبیب رفت و گفت که این دوای شما اثر نمی کند ، طبیب که همه چیز را درست می دید ، از او خواست که مرهم را مقابل چشمان خودش استفاده کند ، پس از آن بود که فهمید که قصاب با هم دستی که در آن خون و سایر آلودگی های ناشی از شغلش چشمانش را می مالد و در نتیجه دارو هیچ نتیجه ای ندارد و از او خواست که قبل از مالیدن مرهم به چشمانش ، دست های خود را بشوید
از آن به بعد وقتی بخواهند از بی اثر بودن کاری حرف بزنند این ضرب المثل را گویند.
یک دیدگاه
بازتاب ها: مجموعه ای بی نظیر از ضرب المثلهای فارسی همراه با داستان و کاربرد | بدون