سایت بدون – «مرد بیابانی همیشه با سایهاش زندگی میکند… که هر جا میرود یا به دنبال سایهاش میرود یا سایهاش را به دنبال میکشاند. مرد بیابانی تنها ثروتش سایهی اوست… به چشم خویش دیدم که سایهام در من ماند. و مرا از زیر ناخن پاها بیرون کرد… از آن روست که من خودم نیستم. که این لگدها که دائم به بخت خویش میزنم لگدهایی است که دارم به سایهام میزنم. سایهای که مرا بیرون کرده و سالهاست غاصبانه به جای من نشسته است.»
همین جملات از رمان همنوایی شبانه ارکستر چوب ها نشان می دهد که ما چه کتابی مواجه هستیم، رمانی که قرار است روایت را از ذهن مالیخولیایی بیان کند، رمانی که قرار است ، همه چیز و همه کس را در هم قاطی کند و یک شکل روایت تازه را بسازد
نویسنده سعی کرده است خواننده را به درونیترین احساسات بشر مثل ترس، نفرت، عشق و اضطراب وارد کند.
ساختار روایی رمان «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» بهنسبت ساختاری پیچیده و در هم تنیده است. راوی ذهنی مالیخولیایی دارد و روایت بهصورت سیال ذهن از زبانها و ذهنهای متعددی بیان میشود. این آشفتگی بهنوعی خود بیانگر فضایی است که قصه در آن اتفاق میافتد و از نقاط قوت این اثر به شمار میرود.نویسنده واقعیت و خیال را در این داستان به هم آمیخته است.
این رمان از زبان یک روشنفکر ایرانی روایت میشود که بهتازگی به فرانسه مهاجرت کرده است و در این کشور بهعنوان یک پناهنده زندگی میکند. او در یک آپارتمان با چند فرانسوی و ایرانی تبعیدی دیگر همسایه است و رابطهی ذهنی میان او و اطرافیانش پیرنگ اصلی داستان را به پیش میبرد. درونمایهی این اثر را درد غربت و تبعات آن تشکیل میدهد و اینکه چگونه این بیگانگی و شرایط تنگ زندگی یک مهاجر تبعیدی، در ورای روابط ظاهری به نسبت ساده، زندگی را برای تمامی شخصیتهای این داستان جهنم ساخته است.
این رمان اولین بار در سال ۱۹۹۶ در آمریکا و سپس در ایران منتشر شد. رضا قاسمی با همین رمان در ایران شناخته شد و این اثر جزو بهترین آثار داستانی است که پس از انقلاب نگاشته شده است. همنوایی شبانهی ارکستر چوبها برندهی جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری و برندهی بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات است و به عنوان رمان تحسینشدهی سال ۸۰ جایزه مهرگان ادب انتخاب شده است.
داستان کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها
رمان در مورد مردى چهل ساله به اسم یدالله است که در زیر شیروانى طبقه ششم ساختمانى در فرانسه زندگى میکند که اکثر ساکنان آن طبقه ایرانى هستند. راوى با اسباب کشىِ ایرانى دیگرى به اسم پروفت (یعنى پیامبر) که ادعاى دریافت وحى مىکند و همینطور حملهى پروفت با چاقو به دوستش سید الکساندر (!) احساس خطر مىکند.
راوى رمان در گذشتههاى قبل رمانى به اسم همنوایى شبانه ارکستر چوبها نوشته که با گذر زمان واقعیت به سمت این رمان خیالى مىرود.
راوى سعى مىکند با تحریف در این رمان واقعیت را عوض کند که این کار او به شکست منتهى مىشود. او که به دست پروفت کشته شده و به پیشگاه دو فرشته مرگ که شبیه فاوستِ مورنائو و سرخپوست فیلمِ پرواز بر فراز آشیانهى فاخته هستند (نکیر و منکر) حاضر مىشود و محکوم به تحریف آن کتاب مىشود که پس از مرگش منتشر شده (اعمال متاخره) که باعث دق مرگى صاحب خانه ى فرانسوى و خودکشى رعنا (یکى از شخصیت هاى کتاب) مىشود. کیفر او برگشت به آن جهنم دره (همین دنیا) و حلول در جسم گابیک، سگ صاحبخانهى فرانسوى ساختمان است. راوى علاوه بر مشکلات فلسفى که دارد (به پوچى و بیهودگى رسیده، شبها تا صبح بیدار و نقاشى میکشد و روزها خواب است و انگیزه هیچ کارى ندارد و علاقمند به خراب کردن تنهایى و ورود کسى به زندگیش نیست) مشکلات روانى و روحى پارانوئید گونه و مالیخولیایى دارد که از آن رنج مىبرد.
راوى معتقد است که بر اثر اتفاقى در چهارده سالگى برایش افتاده سایهاش به درونش حلول کرده و حالا هیچ چیز از او نمانده جز همان سایه که مبتلایش کرده به خودویرانگرى، ناپدید شدن تصویرش در آینه و وقفههاى زمانى.