بایگانی برچسب: داستان تاریخی

حکایت کوتاه/ من گوش دادم فقط

سایت بدون -کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نیافت. از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پیدا کند جایزه می‌گیرد. کودکان گشتند اما ساعت پیدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهایى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحیر از او پرسید چگونه …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/دو بهم زنی شاه عباس جواب نداد

سایت بدون -میرداماد سوار بر اسب در جاده جلو می رفت. شاه عباس صفوی و همراهانش کمی جلوتر بودند. شیخ بهائی سوار بر اسب چابکی جلوتر از همه پیش میرفت.اسب شیخ جست و خیز میکرد و سوارش محکم به زین چسبیده بود تا زمین نخورد.میرداماد سرعت اسبش را زیادتر کرد اما اسب نمی توانست اندام سنگین او را جلو ببرد.عباس …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه/ نادر یک سکه نمی دهد

سایت بدون – زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت.از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟– قرآن.– از کجای قرآن؟– انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.نادر …

توضیحات بیشتر »

حکایت کوتاه / چیزهایی هست که ما نمی دانیم

سایت بدون – دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین …

توضیحات بیشتر »

حکایت تاریخی / اصالت مهم است یا تربیت

سایت بدون – روزی شاه عباس به شیخ بهایی گفت : آدم ها در جامعه بر اساس تربیت عمل می کنند یا اصالت شیخ بهایی جواب داد: از نگاه من اصالت شاه عباس گفت: من فکر می کنم تربیت بیا تا چیزی به تو نشان بدهم با هم به درون کاخی رفتند کاخ تاریک بود و شاه عباس دست هایش …

توضیحات بیشتر »