سایت بدون -چه کسی مسخ شده است؟ گرگور سامسا یا خانواده اش …از نگاه من مهمترین نکته رمان کوتاه مسخ پاسخ به این سووال است ، پس باید ابتدا جواب این سووال را بدانیم ، مسخ شدگی برای کدام طرف ماجرا اتفاق افتاده ، اگر به جواب این سووال برسیم ، بعد خیلی راحت می توانیم با توجه به دغدغه های فردی ، رمزگشایی کنیم و تمثیل های هنرمندانه استاد کافکا را بشکنیم ، جواب من این است که مسخ یک حالت روحی است ، یک مساله ذهنی و یک تحول فکری …مسخ شدگی جسمانی نیست ، اگر این نکته را قبول کردید ، آن وقت است که می توانیم به داستان برگردیم ، می توانیم ببینم گرگورسامسای مهربان ، هنوز هم همان است ، آن قدر در نقش اجتماعی و پرداختن به وظایف خود در مقابل دیگران فرو رفته و با آن عجین شده است که در آخرین گام حتی برای راحتی خانواده اش حاضر است بمیرد،آن هم برابر خانواده ای که بی رحمانه یادگاری های دوران جسم انسانی هایش هم از او می گیرند ، گرگور بی نوا هنوز هم فداکار است این نشان می دهد که حشره شدن تنها بخش جسمانی او را گرفته و ذهنش همان است که بود ، مسخ شدن سهم او نیست …در مقابل خانواده اش را داریم که گرگور را نه در ذهنش که در جسمش می شناسند و شاید حتی بالاتر او را به نسبت با خود می سنجند ، سودی که پیش از این می رساند و زحمتی که اکنون دارد ، یادمان نرود که رمان در همان جملات آغازین با صدای مادر گرگور سامسا شروع می شود که از او می خواهد به سر کار می رود و با جملاتی از پدر که می گوید ما هرچه باید کرده ایم و دیگر مسوولیتی نداریم ….بله ! مسخ شدگی ، تغییر حالت روحی سهم خانواده است نه گرگور سامسا ،آن ها بود که ذهن زیبای او را نمی بینند و او را با جسمش می سنجند ، حالا این جاست که می توان تعبیر و تعمیم را شروع کرد، تعبیری که از شخصی ترین شکل یعنی این که فکر کنیم ، فرانتس کافکای نابغه فکر می کرد که بیماری ظاهرش را تغییر می دهد اما ذهنش را نه ، اما این را دیگران نمی فهمند شروع می توان کرد و به کلی ترین شکل رسید که فرد در جامعه تا آن جا محترم است که سود و نفع می رساند
افشین خماند
درباره کتاب
مسخ یک رمان کوتاه و از پیشگامان ادبیات داستانی در قرن بیستم میباشد. اثر منحصر به فرد کافکا در بسیاری از مدارس و دانشگاههای دنیای غرب تدریس شده است. صادق هدایت، کافکا را به ایران معرفی کرد و ترجمهی کتاب مسخ زمانی توسط هدایت انجام شد که کافکا هنوز در سطح جهانی نویسندهی بسیار مشهوری نبود. بسیاری از صاحبنظران سبک داستاننویسی هدایت را بهشدت تأثیرپذیرفته از کافکا میدانند.داستان مسخ دربارهی بازاریابی به نام گرگور سامسا است که خرج و مخارج خانواده شامل پدر، مادر و خواهر کوچکترش را تأمین میکند. او شخصی بسیار دلسوز و مهربان است که برای آسایش خانواده و خوشحالی آنها خود را وقف کار کرده است. ناگهان صبحی گرگور از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که به حشرهی هیولا مانندی تبدیل شده است. دلیل این مسخ هیچگاه مشخص نمیشود و این تغییر فقط در فیزیک گرگور رخ داده و باطنش همچنان رئوف است.در داستان مسخ وقتی خانوادهی گرگور متوجه این تغییر وضعیت میشوند به خاطر ظاهر چندشآورش از او اجتناب میکنند. گرگور میاندیشد که او همیشه حامی خانوادهاش و برطرف کنندهی نیازهای مالی آنها بوده است اما به محض اینکه این مشکل عجیب برای او بوجود آمده آنها او را سربار خانواده و عامل بدبختی میدانند. در نهایت او خود را در اتاقش زندانی میکند و تصمیم میگیرد خانوادهاش را از شر خود خلاص کند. مسخ سرگذشت انسانی است که جامعه او را از خود طرد می کند و او به گوشه انزوا و تاریکی تنهایی خود پناه می برد و بدون آنکه کاری به دیگران داشته باشد؛ این دیگران هستند که حتی وجود بی آزار او را نمی توانند تحمل کنند تا جایی که آرزوی مرگ به او روی می آورد و خود نیز به مرگ خود خشنود می شود.
ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است:
«اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشره شناسانه بداند به او تبریک می گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.»
درباره ترجمه های مسخ
نخستین بار صادق هدایت بود که از فرانسه «مسخ» را برای ایرانی ها سوغات آورد. مسخ و کافکا در ایران مخاطب خود را پیدا کردند و کم کم تبدیل شدند به نام هایی مطمئن برای ناشران و مترجمان: هر اثری از کافکا، با هر ترجمه یی، مخاطب را جذب خواهد کرد.
نام کافکا و هدایت تا مدت ها در کنار هم باقی ماند و هنوز هم می توان در کتابفروشی ها چاپ های جدید «مسخ کافکا با ترجمه صادق هدایت» را از لابه لای کتاب های تازه تر بیرون کشید. کتابی که روی جلدش پرهیب مردی است که کلاه بر سر دارد و معلوم نیست هدایت است یا کافکا و گاهی هم نام هدایت روی جلد بزرگ تر از نام کافکا نوشته شده است. سال ۱۳۶۸ انتشارات نیلوفر ترجمه فرزانه طاهری از «مسخ» را به چاپ رساند. ترجمه طاهری هم از زبان واسطه دیگر (انگلیسی) است که در آن از اشکال هایی که هدایت از نسخه فرانسوی کتاب به فارسی منتقل کرده بود اثری نیست، علاوه بر آن مانند بسیاری دیگر از ترجمه های فرزانه طاهری با خود ضمیمه هم دارد که خواندن کتاب را لذتبخش تر می کند: مقاله ها ی «نویسنده خوب، خواننده خوب» و «درباره مسخ» هر دو از ولادیمیر ناباکوف. در این میان ترجمه کمتر دیده شده یی هم از مسخ موجود است از منوچهر بیگدلی خمسه که توسط انتشارات نگارستان کتاب چاپ شده است. در سال های اخیر علی اصغر حداد لزوم ترجمه بی واسطه تمام آثار کافکا از زبان آلمانی را حس کرد و مجموعه یی از داستان های کوتاه کافکا را با همکاری نشر ماهی چاپ کرد که داستان بلند «مسخ» هم در این مجموعه جای داشت. از آنجا که حداد «مسخ» و دیگر داستان های کافکا را مستقیم از زبان آلمانی ترجمه کرده، دیگر مشکلاتی که ممکن است در ترجمه زبان واسطه پیش بیاید، در آن به چشم نمی خورد.
بخشی از متن
* «چه شغلی، چه شغلی انتخاب کردهام! هر روز در مسافرت! دردسرهایی که بدتر از معاشرت با پدر و مادرم است! بدتر از همه این زجر مسافرت، یعنی عوض کردن ترنها، سوار شدن به ترنهای فرعی که ممکن است از دست برود، خوراکیهای بدی که باید وقت و بیوقت خورد! هر لحظه دیدن قیافههای تازهٔ مردمی که انسان دیگر نخواهد دید و محال است که با آنها طرح دوستی بریزد! کاش این سوراخی که تویش کار میکنم به درک میرفت!»
یک دیدگاه
بازتاب ها: کتاب هایی که قبل از مرگ باید بخوانید | بدون