بدون دانستن حق شماست ، بیشتر بدانید
سایت بدون – این درست است که کارل مارکس ، مفهوم دیالتیک را از هگل گرفته بود
اما تفاوت عمده دیالتیک هگل و سایر ایده آلیست های آلمانی در آن است که دیالتیک آن ها به دنیای ذهن و ایده ها باز می گشت اما دیالتیک مارکس بر جنبه های مادی حیات اجتماعی تاکید داشت
ایده آلیست های آلمانی اعتقاد داشتند که ویژگی منحصر به فرد انسان برخور داری از قدرت استدلال و تفکر است
از نظر آن ها تاریخ عبارت است از حرکت ذهن به سمت سطوح بالاتر ترقی فکری و اجتماعی
مارکس هم مانند آن ها اعتقاد دارد که انسان ها، موجوداتی متفکر و عقلانی هستند
به این معنی که اندیشه هایی را می پرورانند که از درجات مختلفی از ثبات و انسجام برخوردار هستند اما به نظر مارکس جوهر انسانیت تامل و تعقل نیست
از نگاه مارکس نوع بشر جزیی از طبیعت است و حیات ذهنی و فکری او مقتضی وجود فیزیکی و مادی آن است
بشر پیش از آن که قادر به خردورزی و فرهنگ آفرینی باشد باید خود را به منزله موجوداتی طبیعی حفظ کند
بنابراین بازتولید زندگی مادی مقدم بر تولید فرهنگ است
جسم ما منابعی را که برای تولید مثل به آن ها نیاز دارد را تولید نمی کند
علاوه بر این محیط طبیعی هم بدون دخالت بشر آن چرا که برای حیات نیاز داریم تامین نمی کند
انسان ها صرفا از طبیعت تغذیه نمی کنند بلکه برای بقا آن را تغییر می دهتد
مارکس فعالیت هایی را که از طریق آن ها این مبادله با محیط طبیعی را حفظ می کنیم به صورتی نسبتا مبهم کار یا فعالیت مولد می نامد
مارکس دقیقا همین واقعیت را که انسان ها سرشت خود را از طریق کار می سازند ، ویژگی منحصر به فرد آدمی می شمارد
نتیجه منطقی این امر آن است که باید ذهنیت بشر و محصولات (فرهنگ) را درارتباط با حیات تولید مادی بفهمیم
بنابراین نقطه آغاز نظریه جامعه باید کار یا فعالیت تولیدی جامعه باشد
اگر فرض کنیم فعالیت تولیدی به معنای کاراقتصادی یا کار درازای دستمزد باشد، تحلیل اجتماعی در وهله اول باید بر ابزار اصلی تولید اقتصادی جامعه متمرکز شود
بنابراین تبیین برجسته اجتماعی مارکس عبارت از این که پویش طبقاتی بر نحوه سازماندهی زندگی اجتماعی اقتصادی تاثیر می گذارد و این نیز به نوبه خود ساختار و جهت کل جامعه را تعیین می کند
این نکته اساسی ماتریالیسم تاریخی است
