یادداشتی از آریگو ساکی، مربی میلان اسطوره‌ای/مارکو فان‌باستن چگونه ستاره شد؟


سخت تلاش کردم به فان‌باستن بفهمانم ما ایتالیایی‌ها، حیوان‌های بدوی نیستیم. اگر پایش پینه می‌بست، سراغ یک متخصص هلندی می‌رفت. اگر دندانش درد می‌گرفت، نزد یک دندانپزشک هلندی می‌رفت. اگر می‌خواست موهایش را کوتاه کند، پیش یک آرایشگر هلندی می‌رفت

۱۹۹۴, Italy, Marco van BAsten scores for AC Milan. photo Michael Kooren

مارکو فان‌باستن کاراکتر بسیار خاصی داشت. او بسیار تحت تأثیر آب‌ و هوا بود. تغییر در فشار هوا یا در دما باعث می‌شد که او مصدوم شود اما در عین حال، بازیکن درخشانی هم بود که حاضر نبودم او را با بهترین مهاجم دوران مدرن، یعنی رونالدو برزیلی عوض کنم.
او آدم خوبی بود؛ یک قهرمان استثنایی که استعدادش واقعاً ویژه بود. در ابتدا، سخت تلاش کردم که به او بفهمانم ما ایتالیایی‌ها، حیوان‌های بدوی نیستیم. اگر پایش پینه می‌بست، به سراغ یک متخصص هلندی می‌رفت. اگر دندانش درد می‌گرفت، نزد یک دندانپزشک هلندی می‌رفت. اگر می‌خواست موهایش را کوتاه کند، پیش یک آرایشگر هلندی می‌رفت.
به او مرتباً می‌گفتم: «یادت باشد مارکو، وقتی ما قهرمان جام جهانی می‌شدیم، کشور شما زیر آب بود!» در نهایت هم متقاعدش کردیم؛ یک دلیلش هم این بود که او در میلان تبدیل به فان‌باستن شد. او در هلند هرگز توپ طلا را نبرده بود. یک بار که از اردوی تیم ملی کشورش برگشته بود، به من گفت: «رئیس، میلان بهتر از هلند بازی می‌کند و اینجا بیشتر به من خوش می‌گذرد.»
یک بار دیگر، داشتیم بازی پسکارا و ناپولی را در میلانلو (زمین تمرینی میلان) از تلویزیون تماشا می‌کردیم. پسکارا با مربیگری جووانی گالئونه ناپولی را تحت محاصره قرار داده بود و ناپولی نمی‌توانست از زیر فشار خارج شود یا توپ را به مهاجمان بسپرد. گفتم: «مارکو، دوست داشتی در ناپولی مارادونا بازی کنی؟» او جواب داد: «اگر قرار باشد اینطور بازی کنند، بلافاصله آن تیم را ترک می‌کردم!»
مدتی زمان برد تا اعتمادش را جلب کنم و بر تکبر هلندی‌اش غلبه کنم اما در نهایت او کاملاً متقاعد شد، چرا که دریافت سبک بازی ما بود که از او چنین ستاره‌ای ساخت.
بازیکنی مانند فرانک رایکارد در هر باشگاه دیگر ایتالیایی می‌توانست عالی کار کند. آن باشگاه‌ها هم از همان قدرت بدنی او بهره می‌گرفتند اما فان‌باستن نمی‌توانست تیم دیگری پیدا کند که همیشه به فکر حمله باشد و بازیکنانش فشرده و پیرامون او بازی کنند و بخواهند که مرتباً به او پاس بدهند.
من با فان‌باستن بازی می‌کردم و به او می‌گفتم: «مارکو، من چهار مدافع در زمین می‌گذارم. در مقابل، تو هم ۱۰ بازیکن برای خودت انتخاب کن و دروازه‌بان هم برندار. ما توپ را از زمین خود دور می‌کنیم و تو باید بروی و توپ را بگیری. اگر بتوانی در عرض ۱۵ دقیقه یک گل بزنی، تیم تو برنده است.» با این کار می‌خواستم به او نشان دهم چهار بازیکنی که کاملاً سازمان‌یافته بازی می‌کنند، قوی‌تر از ۱۰ بازیکنی هستند که بازی‌شان فی‌البداهه است. تیم او پیاپی حمله می‌کرد اما به گل نمی‌رسید. او همیشه این بازی را به من می‌باخت.

Arrigo Sacchi with Marco van Basten in 1989 during their time together at Milan


یک بار من با او مچ‌اندازی کردم. هیچ‌کدام نمی‌توانستیم که مچ طرف مقابل را بخوابانیم. او تصور کرد که من واقعاً تلاش نمی‌کنم و البته هم حق با او بود. مچ من خیلی قوی بود و تمرینات زیادی با آن انجام داده بودم. می‌توانستم ۹۰ کیلو پرس سینه بزنم. یک بار ادگار داویدز را به چالش کشیدم که ببینیم کدام بیشتر می‌توانیم با یک دست بارفیکس برویم. مساوی شدیم؛ هر نفر ده بار این کار را کرد.
برای اینکه به مارکو نشان بدهم که در هنگام پرس، باید در کجا قرار بگیرد، از یک بلندگوی دستی استفاده می‌کردم. من این کار را هزار بار انجام دادم. هزار بار دیگر هم مجبور شدم برایش دیاگرام رسم کنم. من باید کاری می‌کردم که او مطلب را درک کند، اینکه وقتی حمله ما تمام شد، نباید به کناری برود و استراحت کند، بلکه باید در وضعیت فعال بماند، آماده دریافت پاس باشد، یا اینکه دنبال توپ بدود. وقتی این درس وارد مغز او شد و او ارزش واقعی خود را دریافت، در پرس هم تبدیل به یک پدیده شد.
همه، فرارهای رو به جلو فرانکو بارزی را به خاطر دارند. او خط دفاعی را با دستانی که مانند هواپیما باز کرده بود به پیش می‌راند. یا رود گولیت در حالی که موهای بافته‌اش در هوا پیچ و تاب می‌خورد، توپ را با جدیت تعقیب می‌کرد اما کمتر کسی به خاطر دارد که مارکو با چه شدتی پرس می‌کرد. او هوشیار بود، ناگهان به سمت طرف حمله می‌کرد و بنگ! توپ را از او می‌گرفت. فان‌باستن واقعاً یک نهنگ بود.
چند وقت پیش بود که با رایکارد برای شام بیرون رفته بودیم و مارکو گفت: «فرانک، ما باید مجسمه ساکی را بسازیم چون به ما پرس کردن را یاد داد.»
به عنوان یک مربی، او این درس را کامل‌تر آموخت و توانست آن برداشت‌های اشتباهی که در اوایل دوران حضورش در میلان باعث بحث بین ما می‌شد را به شکلی متفاوت ببیند.
وقتی از میلان رفتم، یک سخنرانی برای بازیکنان داشتم. نوشته‌اند که من گفتم: «بدون من، شما دیگر قهرمان نمی‌شوید» اما این موضوع صحت ندارد. من حرف کاملاً متفاوتی زدم: «شما همچنان می‌توانید قهرمان شوید اما نه با روش قبلی. نه با سبک من.»
یک تیم فقط قهرمانی‌هایش نیست. مسأله این است که یک تیم ویژگی‌های مشخص خود را داشته باشد و از نظر سبک، منحصر به فرد باشد. من سپس گفتم: «با همه چیزهایی که یاد گرفته‌اید، حالا پروفسور فوتبال هستید. همه شما می‌توانید مربیان خوبی شوید.»
از آن تیم، سه نفر مربی تیم‌های ملی شدند (روبرتو دونادونی، رایکارد و فان‌باستن) و دو نفر هم با تیم‌های باشگاهی‌شان لیگ قهرمانان را فتح کردند (کارلو آنچلوتی و رایکارد) اما برای اینکه مربی خوبی شوید، فقط دانش کافی نیست.
شما باید شور و شوق و حرفه‌ای بودن را هم داشته باشید. مثلا، گولیت آن شور لازم را نداشت. من آنچلوتی را خیلی دوست دارم که مربیگری را کنار من آغاز کرد اما باید بگویم که در تیم‌های فان‌باستن بود که فوتبال خودم را دیدم. کارش عالی بود.
یک بار، وقتی مربی تیم ملی هلند بود، پیش من اعتراف کرد: «رئیس، حالا که به سمت دیگر رفته‌ام، تازه فهمیده‌ام که چقدر برایت مشکل درست کردم.» من جواب دادم: «مارکو، اگر این حرف من آرامت می‌کند، باید بدانی که برای من مشکلات زیادی را هم حل کردی.»
منبع: گاردین

مطلب پیشنهادی

ریشه و داستان ضرب المثل «استخوان خرد کرده»

سایت بدون – آدم هایی که بار سنگین بر دوش می کشند همیشه این احتمال …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *