هملتی که محمد چرمشیر نوشت و رضا گوران سال ۱۳۹۱ برای اولین بار روی صحنه برد، یکی از آن هملتهای نمایش ایرانی است که شاید آنطور که باید و شاید محل نقد و گفتوگو و تماشا قرار نگرفت. یادم میآید همان سالها هم خیلی از کسانی که به تماشای این نمایش نشسته بودند با بیاعتنایی از آن حرف میزدند و در نهایت به یک جمله بسنده میکردند که چیزی از آن نفهیدیم. شاید برای این بخش از تماشاگران، باورکردنی نبود که شخصیت پر طمطراق و با جاه و جبروتی مثل هملت اینقدر منفعل باشد و سکان اصلی داستان به دست افلیا بیفتد و…
«هملت» رضا گوران با خواب شاهزاده دانمارکی شروع میشود و خودکشی افلیای عاشق و همین دنیای زیستی و ذهنی تبدیل به شاعرانگی از جنس تئاتر میشود. شعری که نه به روال اشتباه معمول در تئاتر ایرانی تنها در زبان و گفتار، بلکه در روح و جان نمایش جریان دارد. شاعرانگی تراژیک «هملت» به واسطه ذهنیت شاعرانه افلیا در تصاویر نمایشی، در کنشهای دراماتیک، در گفتار و در روح نمایش جاری است و به همین دلیل است که این کابوس بر ذهن و روح تماشاگر تاثیر میگذارد.
از این انفعال و این انگیزشهای دراماتیک تماشاگر از همان ابتدا و بیمقدمه با بازسازی اثری کلاسیک روبهرو میشود که در آن قهرمان داستان خودش را مثل همیشه و با همان مختصات سابق به او معرفی نمیکند. با این حال بیراه نیست اگر بگوییم در قسمتهایی از نمایش پیچیدگیهای موجود و غور در لایههای زیرین روانشناختی و نشانهشناسی حضور قهرمان عاشق را در داستان کمرنگ میکند، اما در این نمایش بهجای هملت، این افلیاست که به طور مشخصی حاکم بر رویدادهای نمایش است و دنیایی را، به واسطه تحت تأثیر حضور و وجود خودش به عنوان یک فاعل قدرتمند، هدایت و رهبری و هدایت میکند و از نمونههای این حضور قدرتمند میتوان به ماهی آبی رنگی اشاره کرد که از ابتدا روی سینه هملت نقش بسته است.
در کنار همه اینها شاید بد نباشد بگوییم که «هملت» رضا گوران با وجود تکرار یأس و مرگ در فضای جادویی اجرا، یک عاشقانه غم انگیز است؛ عاشقانهای غمانگیز که در پرسههای کابوسوار افلیا روایت میشود. از همین روست که در نمایش دو شخصیت برای افلیا در نظر گرفته شده است. نخست افلیای فاعل و قهرمان روایت است که در لحظه شروع خودش را میکشد، اما دوباره و به اقتضای ضرورت داستان جان میگیرد تا کابوس عاشقانهاش را برایمان روایت کند و دوم افلیایی که در السینور زندگی میکند و دچار وقایع تراژیک پیرامون خودش است. افلیای دوم درست به همان اندازه گرترود بیچاره، هملت، پلونیوس و شاه جدید منفعل است و کاملاً وابسته به حوادث ذهنی تعریف میکند
محسن بوالحسنی/روزنامه ایران