سایت بدون – زن جوان فکر میکرد بعد از قتل شوهرش، زندگی خوب و آرامی در انتظارش است اما ماجرای قتل، چند ساعت بعد فاش شد و به جای اینکه کنار قاتل شوهرش پای سفره عقد بنشیند، سردی دستبند فولادی را بر دستش حس کرد. در «پشت صحنه یک جنایت» این هفته پرونده این زن را مرور کرده و پای صحبتهایش نشستیم. ریشههای قتل هم توسط رئیس پلیس آگاهی استان البرز تحلیل شد. براساس محتویات پرونده، رسیدگی به این پرونده از شهریور امسال و بهدنبال گزارش مرگ مشکوک مردی در یک مرغداری در حاشیه کرج در دستور کار پلیس قرار گرفت. ماموران پس از حضور در محل با جسد مردی روبهرو شدند که آثار کبودی در بدنش دیده میشد. همسر این مرد در تحقیقات گفت: شوهرم در خواب سکته کردهاست. این در حالی است که پزشک قانونی علت مرگ را خفگی اعلام کرد. با این گزارش زن جوان دستگیر شد و در بازجوییها به قتل همسرش با همدستی مرد مورد علاقهاش اعتراف کرد و گفت: من در کشتن همسرم نقشی نداشتم فقط در را برای کریم باز کردم و او همراه مرد دیگری به خانه آمده و شوهرم را در خواب خفه کردند. پس از این اعترافات متهمان تحت تعقیب پلیس قرار گرفته و در عملیاتهایی دستگیر شدند. کریم در جریان تحقیقات قتل را گردن گرفت و گفت: به تنهایی مرتکب قتل شدم و دو همدستم در کشتن این مرد نقشی نداشتند. پس از اعتراف به این جنایت، متهمان روانه زندان شدند تا با تکمیل تحقیقات پرونده برای محاکمه به دادگاه کیفری البرز ارسال شود.
میترسم با بچههایم روبهرو شوم
۱۹ سال دارد اما چین و چروک صورتش، سن او را دو برابر نشان میدهد. خونسرد و آرام است و انگار هنوز نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است. نگران فرزندانش است و نمیداند وقتی با آنها روبهرو شد چه جوابی به آنها بدهد.
بچه داری؟
بله. دو بچه دارم.
در این مدت که در بازداشت هستی آنها را دیدهای؟
نه. دلم برایشان تنگ شده، اما میترسم با آنها روبهرو شوم. نمیدانم واکنششان چه خواهد بود. آنها پدرشان را دوست داشتند و الان در نظرشان من یک مادر هوسران هستم.
زود ازدواج کردی؟
بله. ۹ ساله بودم که پدرم مرا به مردی که ۲۰ سال از خودم بزرگتر بود شوهر داد. من افغان هستم و شوهرم هم افغان است. من چیزی از زندگی مشترک نمیدانستم.
با شوهرت اختلاف داشتی؟
نصیر مرا خیلی دوست داشت و من هم او را دوست داشتم. روزهای خوبی کنار هم داشتیم.
پس چرا به او خیانت کردی؟
خودم هم نمیدانم. شوهرم خیلی کار میکرد و وقت کمی برای من میگذاشت. به خاطر اختلاف سنی هم درک خوبی از هم نداشتیم.
چطور با کریم آشنا شدی؟
چند سال بعد از ازدواج به افغانستان رفتیم و یکسالی آنجا بودیم. کریم، فامیل شوهرم بود و آنجا با هم آشنا شدیم. او خیلی به من توجه میکرد و احساس غربت نمیکردم. بعد از مدتی به هم علاقهمند شدیم. او میگفت تو در این ازدواج قربانی شدی.
او چند سال داشت؟
چهار سال از خودم بزرگتر بود.
از آن زمان رابطه داشتید؟
نه. وقتی به ایران بازگشتیم ارتباطم با او قطع شد و فراموشش کردم و دلگرم زندگیام شدم. وقتی او نبود محبتهای شوهرم را میدادیدم، اما وقتی کریم وارد زندگیم میشد، فقط او را میدیدم. یک روز شوهرم تماس گرفت و گفت شام خوبی درست کن امشب مهمان داریم. وقتی به خانه آمد کریم همراهش بود. با دیدن کریم، عاشقش شدم.
چرا طلاق نگرفتی؟
چند بار به نصیر گفتم اما او مخالف بود. میگفت مرا دوست دارد و نمیتواند بدون من زندگی کند.
با دیدن این همه علاقه و محبت دچار عذاب وجدان نشدی؟
کریم طوری رفتار کرده بود که فقط کارهای او را میدیدم.
همسرت به رابطه تو و کریم شک نکرد؟
نه. حتی چند بار برادرش هشدار داد که رابطه کریم و همسرت مشکوک است اما با برادرش دعوا کرد که من به هردوی آنها اعتماد دارم. کریم در خانه میماند و شوهرم سر کار میرفت.
چرا شوهرت را کشتید؟
کریم وقتی دید شوهرم طلاقم نمیدهد، گفت بهترین راه این است که نصیر را بکشیم. من مخالف بودم اما سرانجام قبول کردم. فقط شرط کردم در کشتن او همکاری نمیکنم. کریم قبول کرد و قول داد اگر ماجرا لو رفت همه چیز را گردن بگیرد.
این کار را کرد؟
در جلسه بازجویی گفت من کشتم و کسی در قتل نقش نداشت.
نقشهتان چه بود؟
قرار بود من شب، در خانه را باز کنم و کریم همراه دوستش وارد شوند. حدود ساعت یک شب آنها آمدند و شوهرم را در خواب کشتند. بعد هم رفتند و خواستند صبح با اورژانس تماس بگیرم و بگویم شوهرم در خواب سکته کرده است. قرار بود چند روزی تماس نداشته باشیم تا آبها از آسیاب بیفتد.
تا صبح چه کار کردی؟
چند ساعتی کنار جسد شوهرم نشستم و گریه کردم. عذاب وجدان تازه سراغم آمده بود. حدود ساعت ۴ صبح متوجه صدایی در محوطه شدم. وقتی بیرون آمدم با صاحب مرغداری روبهرو شدم. با دیدن صورت گریانم شک کرد و گفتم نصیر در خواب سکته کرده است او به پلیس زنگ زد و صبح ماموران فهمیدند شوهرم به قتل رسیده و بازداشتم کردند. در پلیس آگاهی همه چیز را تعریف کردم.
با کریم روبهرو نشدی؟
در دادسرا او را دیدم. حالم از چهرهاش به هم میخورد. ببخشید اما از تمام مردها بدم میآید. من شوهرم را قربانی هوس خود کردم. او به من محبت میکرد اما من محبتهایش را با کشتنش پاسخ دادم.
میدانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
من همه چیز را باختهام و دیگر آینده برایم مهم نیست. فقط امیدوارم یک روز بچههایم مرا ببخشند.