سایت بدون – کتاب «با طرح خندهای»، مشتمل بر بیستوپنج گفتار درباره حمید سمندریان، در چهار فصل به کوشش و ویرایش «روزبه حسینی»، نویسنده و کارگردان، مدرس و پژوهشگر تئاتر، درست دو سال پیش از این، توسط انتشارات افراز، به بازار کتاب روانه شد و با استقبال کمنظیری از سوی دانشجویان و هنرجویان، هنرمندان و دوستداران زندهیاد استاد «حمید سمندریان»، روبهرو شد و بهزودی به چاپ دوم خواهد رسید. مروری که اکنون بر این کتاب داریم، به مناسبت نودمین زادروز آن استاد است که یاد و خاطره و تأثیرات بیبدیلش در صحنه تئاتر، تعلیم شاگردان بسیار و ترجمه و معرفی نویسندگان بزرگ غرب به هنر تئاتر در ایران، جاودان خواهد بود.
«با طرح خندهای» چهارمین کتابی بوده که روزبه حسینی با همکاری نشر افراز به چاپ رسانده است؛ مجموعهای مشتمل بر ۲۵ گفتار درباره زندگی و آثار حمید سمندیان، با نگاهی بسیار متفاوت از یکدیگر به چهار بخش با این تعریف و توضیح تقسیمبندی شده است: فصل اول، مقدمه مفصل کتاب به قلم روزبه حسینی بهعنوان پدیدآورنده اصلی اثر، که خود چند منظر را در برگرفته است: آشنایی و شاگردی او در کلاسهای فیلمنامهنویسی بهرام بیضایی در آموزشگاه استاد در دوران نوجوانی، ادامه یادگیری از دانش و خصلتهای هنری و اخلاق منحصر به فرد او در دنیای تئاتر، موقعیت و گفتمان سمندریان در تئاتر و روشنفکری تئاتری سرزمینمان و نهایتا روند شکلگیری و ویرایشهای مکرر این مجموعه در مسیر دشوار پدیدآوری این کتاب.
فصل دوم: مشتمل بر پنج مقاله، سمندریان را از منظر تاریخشناسی زندگی و آثار پیش از انقلاب، مرور آثار پس از انقلاب، گفتمان هنری اجتماعی او در فضای دهه چهل شمسی، تاثیرات او در دنیای ترجمه نمایشنامههای بهخصوص چپ اروپایی و نهایتا غیاب او در تئاتر ما. فصل سوم کتاب مشتمل بر هشت نقد بر آثار و روشهای استاد، فصل چهارم دربرگیرنده یازده یادداشت از نزدیک ترین افراد به او در فضای گفتمان تاریخی و عاطفی هنر و زندگی هنری هنرمندان در تئاتر ایران است.
«تئاتر بحرانزده ما» به قلم دکتر علی رفیعی:
حمید سمندریان ما را و تئاتر بحرانزده مارا به یکباره ترک کرد. هم ما را در اندوه مرگ خود گذاشت و هم اندوه ندیدن شکوفایی تئاتری را که یک عمر برای شکوفا کردنش تلاش کرد، با خود برد.
تئاتر در مملکت ما هرگز بدون بحران به سر نبرده است. دلیلش واقعیتی است که همه میدانیم. هنر نمایش در فرهنگ و جامعه ما نه تنها ریشه و قدمت چندانی ندارد، بلکه همواره یا به مثابه یک هنر نخبه با آن برخورد شده است و یا به مثابه یک هنر غربی/وارداتی و در عین حال نازل. نتیجه اینکه تئاتر نه از دیدگاه دولتمردان و نه از جانب قاطبه مردم، هرگز نتوانسته جایگاه خود را به مثابه یک ضرورت فرهنگی_اجتماعی اجتنابناپذیر به دست آورد… بحرانی هم که در آغاز از آن یاد کردیم، ناشی از همین امر بوده است. به عبارت دیگر، بحران تئاتر در کشور ما همیشه از بیرون به تئاتر روی آورده است و خواسته یا ناخواسته بنیادهای آن را سست و متزلزل نگه داشتهاند…
ایستاده نابود شدن به قلم محمد ابراهیمیان
«ناگهان تئاتر سر ریز شد. غروب در دیار غریب طلوع کرده بود. پرواربندان، چوب به دستهای ورزیل، آی با کلاه آی بیکلاه، مرگ در پاییز، محاق، از پشت شیشهها تا آسیدکاظممحمد استاد محمد خوشپیکر، در یک قهوهخانه جنوب شهر در هنگامه ترنا بازان و آواز قناریگون حسن شهرستانی مشهور به حسن خشتک، سر از زیر پتو برآورد و این آواز حجمی سنگلج را در لرزه افکنند..»
برای هما و کاوه، به قلم آتیلا پسیانی
«سلام عمو حمید! میخوام بگم چقدر دوستت دارم، بگم چهقدر جات خالیه. میدونم که چقدر یادها ازت پره. شاگردات، همکارات، دوستات. از قدیمیاشون مثل پرویز پورحسینی که با اون متانت همیشگیاش، بیش از نیم قرن رفاقت و همکاری با تو رو به دوش کشید و چیزی بیرون نریخت، تا جدیدیاشون که … بگذریم، دلم درد اومد که نوشتم. دلم درد اومد که رو شونه رضا کیانیان بغضم ترکید. دلم درد اومد که یادم افتاد گالیله رو بالاخره کار نکردی. یادش بهخیر خیلی سال پیش گالیله رو که میخواستی کار کنی و تمرین شروع کرده بودی، بهم گفتی خولی چیکار میکنی؟ گفتم مشغول کارم. میخواستی بهم نقش بدی. جوون بودم، خیلی جوون…»
سمندریان یک اسم نیست
یک فرهنگ است به قلم حسین کیانی
«…تئاتری که استاد حمید سمندریان با تأکید و پافشاری که بر تدریس و شناخت درامهای بزرگ جهان داشت، بهنظر من یکی از محکمترین گامها را در راه شکلگیری و ایجاد آن برداشت، منتها بیهیچ ادعا و جنجالآفرینی و خودنمایی و در کمال بزرگمنشی، بیعقدگی و صداقت محض. اما آیا ما قادریم از این میراث بهرهای بگیریم؟ آیا فهمی را که استاد میکوشید از درام در مغزهای ما بنشاند میتوانیم میان آدمهای ایرانی عملی کنیم و بهنوعی از درام با آدمهای ایرانی ولی همیشگی و کائناتی برسیم که جهانوطنی باشد؟…»
و دیگر نوشتهها در مروری بر نام و نشانیِ گفتارشان:
مردی در حوالی ما (رضا آشفته). سمندریان به شیوهاش وفادار ماند (آربی آوانسیان). سمندریان و ضرورت خلق (حسین پاکدل). سمندریان بازیگر را به چالش وامیداشت (پرویز پورحسینی). خیره به ابدیت در جزیره تنهایی (رامتین شهبازی). کمدی رعبآور و گروتسکگونه (بهزاد صدیقی). سمندریان و تئاتر الگو (کیومرث مرادی). بیضایی، ساعدی و رادی را انکار نمیکرد (جعفر والی). سمندریان جاودانه شد (مسعود بهنود). آدمی سزاوار زندگی است و زندگی زیباترین لحظه آفرینش (محمد چرمشیر). آموزگاری تاثیرگذار و انسانی شریف (ناصر زراعتی). خوشبختی سمندریان (قطبالدین صادقی). او هرگز به آیینها و مراسمی از این دست توجهی نمیکرد (بهروز غریبپور). برای اویی که پدر خطابش میکردیم (شکرخدا گودرزی). برای حمید سمندریان هیچگاه از فعل ماضی همین (افسانه ماهیان). استاد حمید سمندریان آرتیست بود (اسماعیل محرابی). در آن دور شو کور شوهای فرسایشی (عباس معروفی). آری سوگوار انفعال خود و پذیرش مرگی ناآگاهانه (منصور کوشان).
برای پایان این یادداشت فراز پایانی مقدمه کتاب به قلم روزبه حسینی (پژوهشگر و ویرایشگر این مجموعه مقالات) را با هم میخوانیم.
«… برخلاف بسیاری از دوستان حمید سمندریان، به اعتقاد من مطلقا سیاسی نبود. به خیلی از سیاستمداران دنیا بد و بیراه میگفت، اما به قول معروف چیزی توی دلش نبود. سمندریان هوش اجتماعی داشت. جامعه را تماشاگر را درست نمیشناخت یا دنبال شناختش نمیرفت. انگار یک جوری ماورایی نبض تماشاگر دستش بود. انگار همه آنان که بنا بود برای دیدن نمایشش درون خود او زندگی میکردند، از خود درونش، از آدمهای زنده درونش، بیاختیار و در تنهاییهای اتاق آموزشگاه میپرسید که الان وقت چیست؟ آری از همان خود درونش، از غریزه تربیت یافتهاش، غریزهای که سالیان بود که خود را از هر کجای تئاتر جهان از میان سفرها در زمین و در عرش، در کتابها و کلمات و در صحنهها و بازیها تربیتی بیبدیل شده بود ناگزیر. به قول محمود (استادمحمد) عزیزم که جایی این حوالی چمباتمه زده سیگار میکشد، فقط کافی است زیر یک سقف از همان هوایی که او نفس میکشد نفس بکشی تا بوی تئاتر را احساس کنی. درست مثل همان دوران نوجوانیام. آری… عصر شب است و شب است و ما تنها به نظارهاش نشستهایم انگار. شب، شبی که از ظلمت خود وحشت میکند انگار. چه خوش مردمانیم ما. ماییم که در این ظلمت شب: بر مردگان خویش نظر میبندیم با طرح خندهای / و نوبت خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای. / الف بامداد»