معرفی فیلم/«میناری» به کارگردانی «لی ایزاک چانگ»؛یک فیلم دو رگه

سایت بدون – سینمای کره جنوبی سال‌هاست به واسطه سینه‌فیل‌ها شناخته شده است. فیلم‌هایی چون سوزاندن،کنیز، اولدبوی، قطار بوسان، خاطرات یک قتل و… با ایده‌های درخشان و تکنیک درستی که این ایده‌ها را در فیلمنامه و اجرا همراهی می‌کند، در ذهن دوستداران سینما حک شده و کارگردان‌های کره‌ای چون کیم کی‌دوک، بونگ جون هو، پارک چان‌ووک و… تبدیل به ستارگانی شده‌اند که تا زنده هستند و دنبال‌کردن آثارشان یک فریضه است؛ اما سینمای کره، تنها همین تک‌مضراب‌ها، فیلم‌ها و کارگردانان موفق نیست، سینمای کره صنعت است؛ صنعتی که در راستای آن سرمایه‌گذاری شده‌ است.

کره‌جنوبی مدرسه‌های فیلمسازی‌ فراوانی دارد که هر سال کارگردانانی جوان مسلط به تاریخ سینما و تکنیک را راهی استودیوها و دفاتر سینمایی خود می‌کند. اگر می‌بینیم این روزها در سراسر جهان، سریال «بازی مرکب»، ترند اول فضاهای مجازی شده است، باید بدانیم که چندین دهه است سریال‌های کره‌ای، بازارهای محلی یعنی جهان آسیای شرقی را تسخیر کرده‌ است و از دهه۹۰ میلادی، موج کره‌ای که در جهان با اصطلاح هالیو-اصطلاحی که وزارت فرهنگ و گردشگری کره از آن استفاده کرد-شناخته می‌شود، توانسته است با سریال‌های ملودرام معاصر و تاریخی و همچنین موسیقی پاپ  و نماهنگ، فرهنگ و سنت کره را همه‌گیر کنند. ما این همه‌گیری را با سریال «جواهری در قصر»(۲۰۰۳) که به بیش از ۹۰کشور جهان، صادر شده، به‌خاطر داریم و بعد از آن سریال جومونگ و فراوان سریال‌های ملودرام که از شبکه‌های داخلی و خارجی در این سال‌ها پخش شده است. همچنین در حوزه‌ سینما، پیش از آنکه فیلم «انگل» غوغا به پا کند و هم‌زمان جایزه کن و اسکار و بفتا را به دست آورد، سال‌هاست که کمتر جشنواره‌ای بدون حضور فیلمی از کره‌جنوبی برگزار شده‌ است.
 
کاملا کره‌ای نیست
فیلم «میناری» اما کاملا کره‌ای نیست و درعین‌حال نمی‌توان آن را جدا از سینمای کره دسته‌بندی کرد. فیلم دورگه است، آمریکایی -کره‌ای. همان‌قدر آمریکایی است که کارگردانش. لی ایزاک چونگ، کارگردان میناری، در آمریکا به دنیا آمده و در دانشگاه ییل و دانشگاه یوتا تحصیل کرده اما از نام و چهره‌اش، پیداست که مهاجر است و نسل پیش از او از آسیای شرقی به آمریکا، سرزمین رویاها آمده‌اند. فیلم درباره همین مهاجرت است و درواقع داستانی واقعی است که لی ایزاک چونگ به هنگام کودکی از سر گذرانده است. همین خاصیت اتوبیوگرافیک و باورپذیربودن جزئیات داستان است که فیلم را از آنچه در ابتدا به نظر می‌رسد یعنی یک ملودارم خانوادگی کند تا به پایه اثری تاثیرگذار و تحسین‌برانگیز بالا می‌برد. همچنین داستان فیلم، علاوه‌بر باورپذیربودن، نشانگر دوره‌ای متفاوت از تاریخ کره است، کره بعد از جنگ و قبل از توسعه.
«میناری» از لحظه نقل‌مکان خانواده‌ای، زن و شوهر و فرزندان دختر و پسران از کالیفرنیا به قطعه زمینی در حاشیه شهر آرکانزاس آغاز می‌شود. زن و شوهر که سال‌ها به کار ماشینی و بی‌ثمر تعیین جنسیت جوجه‌های 
نر  و ماده مشغول بوده‌اند، حال به خواست مرد خانواده، به‌دنبال درآمد بیشتر به مزرعه‌ای بزرگ اما بدون امکانات آمده‌اند. مزرعه انگار که قطعه‌ای از بهشت اما در ناکجاآباد جهان، از همه چیز و همه‌‌جا دور است. در اطراف آن‌ها، نه مدرسه هست، نه بیمارستان و نه حتی خانواده‌ای که در صورت بروز مشکلات به کمک آن‌ها بیایند. مزرعه آب ندارد. خانه‌ای که در میان آن است، یک کاروان است؛ خانه‌ای چرخدار. به‌علاوه پسر خانواده که تصویری از کودکی کارگردان فیلم است، مشکل قلبی دارد که به مشکلات سرمایه‌گذاری در کاشت سبزی‌ها و محصولات کره‌ای در مزرعه می‌افزاید. پسربچه نباید تنها در خانه بماند و مادر پیشنهاد می‌دهد که مادربزرگ از کره به آمریکا بیاید تا از بچه‌ها در نبود والدین نگهداری کند. مادربزرگ که تابه‌حال، نوه‌ها او را ندیده‌اند از کره با فرهنگ خاص خودش به آمریکا می‌آید و خود مشکلی می‌شود بر مشکلاتی که خانواده پیش از این داشته‌اند. شرایط با فروش‌نرفتن محصولات کشاورزی هر روز بدتر و بدتر می‌شود تا به این حد که زن تصمیم می‌گیرد از همسرش جدا شود و با مادر و فرزندانش، به شهر بازگردد. به‌خصوص که مادر با بازی درخشان یون یوهان که اسکار بهترین بازیگر مکمل را نیز از آن خود کرد، تحمل حجم تغییرات مهاجرت را ندارد و آلزایمر می‌گیرد.
همه داستان «میناری» همین است. همین‌قدر روزمره و همین‌قدر واقعی و البته قدرت و مزیت همین‌جاست. اینکه تمامی لحظات، تجربه زیسته‌ نویسنده و کارگردان فیلم است از مساله‌ای که کمابیش همه با آن آشنا هستند؛ مساله مهاجرت، پدیده‌ای که در قرن اخیر با گسترش تکنولوژی و ایجاد دهکده جهانی، بیش از هر زمان، گسترش یافته است. در کشورهایی که آمار مهاجرتی بالایی دارند، ازجمله کشور ما، درد مهاجرت را اغلب افراد از طریق دیگران و نزدیکانی که رفته‌اند، تجربه کرده‌اند و «میناری» درباره همین تجربه است، همین درد و همین شکاف میان جهان کره‌ای، جهانی که مادربزرگ نماد آن است و جهان آمریکایی که بیرون از خانه، حضور خود را اعلام می‌کند و کودکانی که در میان زبان کره‌ای و انگلیسی، شناورند و تجسم شکاف و تضادی هستند که نسل اول همه مهاجر‌ها آن را زیسته‌اند.
فصل درخشان بازکردن چمدان مادربزرگ و سوغات‌هایی که با خود از کره آورده‌، برای همه ما آشناست و سوغات‌هایی که با تمام بی‌ارزش بودن، چون بوی وطن می‌دهد، برای مادر عزیزند تا آنجا که می‌گرید و احساسات بیننده را نیز با خود همراه می‌کند. آنجا که خانواده در کلیسا موجوداتی عجیب و اضافی به نظر می‌رسند و درکی که کودکان در برخورد با همسن‌
وسالان شان، از زبان کره‌ای پیدا می‌کنند، زبانی عجیب، اصواتی بی‌معنی که می‌توان آن را مسخره کرد و به آن خندید. همه سکانس‌ها و فصول فیلم، در عین سادگی و قرابتی که با زندگی دارند، فکر شده‌اند و تفکر برمی‌انگیزند، آنجا که پیرمردی که در مزرعه کار می‌کند، با دیدن پسربچه می‌گوید که سربازی آمریکایی بوده که در کره جنگیده و اسکناسی کره‌ای نشان می‌دهد که در همه این سال‌ها با خود حمل کرده، نشان‌دهنده درهم‌آمیختگی جهان‌های متفاوت است و چند سکانس بعدتر جایی که می‌بینیم پسربچه‌ غذاهای کره‌ای را دوست ندارد و مادربزرگ را کنار می‌زند تا پاستا درست کند یا جایی که مادر و پدر آهنگ وطنی را که با آن عاشق شده‌اند به یاد نمی‌آورند، ما را متوجه عمق ماهیت دوگانه مهاجرت می‌کند.
 
نمایش تضادها
«میناری» در عین به‌تصویرکشیدن تضاد در درون خانه، نشان‌دهنده تضادی بزرگ‌تر نیز هست؛ تضاد در رویای آمریکایی. دو جوانی که از فقر کره پس از جنگ، به آمریکا، سرزمین فرصت‌ها فرار کرده‌اند و حال نه بستگان و فرهنگ آشنای خود را در پیرامون دارند و نه رفاهی که انتظارش را داشتند. آن‌ها باید تمام روز را به بازکردن پای جوجه‌ها و تعیین جنسیت آن‌ها بگذرانند و وقتی پسربچه بوی بد سوختن گوشت‌ و پر اطراف کارخانه برایش سوال می‌شود، پدر پاسخ می‌گوید که مرغ‌ها مزه خوبی دارند، خروس‌ها به کار نمی‌آیند و همه این‌ها یعنی ما باید سعی کنیم، بی‌فایده نباشیم و قطعا پسربچه یعنی لی ایزاک چونگ، با تبدیل‌شدن به کارگردانی که دومین فیلمش، در ۶بخش نامزد شد، فایده‌ و توانایی خود را در سرزمین فرصت‌ها اثبات کرد.
«میناری» همان‌طور که اشاره شد در عین اینکه داستانش را بیرون از مرزهای کره روایت می‌کند، بیانگر لحظه خاصی از تاریخ کره است؛ کره‌ای که پس از جنگ جهانی و تقسیم شدنش به شمال و جنوب، تسخیرش ازسوی چین و شوروی از شمال و آمریکا از جنوب و بلافاصله بعد از آن، جنگ سه‌ساله شمال و جنوب، تبدیل به یکی از فقیرترین کشورهای جهان شده بود، فقیرتر از کشورهای جنوب آفریقا. در فیلم می‌شنویم که تنها در یکی از ایالت‌های آمریکا، چندین هزار مهاجر کره‌ای وجود دارد اما این مهاجران، روحیه‌ای چون «میناری» دارند؛ «میناری»، بذری که مادربزرگ با خود به همراه می‌آورد، در برکه‌ای می‌کارد و می‌داند که رشد خواهد کرد، چراکه سازگار است و با حداقل‌ها بارور می‌شود و سبز. همان‌طورکه در فیلم مرد خانواده، در پی به‌دست‌آوردن رفاه و پول، دست از تلاش نمی‌کشد و در پایان فیلم، آنجا که بیننده نیز چون زن، از موفقیت کار ناامید شده است، درنهایت کار به‌ثمر می‌نشیند. هرچند که محصولات با بدبیاری آتش می‌گیرند و نابود می‌شوند اما این‌بار هم خانواده و هم بیننده می‌داند که با سخت‌کوشی مرد کره‌ای، آغازی دیگر و نتیجه‌ای درخشان‌تر در راه خواهد بود. این پایان‌بندی را می‌توان اشاره‌ای دانست به رشد اقتصادی کره در دهه‌‌های ۸۰ و ۹۰٫ آنچه به معجزه رود هان معروف است و جز با همین روحیه تلاشگری  و اراده و سرمایه‌گذاری در جهت بهبود و پیشرفت، به دست نیامده است. همان‌طور که صنعت کره‌جنوبی امروزه در جایگاهی مهم ایستاده و پیش‌بینی‌های اقتصادی از اهمیت روزافزون آن حکایت دارند، می‌توان چنین حدس زد که باید در انتظار هرچه بیشتر صنعت سرگرمی و فیلمسازی کره و دیدن شاهکارهایی قابل اعتنا از آن در جهان سینما باشیم.

«میناری» در عین به تصویرکشیدن تضاد در درون خانه، نشان‌دهنده تضادی بزرگ‌تر نیز است؛ تضاد در رویای آمریکایی 

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «کف دست مو نداره»

سایت بدون – این ضرب‌المثل به طور غیرمستقیم به شرایطی اشاره دارد که فرد هیچ‌چیز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *