حتماً برای شما هم پیش آمده که یک روز از خواب بلند شوید درحالی که دست و دلتان به هیچ کاری نمیرود. بیحوصله و خسته بودهاید. نه دلتان میخواسته سر کار بروید یا به کارهای روزمرهتان برسید، نه حتی ترجیح دادهاید همه روز را در تختخوابتان بگذرانید. اصلاً چه کسی است که این حسها را تجربه نکرده باشد. یک روز، دو روز و شاید چند روزش هم طبیعی باشد اما اگر این احساس طولانی شود، آن وقت چه؟ توان مقابله با این همه انرژی منفی را دارید؟ انرژی منفی که اسمش را گذاشتهاند افسردگی. سال گذشته را با نام همین بیماری نامگذاری کردند و همه را تشویق کردند که دربارهاش حرف بزنند. حالا بگذارید ماهم کمی درباره آن حرف بزنیم. بنشینیم پای درد دل کسانی که این حس را تجربه کردهاند و روانشناسانی که به ما توصیههایی صحیح برای مقابله با آن و نحوه درست رفتار با فرد افسرده را میدهند.
سگ سیاه افسردگی
و توصیههای دوستانه
«ورزش کن، با دوستانت بیشتر بیرون برو و همه تلاشت را بکن تنها نمانی!» اینها توصیههایی است که به سپیده ۳۳ ساله میشد زمانی که سگ سیاه افسردگی به قول خودش دامنش را گرفته بود. سپیده که یک دوره طولانی روان درمانی و دارو درمانی را گذرانده و این روزها حال بهتری دارد، برایم میگوید: «میدانم خیلیها با این توصیهها قصد کمک دارند اما باور کنید وقتی کسی دچار افسردگی میشود، این توصیهها گاهی حالش را بدتر میکند. آدم افسرده نمیتواند از جایش بلند شود چه برسد که برود باشگاه و استخر. ممکن است مشاور و روانشناس هم همین توصیهها را بکنند اما آنها تکنیکهای خودشان را دارند. میخواهم بگویم افسردگی یک بیماری جدی است که با توصیه این و آن خوب نمیشود.»
او از آن روزهایی میگوید که تا ساعت ۴ و ۵ بعد از ظهر توی تختش میافتاد. معدهاش از گرسنگی میسوخت اما با این همه توان آن را نداشت که بلند شود و چیزی بخورد. ترجیح میداد توی تخت بماند. چند باری هم که با زور اطرافیانش به باشگاه و استخر رفت گوشهای را پیدا میکرد و اشک میریخت تا اینکه بالاخره پیش مشاورش رفت. به قول خودش بدون دارودرمانی و روان درمانی هرگز دوباره سرپا نمیشد: «میدانی! مشکل جامعه ما این است که بیشتر آدمها نسبت به مصرف داروهای اعصاب و روان گارد دارند. اصلاً آن را یک جور تابو و خط قرمز میدانند اما باور کن اگر دارو مصرف نمیکردم و مشاوره نمیگرفتم، سرپا نمیشدم. دائم به خودکشی فکر میکردم. برای همین است که این روزها هر کس حال و روزی مثل خودم دارد به جای توصیه به معاشرت، قدم زدن، ورزش و… تشویقش میکنم زودتر یک روانپزشک را ببیند.»
سرزنش نکنید، همدلی کنید
آرمین ۲۵ ساله هم روزهای سختی را پشت سر گذارده: «حس میکنم بیشتر افراد تصوری درست از افسردگی ندارند. البته من جوری بودم که صورتم یا حالاتم نشان نمیداد افسردهام. اما همیشه توی دلم حالت غم، شکست و ترس داشتم. تا چهار سال مشاوره و پزشک را قبول نمیکردم در این چهار سال سه بار خودکشی کردم. نمیگویم الان کامل خوب شدهام چون افسردگیام حاد بود. مثلاً همین الان که قرار بود با شما حرف بزنم از یک ساعت قبلش اضطراب گرفتم اما دارو خوردن باعث شده ازخانه بیرون بیایم و تا حدی نرمال شوم.»
آرمین به خاطر افسردگی شغلش را رها کرد، رشته تحصیلیاش در دانشگاه را نیمه تمام گذاشت و زندگیاش بشدت تحتالشعاع این بیماری قرار گرفت: «قبل از افسردگی فوتبال بازی میکردم بعدش تا سر کوچه هم نمیتوانستم بروم. آدم افسرده هیچ بازدهی ندارد، به پوچی محض رسیده بودم. من همیشه حرفم با خانوادههاست؛ اینکه وقتی کسی دچار این حالات میشود درکش کنند و با احساس گناه عذابش ندهند. همان کاری که خانوادهام با من کردند. آنها دائم سرکوفت میزدند که چرا درس و کارم را رها کردهام. نمیفهمیدند که مشکل بزرگی زمینگیرم کرده. بعد از خودکشی و صحبت با پزشکها رفتارشان بهتر شد.»
تارا ۳۶ ساله اما سبک و مدل افسردگیاش کمی متفاوت است. میگوید سالها گوشهگیر و منزوی شده بود. به همه میگفت تنهاییاش را دوست دارد اما راستش را بخواهید از تنهاییاش لذت نمیبرد. صبح تا غروب توی تخت میماند، از ۱۰ میهمانی که دعوت میشد ۵ تایش را رد میکرد و احساس ناشادی دائمی داشت: «اتفاقاً افسردگی هیچ وقت عملکردم را مختل نکرد. سر کار میرفتم، حتی در کارم پیشرفت هم داشتم. توی این سالها هفتههایی هم بود که حالم خوب بود اما بیشتر اوقات همان احساس غم، گوشه گیری، دلگیری، و اضطراب با من بود. دوستان توصیه میکردند ورزش کنم، معاشرت کنم اما من مدام میگفتم سبک زندگی خودم را دوست دارم تا اینکه مشاورم کمک کرد فکرم را عوض کنم. من دارو نخوردم اما با توصیههای مشاورم روز به روز بهتر شدم.»
افسرده خویی و ملال روزمره
منیر سید کریمی، مشاور و استاد دانشگاه درباره افسردگی بیشتر توضیح میدهد: «در مبحث افسردگی دو بحث متفاوت داریم؛ یکی افسرده خویی و دیگری افسردگی اساسی یا حاد. در افسرده خویی علت افسردگی مشخص نیست و افسردگی ذره ذره و شاید در مدت زمان طولانی رخ دهد. در این حالت حال فرد، دیگر آن حال سابق نیست. شاید فرد افسرده، کار کند، روابط اجتماعی هم داشته باشد اما شاد نیست. این افراد خودشان هم در مشاوره عنوان میکنند که احساس شادی و لذت ندارند. مثلاً تفریحها شادشان نمیکند. اما افسردگی حاد متفاوت است و معمولاً بعد از یک بحران رخ میدهد و فرد یادش میآید که مثلاً دو سه هفته است حالش بد شده یا عملکردش افت کرده. این افسردگی نوع حاد است که علائم کاملاً مشخصی دارد.» این استاد دانشگاه تأکید میکند که افسردهخویی در جامعه ما بیشتر رواج دارد: «پیام افسردهخویی به فرد این است که برو گوشهای، فرار کن و تنها باش. درحالی که در افسردگی اساسی فرد افکار خودکشی دارد. نحوه خورد و خوراک و خوابش تغییر میکند. معمولاً این افراد از روز بدشان میآید و شبها را ترجیح میدهند. دائم گریه میکنند. در یک جمله در افسردگی حاد فرد حال تکان خوردن ندارد و به این سادگیها هم قابل حل شدن نیست و معمولاً با کمک و مداخله خانواده افراد به روانپزشک مراجعه میکنند.
اما احوالات یک آدم افسردهخو متفاوتتر است. پیام اصلی بیماریاش این است؛ خلوت را انتخاب کن و این پیام دائماً فرد را بیشتر به غار تنهایی دعوت میکند؛ غاری که خود بیماری است. آن وقت معمولاً به فرد تکالیفی میدهیم که باید انجام دهد و چون در جامعه ما گارد نسبت به مصرف دارو هم بالاست و خیلی از افسردهخوها هم از مصرف دارو گریزانند با رواندرمانی و مشاوره سعی در حل مشکلشان داریم.» او توصیه میکند: «آدمهای افسرده خلق بسیار پایین یا تحریکپذیری بالا دارند. آنها ممکن است با دو جمله عصبی شوند. پس بهتر است با توصیههای غیرکارشناسی کار را بدتر نکنیم. چون معمولاً با اصلاح نگرش میتوانیم رفتار را اصلاح کنیم و این کار از یک آدم غیرمتخصص برنمیآید.»
فرشاد رضایی، روانشناس هم معتقد است همدلی و گوش دادن به یک آدم افسرده و تشویقش برای کمک گرفتن تخصصی بهترین راه کمک به اوست: «همدلی از توصیههای غیرتخصصی مفیدتر است. متأسفانه جامعه ما از بیماریهای اعصاب و روان فاجعهسازی میکند. درحالی که با کمک گرفتن میتوانیم از باتلاقی به نام افسردگی که ذره ذره کارکردهای شغلی، تحصیلی و اجتماعی فرد را میگیرد نجات پیدا کنیم. این بیماری در صورت درمان نشدن میتواند به معلولیت منجر شود.» به عقیده او خیلی اوقات فرد با یک رابطه درمانی خوب وقوی میتواند حال بهتری پیدا کند. برای همین هم سازمان بهداشت جهانی افسردگی را سرماخوردگی روانی نامیده که هر آدم سالمی هم میتواند دو بار در سال درگیرش شود: «این سرماخوردگی روانی ممکن است سراغ همه ما بیاید، از آن نترسیم و فاجعه نسازیم و سادهسازیاش هم نکنیم چراکه با روان درمانی و دارودرمانی قابل حل است، پس به همه میگویم بیایید درباره افسردگی باهم حرف بزنیم و از آن تصویر کلیشهای یا عجیبی نسازیم.»
به کدام یک مبتلا هستید؛ افسردگی یا افسردهحالی؟
ترانه بنییعقوب/گزارشنویس