سریال انیمیشن «عشق، مرگ و روبات‌ها» در هر قسمت داستان علمی-تخیلی متفاوتی را روایت می‌‏کند

سایت بدون -اینکه سریال «عشق، مرگ و روبات‏ها» را دوست داشته باشید یا نه بیشتر به این برمی‏گردد که رابطه شما با ژانر علمی تخیلی و زیرگونه‏های متعدد آن چطور باشد. این سریال انیمیشن (به جز یک اپیزود ترکیبی فیلم زنده و انیمیشن) در هر قسمت رویکرد ساختاری متفاوتی دارد؛ از انیمیشن‏های ساده گرفته تا انیمیشن‏های به‏شدت واقعی که آدم را یاد بهترین بازی‏های کامپیوتری این روزها می‏اندازد. فرمت زمانی سریال هم ثابت نیست، هر اپیزود به فراخور داستانی که روایت می‏کند از پنج شش دقیقه تا حدود ۲۰ دقیقه زمان دارد. در واقع شما در «عشق، مرگ و روبات‏ها» با یک مجموعه داستانک با ژانرها و مودهای متفاوت و گوناگون روبه‏رو هستید که عنوان مجموعه آنها را به هم پیوند داده است: عشق، مرگ و آدم‏آهنی و نویسندگان و سازندگان هر قسمت در بازه‏های زمانی مختلف از روزگاران خیلی قدیم تا آینده‏ی خیلی دور، با این ایده‏ها بازی می‏کنند و قصدشان بیش از هر چیزی انگار سرگرم کردن مخاطب بوده است.
«عشق، مرگ و روبات‏ها» مثل اغلب مجموعه‏های این‏چنینی که گروهی کارگردان و نویسنده با پس‏زمینه متفاوت را کنار هم قرار می‏دهد، اثری یک‏دست نیست (به مجموعه‏های تفننی مثل «برلین دوستت دارم» و «پاریس دوستت دارم» یا حتی فیلم‏‏های جدی‏تری مثل «تصاویری از اروپا» و «لومیر و شرکا» فکر کنید) و همین احتمالا باعث می‏شود برخی اپیزودها توی ذوق بزند درحالی که برخی واقعا درگیرکننده هستند. اصلا همین رویکرد وجود نداشتن یک خط مشخص داستانی یا یک ویژگی سبکی ساختاری باعث می‏شود، «عشق، مرگ و روبات‏ها» آن تجربه سریال‏بینی مرسوم را نداشته باشد و بیشتر به یک مجموعه فیلم کوتاه تنه می‏زند که یک‏جا و کنار هم ارائه شده باشند و خب جذابیتش هم در همین چنددستگی است. این توضیح به معنی زیر سوال بردن کیفیت سریال یا تایید تمامی اپیزودهای آن نیست. بسته به میزان علاقه شما به ژانر علمی- تخیلی و البته سبک‏های مختلف انیمیشن‏سازی امکان دارد اپیزودهای محبوب هر کس با دیگری فرق کند.   برای من دو اپیزود سریال کیفیتی ویژه و ماندگار در اجرا و محتوا داشتند که باعث شد تجربه‏ی تماشای سریال به شدت دل‌پذیر باشد. این دو اپیزود «شکار خوب» (قسمت هشتم) و «آبی زیما» (قسمت چهاردهم) هستند. هر دو اپیزود را دو نویسنده مطرح ژانر علمی-تخیلی نوشته‏اند.

اپیزود «شکار خوب» نوشته کن لیو است و داستانش با داشتن رگه‏هایی از فضای کارهای هایائو میازاکی و یادآوری دنیای عجایب اختراع آدم‏آهنی‏ها در اوایل قرن بیستم – نمی‏شود منکر تاثیر ژرژ ملی‏یس در این قسمت شد – یکی از بهترین فیلم‏های کوتاه مجموعه است. ماجرا داستان مردی چینی است که به همراه پسرش باید ارباب خود را از گزند موجوداتی شبیه روباه و گربه در پوشش زنانی اغواگر نجات دهد اما پسر می‏پذیرد که این موجودات خطرناک نیستند. شروع داستان با انیمیشن ساده‏اش ما را به دنیای سامورایی آشنای کارهای کوروساوا و کوبایاشی و اهمیت شرافت می‏برد اما با پیش رفتن داستان دنیای ملی‏یسی و میازاکی غلبه می‏کند و تقابل سنت و مدرنیته ابتدای داستان به تقابل فرهنگ شرق در برابر فرهنگ غرب و قیام در برابر استعمار بدل می‏شود. این تغییر رویکرد در داستانی عاشقانه که آرام آرام بُعد زمانی در آن حل می‏شود و به طبع آن شکل رابطه پسر با موجود ترسناک که به آدم آهنی بدل شده، این اپیزود را به ماندگارترین اپیزود سریال بدل می‏کند و آدم را به شوق می‏اندازد که سراغ داستان‏های کوتاه کن لیو برود که اتفاقا بسیار پرکار است و بسیاری از کارهایش حداقل به زبان انگلیسی ترجمه شده‏اند.
«آبی زیما» از نظر ساختاری با اغراقی که در رنگ و طراحی شخصیت‏ها کرده و مینیمالیسمی که در طراحی فضا و معماری دارد واجد یک کیفیت متناقض هوش‏رباست و از طرفی به یکی از درخشان‏ترین ایده‏های دنیای هنر می‏پردازد: جست‏وجو برای رسیدن به حقیقت هنر و در نهایت حل شدن در هنر یا به عبارتی یکی شدن هنرمند و هنرش. این اپیزود با لحن یک داستان مرموز آغاز می‏شود و خیلی آرام در دنیای آینده‏نگرش به رابطه هنر و هنرمند می‏پردازد. این قسمت را آلیستر رینولدز براساس یکی از داستان‏های مجموعه داستانی با همین عنوان نوشته و ترکیب فضای آینده‏نگرش با رنگ و لعاب و موسیقی که یادآور کارهای علمی تخیلی دهه ۱۹۸۰ است به این راحتی فراموش نمی‏شود. ایده‏های رینولدز برای تشریح تغییرات هنرهای تجسمی – مخصوصا نقاشی – از کشیدن پرتره واقعی و منظره واقعی و بعد دخل و تصرف در آن با یک مربع آبی رنگ و در نهایت رسیدن به تابلوهای نقاشی/مجسمه‏هایی در ابعاد بسیار بزرگ و باورنکردنی و بالاخره مینیمالیسم رنگ آبی برای مخاطبی که هنرهای تجسمی را دوست دارد بسیار لذت‏بخش است و شاهکار نهایی هنرمند این اپیزود – بدون اینکه بخواهم قصه را لو دهم – یادآور جمله معروف پیکاسو است که می‏گفت آرزو دارد در اوج شهرت و مهارت مثل یک بچه پنج ساله نقاشی بکشد.
این دو اپیزود برای من یادگارهای فصل اول «عشق، مرگ و روبات‏ها»ست اما سریال اپیزود دیدنی کم ندارد؛ با کمی فاصله اپیزود «شاهد» (قسمت سوم) با ایده لوپ و تکرار و طراحی دنیای آخرزمانی که خیلی «بلیدرانر»ی شده بسیار مفرح است یا چهار اپیزود «سه روبات» (قسمت دوم)، «وقتی ماست قدرت می‏گیرد» (قسمت ششم)، «عصر یخبندان» (قسمت شانزدهم) و «تاریخ‏های جایگزین» (قسمت هفدهم) هر کدام به شکلی سرگذشت تاریخ بشریت را روایت می‏کنند و مخصوصا اپیزودهای «وقتی ماست قدرت می‏گیرد» و «تاریخ‏های جایگزین» با لحن شوخ‏طبعانه‏شان آدم را حسابی قلقلک می‏دهند. از طرفی اگر انیمیشن‏هایی را دوست دارید که در دهه ۱۹۸۰ میلادی با تم علمی خیالی محبوب بودند – تیم میلر و دیوید فینچر اصلا با توجه به علاقه شخصی‏شان به فیلم انیمیشن «هِوی متال» (۱۹۸۱) سراغ تولید این مجموعه رفته‏اند – سریال چند اپیزود دیدنی برایتان دارد: «نقطه کور» (قسمت پانزدهم) و «شب ماهی» (قسمت دوازدهم). اگر هم انیمیشن‏هایی را دوست دارید که بسیار واقعی هستند انگار فیلم باشند یا طرفدار بازی‏هایی از جنس کیفیت بصری «آخرین بازمانده» (The Last of Us) هستید اپیزود اول سریال به نام «آستانه‏ی سانی»، اپیزود دهم به نام «تغییرشکل‏دهنده‏ها»، قسمت سیزدهم به نام «سیزده بخت‏آور» و قسمت هجدهم/آخربه نام «جنگ مخفیانه» حتما شما را با خود همراه خواهند کرد و اگر هم خیلی پیکساری هستید سراغ اپیزود «آشغال‏دانی» (قسمت نهم) و «دست یاری» (قسمت یازدهم) بروید.
«عشق، مرگ و روبات‏ها» با این توضیحات دقیقا یک مجموعه رنگارنگ است، شبیه نوارهای کاستی که قدیم دست به دست می‏چرخید و رویشان نوشته شده بود سلکشن یا گلچین و هر قطعه آن حس و لحن خودش را داشت، برخی آنقدر درخشان بودند که با تمام شدنش نوار را عقب می‏زدی تا دوباره گوشش دهی، برخی هم موقع شنیدنشان ضرب می‏گرفتی اما وقتی تمام می‏شد دیگر تمام شده بود و چند قطعه هم بودند که موقع پخش شدنش ممکن بود اصلا حواست پرت شود و یادت برود داری آن را گوش بدهی. با این حال این نوارهای گلچین جایی ویژه برای ما داشت آن هم به دلیل همان قطعات درخشانی بود که تک‌تک ثانیه‏ها و اوج و فرودهایش را از بَر بودی. «عشق، مرگ و روبات‏ها» چنین کیفیتی دارد و من حتا در اوج سخت‏گیری هم برای دو اپیزود «شکار خوب» و «آبی زیما» و بعد «شاهد» از تماشایش پشیمان نشدم و منتظر فصل بعدش خواهم ماند.

مطلب پیشنهادی

پایداری باور؛ چرا ما مقابل تغییر در عقایدمان مقاومت داریم

سایت بدون – مقاومت در برابر تغییر باور، که به اثر بازگشتی یا محافظه‌کاری مفهومی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *